خداحافظ

وضعیت
موضوع بسته شده است.

juju_memar

عضو جدید
خداوندا لحظه خداحافظی با سال 1389 خیلی نزدیکه ...

برای تمام نعماتی که به من ارزانی داشتی سپاسگزارم
برای تمام روزهای آفتابی و برای تمام روزهای غمگین ابری و بارانی
برای غروبهای آرام و شبهای تاریک و طولانی
تو را شکر می گویم برای سلامتی و بیماری، برای غمها و شادیهائی که به من عطا کردی.
تو را شکر می گویم برای تمام چیزهائی که مدتی به من قرض دادی و سپس بازپس گرفتی.
خدایا، شکرت برای تمام لبخندهای محبت بار، دستان یاری رسان، برای همه آن عشق و محبت و چیزهای شگفت انگیزی که دریافت کردم.
شکر برای تمام گلها و ستارگان، برای فرزندان و عزیزانی که دوستم دارند.
خدایا، تو را شکر می گویم برای تنهائیم، برای شغلم، برای مسائل و مشکلاتم، برای تردیدها و اشکهایم، چرا که همه اینها مرا به تو نزدیکتر کرد.
تو را شکر می گویم برای تداوم حیاتم، برای اینکه سرپناهی در اختیارم نهاده ای، برای غذایم و برای برآورده کردن تمام نیازم.
پروردگارا، همان را می خواهم که تو برایم خواسته ای.
تنها از تو می خواهم:
آنقدر به من ایمان عطا کنی تا در هرآنچه بر سر راهم قرار می دهی تو را ببینم و خواستت را.
آنقدر امید و شجاعت تا نومید نشوم؛
و آنقدر عشق و محبت ... هر روز بیش از روز قبل عشق نسبت به خودت و آنان که در اطرافم هستند.
پروردگارا، به من قلبی فرمانبردار، گوشی شنوا، ذهنی هوشیار و دستانی ساعی عنایت فرما تا بتوانم تسلیم رضایتت گردم و آنچه را که به کمال برایم خواسته ای، بدیده منت بپذیرم.
خدایا، مرا آن ده که مرا آن به، و آنچه را که نمی دانم چگونه از تو بخواهم...
 

juju_memar

عضو جدید
زمین ایمان آورد و جهان سبز شد

زمین ایمان آورد و جهان سبز شد

زمین سردش بود، زیرا ایمانش را از دست داده بود ؛ نه دانه ای از دلش سر در می آورد و نه پرنده ای روی شانه هایش آواز می خواند.

قلبش از ناامیدی یخ زده بود و دستهایش در انجماد تردید مانده بود. خدا به زمین گفت: عزیزم ایمان بیاور تا دوباره گرم شوی. اما زمین شک کرده بود، به آفتاب شک کرده بود، به درخت شک کرده بود، به پرنده شک کرده بود.
خدا گفت: به یاد می آوری ایمان سال پیشت چگونه به پختگی رسید؟ تو داغ پر شور بودی و تابستان شد، و شور و شوقت به بار نشست و کم کم از آن شوق و بلوغ به معرفت رسیدی، نام آن معرفت را پاییز گذاشتیم. اما...
من به تو گفتم که از پس هر معرفتی، معرفت دیگری است، و پرسیدمت که آیا می خواهی تا ابد به این معرفت بسنده کنی؟
تو اما بی قرار معرفتی دیگر بودی و آنگاه به یادت آوردم که هر معرفت دیگر در پی هزار رنج دیگر است؛ و تو برای معرفتی نو به ایمانی نو محتاجی. اما میان معرفت نو و ایمان نو، فاصله ای تلخ و سرد است که نامش زمستان است. فاصله ای که در آن باید خلوت و تامل و تدبیر را به تجربه بنشینی، صبوری و سکوت و سنگینی را... و تو پذیرفتی.
اما حال وقت آن است که از زمستان خود به در آیی و دوباره ایمان بیاوری و آنچه را از زمستان آموختی در ایمان تازه ات به کار بری. زیرا که ماندن در این سکوت و سنگینی رسم ایمان نیست، ایمان شکفتگی و شور و شادمانی است. ایمان زندگی است!
پس ایمان بیاور، ای زمین عزیز!
و زمین ایمان آورد و جهان گرم شد.
زمین ایمان آورد و جهان سبز شد.
زمین ایمان آورد و جهان به شور و شکفتگی و شادمانی رسید.

نام ایمان تازه زمین، بهار بود.
 

juju_memar

عضو جدید
عیدی‌ کاری‌ها


حالا نه این که من وکیل وصی عید باشم. نه. ولی عید کجاش انقدر بد است که هنوز نرسیده غرغرها شروع شده. دیدن فک و فامیل سالی یک بار هیچ هم بد نیست.

