حکایت ، خیار . . . صد دانه یاقوت

MaFia

عضو جدید
سالها پیش ، توی کلاس درس

معلم به دانش آموزان میگه پس فردا شعر انار رو حفظ میکنید ، میاید شفاهی میپرسم

امین هم که شاگرد اول کلاس بوده ، سریع میره خونه شروع میکنه به حفظ کردن شعز

انار . . . صد دانه یاقوت . . دسته به دسته

پس فردا میشه

میره پا تخته

معلم میگه خوب بخون ، میگه خانوم یادم رفت

معلم میگه کجاشو پسر ؟

میگه اون اولشو !

معلم : اگه بلد نیستی برو از کلاس بیرون

نه خانوم به خدا بلتم

معلم : خوب بخون پس

خانوم اون اولشو فقط بگید

معلم: بدو از کلاس بیرون

خانوم همون اولش که میگه صد دانه یاقوت . . .

معلم : بابا گفتی که ، بقشیم بخون ، از اول بگو

باشه بابا

امین : خیار . . . صد دانه یاقوت دسته به دسته . . .

حالا امین بد بخت کلمه ی انار رو یادش رفته بود


خوب هیچی سر کاری بود و خيلي هم بي مزه!
الكي بخنديد

كلا سعي كني از جزءي ترين چيزها بيشترين لذت رو ببريد

خوبيد شما ؟
 

Similar threads

بالا