خوب خودم اول شروع مي کنم !!
ايني که ميخوام بگم هيچ وقت يادم نمي ره . حدود 2 ترم پيش قرار شد برای يه درس ما يه پروژه ارائه بديم . موضوع پروژه هم سيستم های اعلام حريق بود . اين پروژه رو من و يکي از دوستان تائيد شو از استاد گرفتيم . استادی که به ما درس ميداد گرايش اصلي اش برق - قدرت بود . قرار شد که دو هفته اخر ترم بيام از پروژه دفاع کنيم. ما هم مشغول جمع اوری مطالب شديم ( خدا مي دونه چه فشاری بهمون اومد . ) حالا بگذريم مطالب حدود 150 صفحه شد . کی بود که اين. بخونه و خودشو اماده کنه . يهو دوست من فکرش گل کرد و گفت قسمت کنيم . نصفش رو تو بخون نصفش رو من بعد موقع دفاع هرقت مطلب تو تموم شد بيا بشين من ميرم . گفتم باشه مطالب رو نصف کرديم نصف اون نصف من ولی نه اونجوری که نصف اول من نصف دوم اون ( مثلا 20 صفحه اول اون 20 صفحه دوم من به همين ترتيب ... )
روز دفاعيه شد . اسم رفيقم امين بود . وقتی رفت که شروع کنه بهش گفتم سريع نياي بشيني ها هي کشش بده گفت باشه .
اقا همين شروع کرد ظرف 5 دقيقه مطلبش رو گفت . چشمتون روز بعد نبينه يهو رنگش پريد . به من گفت چي کنم . منم گفتم ادامه بده ( نميشد 5 دقيقه ای بياد بشينه .) اقا مثل اينکه يکم از مطالب منو خونده بود .اونا رو شروع کرد به گفتن با يکم چرت و پرت . بالاخره يجور ماست مالی کرد اومد نشست . نوبت من شد منم که از مطالب اون هيچی نخونده بودم . من شروع کردم به چرت و پرت گفتن و خالی بستن ( ديگه چاره ای نداشتم . ) تمام کلاس فهميده بود من دارم چرت و پرت ميگفتم ولی استاد بيچاره نفهميده بود چون براش خيلي تازگی داشت و کلی داشت ذوق ميکرد . تا اون دفاعيه تموم شه جونم به لبم رسيد .
حالا جالبش اينجاس بيشترين نمره تو پروژه رو من و امين گرفتيم. ( 3.75 از 4 ) کف خودم و همه بريده بود .
خدا خيلي رحم کرد .