خاطرات و فراموشي

sami1984

عضو جدید
کاربر ممتاز
نمي‌دانم كي يا كجا از باوري خوانده‌ام كه براساس آن در لحظه مرگ، تمام زندگي آدم مثل فيلمي با سرعت زياد، از ذهنش مي‌گذرد. با اين حساب لحظه سال تحويل براي من، از مدت‌ها پيش به لحظه مرگ شبيه بوده است. سال‌هاست عادت كرده‌ام حوالي شليك توپ تحويل سال، زندگي‌ام را مثل فيلمي كوتاه براي خودم مرور كنم، اما قسمت حزن‌انگيز ماجرا اين است كه هر سال، بخش‌هاي كمتري از ابتداي اين فيلم را به ياد مي‌آورم. فيلم انگار در حال پوسيدن است و بخش‌هايي از آن هر سال پاك مي‌شوند تا آنجا كه در نوجواني، كودكي‌ام كمرنگ شد؛ در جواني، نوجواني‌ام و در ميانسالي و سالمندي احتمالا فقط تصاويري درهم و گنگ از گذشته را به ياد خواهم آورد.
اينجاست كه بيشتر آدم‌هايي مانند من يعني آدم‌هايي كه از فراموش كردن گذشته‌هاي خوبشان مي‌ترسند، سعي مي‌كنند جزء‌جزء زندگي‌شان را مثل تكه‌هاي پازل از مجموعه خاطرات دوستان دور و نزديك، بستگان، آشنايان و خلاصه هر كسي كه در بخشي از زندگي همراهشان بوده است، استخراج كنند.
فكر اين كه شايد كسي، خاطره‌اي فراموش شده از تو را به ياد بياورد، وسوسه‌ات مي‌كند دوستان قديمي‌ات را از ميان دفترچه تلفن‌هاي كهنه، دفترچه‌هاي خاطرات سال‌هاي مدرسه يا اينترنت بيرون بكشي و در گپ و گفت‌هايت با آنها، تكه‌هاي پازل گذشته را پيدا كني و كنار هم بچيني، اما فاجعه وقتي رخ مي‌نماياند كه در خلال اين جستجو، مي‌فهمي زمان، خيلي از آن آدم‌هايي را كه روزگاري خاطرات گذشته‌ات كنارشان شكل گرفته بود، از تو دزديده است و آن وقت از ذهنت مي‌گذرد كه وقتي آنها كنارت نباشند، مرور خاطره‌ها چه لطفي دارد؟
 

Similar threads

بالا