بانگ سروش
گوش کن...گوش کن، ای سر غفلت در پیشای اسیر «خود» و زندانی «نفس»اینک، این بانگ سروشی است که در این «شب قدر»بیخ گوش من و تو می خواند:ـ این تَغافل از چیست؟در شب قدر، که از چشمه نورآیه هایی روشنجلوه هایی جانسوزتا سحرگاه، فرو می بارد،وای بر من اگر از ریزش فیضبهره هایی نبرم،ورنه افسانه سرد است و سراباین همه شور و شَرَم!
گوش کن...گوش کن، ای سر غفلت در پیشای اسیر «خود» و زندانی «نفس»اینک، این بانگ سروشی است که در این «شب قدر»بیخ گوش من و تو می خواند:ـ این تَغافل از چیست؟در شب قدر، که از چشمه نورآیه هایی روشنجلوه هایی جانسوزتا سحرگاه، فرو می بارد،وای بر من اگر از ریزش فیضبهره هایی نبرم،ورنه افسانه سرد است و سراباین همه شور و شَرَم!