بعضی برگشت ها اصلأ خوشایند نیستند
وقتى یک نفر برمیگردد با لبخندی از سر رضایت امیدوار هستی همه چیز از سر گرفته شود و به روال سابق برگردد
و با این امید مشتاقانه ادامه میدهی
اما...نه...
لحظاتى بعد که به خودت می آیی ،
میبینی لبخند کوچک و شيرين روى لب هايت جاى خود را به پوزخند سپرده.
میبینی همه ى شور و اشتياقى که در صبح ها و ظهر ها و عصرها و شب ها و کلا روزگار نبودنش، نسبت به بازگشت داشتی جاى خود را به سردى و عدم اعتماد سپرده...
میفهمی حتی حس انتقام نداری و فاجعه اتفاق افتاده...
و فاجعه چيزى نيست جز "بى تفاوتى"
آدمهايى که يک بار ترکتان کرده اند را نباید دوباره شروع کرد...
آدمهايى که يک بار ترکشان کرده و کنار گذاشته ايم را نباید دوباره شروع کرد...
محال است حست دوباره به باشکوهى حس سابق شود
قرار هم باشد باز احساس علاقه ى سابق به سراغت بيايد، پوستت کنده خواهد شد؛
پوستت کنده خواهد شد تا بتواني اعتماد از دست رفته را بازگرداني و پل هاى خراب شده را دوباره بسازي
آدمهاى تمام شده را نباید دوباره شروع کرد ...