daneshjoo_1361
عضو جدید
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]همیشه شب ها قبل از خواب سوژه هایی واسه نوشتن یه پست جدید میاد تو ذهنم و تو اکثر موارد از تنبلی به فراموشی میسپرمش ،اما امشب تصمیم گرفتم بنویسمش . [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]یاد روز و روزهایی افتادم که نزدیک بود دار فانی رو وداع بگم و ریق رحمت رو سر بکشم ،اما حادثه ای مانع شد و تمام ذهنم رو فکر اینکه چرا این حادثه اتفاق افتاد ،دلیلش شانس بوده ، تقدیر بوده یا چیز دیگه ای ؟[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]یه روز ابری بود و طبق معمول هرروز رفتم سر کار ، اونروز اولین کارم این بود که کابل مفتولی و قطوری رو وصل کنم به برق شهر . وقتی سر کابل رو لخت میکردم ،نوک تیز یکی از سیم های کابل دقیقا روی شاهرگ دست راستم رو خراشید و فقط کافی بود یک میلی متر عمیق تر این خراشیدگی اتفاق می افتاد تا ....[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]روزی که رفتیم به پادگانی خارج از شهر تا با سلاح و نحوه تیر اندازی و ... آشنا بشیم ،اذان ظهر بود که همه به صف شدیم برای نماز ،معنی توفیق اجباری رو برای اولین بار همونجا وقتی که مجبور شدم تو صف اول بایستم فهمیدم. هوا ابری بود و باد باعث شد که درِ سالن نمازخونه چند باری به هم بخوره . یکی از درجه دارهایی که از اون کلفت هاش به نظر میومد ،از همون هایی که با چند تا آفتابه آب هم پایین نمیرن ازم خواهش کرد که برم و دری رو ببندم که دو ثانیه قبل از رسیدن من چنان به هم خورد که تمام شیشه هاش خورد شد و ریخت روی زمین و منو به این فکر فرو برد که اگر فقط دو ثانیه زودتر رسیده بودم چه اتفاقی می افتاد ؟[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]و این سوال که آیا خدا من رو دوست داشته و خواسته به من فرصتی دوباره برای جبران داده باشه یا نخواسته که عمر من رو همونجا تموم کنه تا حداقل تاوان گناهان کمتری رو بدم ؟[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]

[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]همیشه شب ها قبل از خواب سوژه هایی واسه نوشتن یه پست جدید میاد تو ذهنم و تو اکثر موارد از تنبلی به فراموشی میسپرمش ،اما امشب تصمیم گرفتم بنویسمش . [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]یاد روز و روزهایی افتادم که نزدیک بود دار فانی رو وداع بگم و ریق رحمت رو سر بکشم ،اما حادثه ای مانع شد و تمام ذهنم رو فکر اینکه چرا این حادثه اتفاق افتاد ،دلیلش شانس بوده ، تقدیر بوده یا چیز دیگه ای ؟[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]یه روز ابری بود و طبق معمول هرروز رفتم سر کار ، اونروز اولین کارم این بود که کابل مفتولی و قطوری رو وصل کنم به برق شهر . وقتی سر کابل رو لخت میکردم ،نوک تیز یکی از سیم های کابل دقیقا روی شاهرگ دست راستم رو خراشید و فقط کافی بود یک میلی متر عمیق تر این خراشیدگی اتفاق می افتاد تا ....[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]روزی که رفتیم به پادگانی خارج از شهر تا با سلاح و نحوه تیر اندازی و ... آشنا بشیم ،اذان ظهر بود که همه به صف شدیم برای نماز ،معنی توفیق اجباری رو برای اولین بار همونجا وقتی که مجبور شدم تو صف اول بایستم فهمیدم. هوا ابری بود و باد باعث شد که درِ سالن نمازخونه چند باری به هم بخوره . یکی از درجه دارهایی که از اون کلفت هاش به نظر میومد ،از همون هایی که با چند تا آفتابه آب هم پایین نمیرن ازم خواهش کرد که برم و دری رو ببندم که دو ثانیه قبل از رسیدن من چنان به هم خورد که تمام شیشه هاش خورد شد و ریخت روی زمین و منو به این فکر فرو برد که اگر فقط دو ثانیه زودتر رسیده بودم چه اتفاقی می افتاد ؟[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif] [/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]و این سوال که آیا خدا من رو دوست داشته و خواسته به من فرصتی دوباره برای جبران داده باشه یا نخواسته که عمر من رو همونجا تموم کنه تا حداقل تاوان گناهان کمتری رو بدم ؟[/FONT]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][/FONT]