Sarp
مدیر بازنشسته
آخر کلاس است، استاد کول بازی اش گرفته، می خواهد حالی مان کند که دانش اجتماعی مان پایین است. ضعف دانش اجتماعی مان را با باحالی تمام توی سرمان می کوبد ” توی جلسه خواستگاری مادر داماد باید چای رو چطور برداره؟…پدر داماد چطور؟…خود داماد چطور؟…بند کفش مردانه رو چطور باید بست؟ ..نقش عمه داماد در مراسم چیست؟” اینجا مسلما کلاس درس این چیزها نیست. استاد اما خوشش می آید که “رسم” و “چارچوب” بورژوایی مسخره هفت جد و آبادش را با آب و تاب و افتخار به رخ بکشد. بچه ها می خندند و بعضی ها با هیجان دنبال می کنند. من چیزی می گویم مبنی بر اینکه جمع کنید این شِرها را. استاد می گوید ” شما نمی توانید خر به دنیا بیایید و خر از دنیا بروید…حالا از هر دهاتی که باشید…اینها لازمه زندگی در اجتماع است” بچه ها تحت تاثیر قرار می گیرند واستاد به کول بازی اش درباره اینکه اگر به عروسی سلطنتی دعوت شدیم چه کنیم ادامه می دهد.
چیزی که فکر کنم از آن غافل شده ایم پدیده جدیدی است که دارد نرم نرم ما را احاطه می کند-شاید هم احاطه کرده- آدمهایی که همان خوی مزخرف طبقاتی را یدک می کشند به انضمام نام تحصیل کرده که دیگر مهر تاییدی است بر هر شِری که می گویند و می کنند.
چیزی که فکر کنم از آن غافل شده ایم پدیده جدیدی است که دارد نرم نرم ما را احاطه می کند-شاید هم احاطه کرده- آدمهایی که همان خوی مزخرف طبقاتی را یدک می کشند به انضمام نام تحصیل کرده که دیگر مهر تاییدی است بر هر شِری که می گویند و می کنند.