خراش عشق مادر

saba888

عضو جدید
کاربر ممتاز




یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد.
وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد . پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر...

آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.

کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.

پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.

خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد.
پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ،سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت:

این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.
 

eye to eye

عضو جدید
آيا تا به حال اينطوري به مادرتون فكر كرده ايد؟ Do you know? a human body can bear only up to 45 Del (unit) of pain. But at the time of giving birth, a woman feels up to 57 Del of Pain. This is similar to 20 bones getting fractured at a time!!!! LOVE UR MOM... آيا مي دانيد؟ بدن انسان مي تونه تا 45 واحد درد رو تحمل كنه. اما زمان تولد، يك زن تا 57 واحد درد رو احساس مي كنه اين معادل شكسته شدن همزمان 20 استخوانه! مادرتون رو دوست داشته باشيد
 

turquoise

عضو جدید
کاربر ممتاز




یک روز گرم تابستان ، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را در آورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت.
مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی پسرش شنا می کرد.
وحشتزده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد . پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد، مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر...

آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت پسر در کام تمساح رها شود.

کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.

پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی پیدا کند. پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.

خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد.
پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخمها را نشان داد ،سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت:

این زخمها را دوست دارم ، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.

مرسی .............
واقعا قشنگه و حقیقت داره
خیلی قشنگه
چاکرتم این داستان همیشه تو ذهنم میمونه
 

scorpio20

عضو جدید
مرسی .............
واقعا قشنگه و حقیقت داره
خیلی قشنگه
چاکرتم این داستان همیشه تو ذهنم میمونه


خب البته من قبلنا یه تایپک زدم که تحقیقات نشون میده تو زلزله بم مادرا بچه هاشون رو ول کردن ولی بعدش یادشون اومد بچه دارن بعدش برگشتن اونا رو نجات بدن هم مادر هم بچه جفتشون مردن!!!
خدایی نکرده نمی خوام کوچکترین جسارتی به عشق مادری کنم ولی واقعا برام سواله چرا تو اون لحظه بحرانی مادرا بچه ها رو فراموش کردن این رو هم باید اضافه کنم که همون تحقیقات نشون داده که پدر ها با بچه هاشون همون لحظه فرار کردن..البته همون وقت هم عدهای از دوستان نظراتی دادن که بعضیاشون واقعا درس بود بدم نمی یاد اگه دوستان اینجا هم نظری در این رابطه دارن بگن استفاده کنیم...
باور کنید این رو تحقیقات کاملا معتبر نشون داده البته مسلما تو یه بازه ی جمعیتی امیدوارم بدون وارد کردن احساسات نظر بدید دوستان.....
 

sunset_69

عضو جدید
کاربر ممتاز
خيلي خيلي خوشگل بود
مامان جونم دوستتتتتتتتتتتتتتتتت دارم.
 
بالا