هم را نبینیم چه ‌کار کنیم؟ بنشینیم الکی استرس آزمایشگاهی تولید کنیم؟
البته که خودم را دارم می‌نویسم و حواسم هست. من وقتی تنهام میلیون تا دلیل برای افسردگی دارم. کلی ترس دارم. کلی داستان دارم از ته ماجراهایی که هنوز به وسط هم نرسیده. گونی گونی ته‌های وحشتناک هیولا شده با خودم حمل می‌کنم.
اتفاقن عید خیلی هم فرصت خوبی‌ست که بروی خانه‌ی فلانی. آجیل بخوری. چای بخوری. هی احترامت را نگه دارند. میوه توی ظرفت بگذارند. بعد همین‌ها که توی مهر تره هم برایت خورد نمی‌کنند شیرینی نخودی مثل زیگورات برایت بچینند.
لباس‌های نوی‌شان را بپوشند تا تو تماشا کنی. اخبار سیاسی را با نظریه‌های شخصی‌شان قاطی کنند و چیزهای امیدوار کننده حتی بسیار نا امید کننده تحویلت بدهند. این‌ها بد است؟ این‌ها بد باشد پس زندگی در طول سال منهای این چهارده روز اسم‌ش چیست؟ آبان و آذر و مهر.
شب‌های دم ظهر. ماه رمضان وسط تابستان. دی‌ماه تنها یک گوشه افتاده. دوازده ماه بقیه پس خیلی فاجعه است. فکر کن شب هفدهم مرداد سرت را بیاندازی پایین بروی با عمه‌ی پدریت معاشرت کنی. شاید اصلن راهت هم ندهد.
حالا اصلن بقیه هیچ. خودم. خودم عید را به غاااایت دوست دارم. کسی نیست بیاید برویم کفش ورنی براق بخریم. شیرینی بخریم و خلاصه از این عیدی‌ کاری‌ها. وگرنه آن را هم می‌رفتم. وگرنه فرشم را هم دو انگشتی می‌شستم. بعد هم خودم را از کاج وسط میدان ونک آویزان می‌کردم و مثل چراغ روشن خاموش می‌شدم.
یک کلام. عاشق عیدم

http://www.1doost.com/Post-4159.htm# http://behnazmim.blogspot.com/2011/03/blog-post_12.html http://feedburner.google.com/fb/a/mailverify?uri=1doost&loc=en_US
 

juju_memar

عضو جدید
عجی مجی لا ترجی


بچه که بودم هفت سین نداشتیم. مادرم اعتقادی به عید ایرانیها نداشت. از هیچ چیز هفت سین خوشش نمی‌آمد.

رفت و آمد آن چنانی هم با کسی نداشتیم که هفت سین داشته باشد. فک و فامیل که آن موقع تهران بودند هم هفت سین نمی‌چیدند. موقع سال تحویل دور سفره هفت سین نمی‌نشستیم و عیدی نمی‌گرفتیم.
مفهوم عیدی برای من یک اسکناس ده تومنی نو بود که هر سال پدربزرگم از لای قرآن بهمان می‌داد، در ازای یک بوس روی گونه‌های پیر و زبرش. دلم نمی‌خواست ببوسمش اما مجبور بودم. بابا بهم چشم غره می‌رفت و نمی‌توانستم از تنها عیدی‌ام صرفنظر کنم. ده تومنی حتی آن موقع هم پولی نبود. سالهای سال عیدی ما همان ده تومنی ماند و هیچ تورمی شاملش نشد.
یادم نیست که چند ساله بودم که عید را کشف کردم و هفت سین و ماهی قرمز را. آنقدر بزرگ شده بودم که خودم می‌رفتم تجریش و بساط هفت سین را می‌خریدم. از هفت سین خوشم می‌آمد. از اینکه فکر کنم و هفت تا سین پیدا کنم که آن وقتها فکر می‌کردم هر چیزی می‌تواند باشد. یادم هست یک سالی با برادرم سیگار و ساعت سر هفت سین گذاشتیم.
حالا سالهای سال است که هفت سین دارم. داریم. بابا بر علیه مامان قیام کرده و هر سال هفت سین می‌چیند. حالا توی هر مغازه‌ای که پا بگذاری و هر خانه‌ای که بروی هفت سین هست. حالا یاد گرفته‌ام که هفت سین هر چیزی نمی‌تواند باشد و فقط همان هفت خوراکی معروف که با سین شروع می‌شوند: سبزه، سیر، سرکه، سیب، سماق، سمنو و سنجد.
حالا می‌دانم که ماهی قرمز جز سنت عید ما نیست و مال چینی‌هاست و با یک کلکی به ما قالبش کرده‌اند. حالا خیلی چیزها می‌دانم. مثلا اینکه نشستن دور هفت سین جادو نمی‌کند و لحظه تحویل سال درست یک لحظه است مثل بقیه لحظه‌ها...
از این افکار بی مزه آدم بزرگها پیدا کرده ام که دیگر هیچ رویایی را باور ندارند و هیچ گشایشی را ...
با این همه عید را و هفت سین را و آرزوهای خوب را دوست دارم...
تخم مرغهای رنگی را که پسرکم رنگ کرده و خانه تمیز را.
سال و دهه نو مبارک!

http://www.1doost.com/Post-4129.htm# http://mrsshin.blogspot.com/2011/03/blog-post_21.html
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا