ثانیه های خاکستری...

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
امروز به هوای حذف متن دیشبم اومدم، حسابی درگیر داستان فیلم شده بودم. اما دیدم نمیشه برای همین بیخیالش شدم
خواستم جاش یه سناریو دیگه فیلم هم بذارم که خودم بیشتر میپسندم

سناریو دوم، پسری عاشق دختر داستان نیست یا اینکه به هزار و یک دلیل از دختر بعد از یک رابطه طولانی جدا میشه.
این وسط یه پسر دیگه از دختر خوشش میاد. دختر آسیب دیده و عملا اعتماد به نفسش کم شده، دوستان دختر ازش حمایت می‌کنند.و دختر به مرور حالش بهتر میشه
پسر دوم هم سعی می‌کنه تا به دختر نزدیک بشه و خب این وسط صبرش هم زیاد و به سادگی هم بیخیال دختر نمیشه. دختر میترسه باز همون اتفاقات بیفته و همین باعث میشه دودل باشه برای رابطه، اما پسر داستان و دوستهای دختر کمک میکنند تا وارد رابطه بشه و اینجا هست که دختر متوجه میشه
رابطه درست و سالم باعث نمیشه که هر شب گریه کنه یا استرس داشته باشه یا هر روز ته دلش دلشوره داشته باشه.


من که امیدوارم همه افراد چه دختر و چه پسر یه رابطه سالم تجربه کنند. چون رابطه سالم باعث رشد و شکوفایی هر دو میشه
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
نوجوان که بودم، فیلم شمال و جنوب شب‌های عید تلویزیون نشون داد. خیلی دوست داشتم کتابش بخونم، امسال شروع به خواندنش کردم. فیلم اقتباسی به کتاب خیلی نزدیک هست.
همیشه برام عشق بین مارگارت و آقای تورنتون سوال بود.
فراز و فرود بینشون و حتی جدایی بینشون داستان رو مهیج میکرد. وقتی آخر داستان آقای تورنتون متوجه سوءتفاهم بینشون شد حسابی داغون شد، اما واقعا شانس آورد که آخر داستان باز به هم رسیدن

نمی‌دونم چرا عشق بینشون دوست داشتم، اما یاد گرفتم، غرور متضاد با عشق هست
 
بالا