خلوتی با خدا

خدایا، مرا به کیفرت ادب نکن و با نقشه‌ با من چاره‌اندیشی نداشته باش،
پروردگارا از کجا برایم خیری هست، درحالی‌که جز نزد تو یافت نمی‌شود
و از کجا برایم نجاتی است، درحالی‌که جز به تو فراهم نمی‌گردد،
نه آن‌که نیکی کرد از کمک و رحمتت بی‌نیاز شد
و نه آن‌که بدی کرد و بر تو گستاخی روا داشت و تو را خشنود نساخت از عرصه قدرتت بیرون رفت؛ پروردگارا، پروردگارا، پروردگارا
"قسمتی از دعای امام زین‌العابدین(ع) در سحر رمضان"
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
الهی!
درسڪوت شب
تمام سختی روزمان را
بـه تـو می سپاریم
سـلامت را ارمغان
فردای من و دوستانم کن

و همزمان باطلوع
آفتاب فردایت
هدیه ای الهی ازنوع آرامش
خودت بـه زندگی
همـه ما هدیه فرمـا
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خــــــــــدایا‎ ‎
تو می دانی ما را چه می شود و ما خود نمی دانیم!! ‏
نجاتمان بده….
ای آن که بی‌ آن که بگوییم شنیده ای
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا کمکم کن تا درهایی که بسویم میگشایی ندانسته نبندم و کمکم کن تادرهایی که به رویم میبندی به اصرار نگشایم.
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدای من در هر ثانیه‌ ای که می‌ گذرد، بی شمار نعمت بر من ارزانی می‌ کنی

تپش قلب، دم و بازدم، دیدن و شنیدن

لمس کردن، نبض زدن‌ ها، پلک زدن، فکر کردن و …

نعمات بی شماری که از شمردن آن‌ ها ناتوانم

خدایا شکرت برای هر آن چه که به ما بخشیدی!
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پروردگارا
در این شب آرام
آسمان تاریک دل ما را از ستاره باران عشقت بی نصیب نگردان
و آرامشی آسمانی به قلب های ما نازل فرما
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خدایا!
🌙یاریمان کن تا
با دستهایمان بخشش
با زبانمان دلجویی
با نگاهمان محبت
با افکارمان سازندگی و
با یاد تو
به آرامش برسیم🌙
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پـــــــروردگارا دست نياز را به درگاه تو دراز مي کنم

و از کسي خواسته هايم را طلب مي کنم که هيچ گاه بر سرم منت نمي گذارد آرزوهايم را به تو مي گويم، به تو که هميشه دوست مني عاشق تر از هميشه سر بر آستان ملکوتيت مي گذارم و در دل دعا مي کنم و از تو مي خواهم که آرامش ، برکت و سلامتی را برای خودم و دوستانم ارزانی داری
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بارالها "
زمين تنگ است و آسمان دلتنگ
بر من خرده نگير اگر نالانم...
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا ، مهربان پروردگارم
دلی ده که شوق طاعت افزون کند و توفیق طاعتی ده که به بهشت رهنون کند.

نفسی ده که حلقهٔ بندگی تو گوش کند و جانی ده که زهر حکمت تو نوش کند.

دانایی ده که در راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم.

پایی ده که با آن کوی مهر تو پوییم و زبانی ده که با آن شکر آلای تو گوییم.


بحرمت ذاتی که تو آنی، بحرمت صفاتی که چنانی و بحرمت نامی که تو دانی بفریاد رس که میتوانی.


بر سر از خجالت گرد داریم و رخ از شرم گناه زرد داریم.

درگذر که بد کرده ایم و آزرم دار که آزرده ایم.
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا
...
به تو پناه مي‌بريم از سرزنش دشمنان، و نيازمندي به همانندِ خود، و زندگي در سختي، و مردن بي‌توشه‌ي آخرت.
به تو پناه مي‌بريم از بزرگ‌ترين حسرت، و سنگين‌ترين ناگواري و بدترين تيره‌بختي و بد سرانجامي، و نا اميدي از پاداش نيك. و فرود آمدن عذاب.
...
دعای هشتم صحیفه سجادیه.
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ای تنها گریاننده و ای تنها خنداننده،
به حال خوشت؛
ما را خوش بگریان و خوش بخندان..!
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا شکرت برای هر آن چه که به ما بخشیدی!
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خداوندا دنیای کوچکی دارم که تو با بودنت بی انتهایش می‌کنی .
آرامش ، سلامت جسم و روح است ، آن را به همه ما ارزانی بدار.
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستان این شب ها (قدر ) برا منم دعا کنین .. خداوند به همه سلامتی ، عزت و شرف و ... بدهد آمین. فرج امام زمان صلوات .
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کوله ‌پشتی‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ که‌ دنبال‌ خدا بگردد؛ و گفت: تا کوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت. نهالی‌ رنجور و کوچک‌ کنار راه‌ ایستاده‌ بود. مسافر با خنده‌ای‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ کنار جاده‌ بودن‌ و نرفتن؛ و درخت‌ زیر لب‌ گفت: ولی‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ که‌ بروی‌ و بی‌ رهاورد برگردی.

کاش‌ می‌دانستی‌ آن‌چه‌ در جست‌وجوی‌ آنی، همین‌جاست.

مسافر رفت‌ و گفت: یک‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ می‌داند، پاهایش‌ در گِل‌ است، او هیچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌وجو را نخواهد یافت.

و نشنید که‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز کرده‌ام‌ و سفرم‌ را کسی‌ نخواهد دید؛ جز آن‌ که‌ باید.

مسافر رفت‌ و کوله‌اش‌ سنگین‌ بود.

هزار سال‌ گذشت، هزار سالِ‌ پر خم‌ و پیچ، هزار سالِ‌ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و ناامید. خدا را نیافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ کرده‌ بود. به‌ ابتدای‌ جاده‌ رسید. جاده‌ای‌ که‌ روزی‌ از آن‌ آغاز کرده‌ بود.

درختی‌ هزار ساله، بالا بلند و سبز کنار جاده‌ بود. زیر سایه‌اش‌ نشست‌ تا لختی‌ بیاساید. مسافر درخت‌ را به‌ یاد نیاورد. اما درخت‌ او را می‌شناخت.

درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر، در کوله‌ات‌ چه‌ داری، مرا هم‌ میهمان‌ کن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، کوله‌ام‌ خالی‌ است‌ و هیچ‌ چیز ندارم.

درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتی‌ هیچ‌ چیز نداری، همه‌ چیز داری. اما آن‌ روز که‌ می‌رفتی، در کوله‌ات‌ همه‌ چیز داشتی، غرور کمترینش‌ بود، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت. حالا در کوله‌ات‌ جا برای‌ خدا هست. و قدری‌ از حقیقت‌ را در کوله‌ مسافر ریخت. دست‌های‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هایش‌ از حیرت‌ درخشید و گفت: هزار سال‌ رفتم‌ و پیدا نکردم‌ و تو نرفته‌ای، این‌ همه‌ یافتی!

درخت‌ گفت: زیرا تو در جاده‌ رفتی‌ و من‌ در خودم. و پیمودن‌ خود، دشوارتر از پیمودن‌ جاده‌هاست
 

Similar threads

بالا