ثانیه های خاکستری...

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست داشتن رو باید از برگ درخت آموخت وقتی زرد می شه
وقتی می میره
وقتی از درخت جدا می شه
بازم پای همون درخت می افته
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
دستت را روی قلبم نگهدار....

میسوزی...؟؟؟

حسرت خیلی چیزا به دلم مانده....
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
خاطراتمان را در گوشه ای از ناکجاباد ذهنت دفن کن
و برو
من پای آمدن ندارم
من دلی برای ماندن با تو را هم ندارم
چشمه اشک هایم را خشک کرده ای
موهایم به سپیدی می رود
پیر شدن طعم خوبی ندارد
حالا که به مرز مرگ رسیده ام
می دانم
مردن برای کسی که حجم نگاهش از جرم دوست داشتنش کمتر است لذتی ندارد
از من بگذر
تو در حجم قلبم جا نمیشوی
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
مواظبم باشید، دست هایم را بگیرید
می گویند آلزایمر گرفته ام اما من فقط دنیایتان را نمی شناسم!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
چشمهایم را
میبندم
تا
فراموش
کنم
زنده هستم
تا نفهمم هنوز هم
بی حضورت نفس میکشم
و تو را نمیدانم
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
نیستی.............
امایادت پرچم صلح ایست
میان شورش این همه افکارتلخ!!
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
دیگر
با تقدیر خویش کنار امده ام
میخواهم
کمی
بجای
حرف
تنها
و بی صدا
در سکوت
حجله ام را برای مرگ حاضر کنم
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خارپشتی شده‌ام که تیغ‌‌هایش دنیای امنی برایش ساخته اما... حسرت نوازشی عاشقانه تا ابد... بر دلش مانده است..!!!
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرد بی حاصل نیابد یار با تحصیل را
جان ابراهیم باید عشق اسماعیل را

گر هزاران جان لبش را هدیه آرم گویدم
نزد عیسا تحفه چون آری همی انجیل را

زلف چون پرچین کند خواری نماید مشک را
غمزه چون بر هم زند قیمت فزاید نیل را

چون وصال یار نبود گو دل و جانم مباش
چون شه و فرزین نباشد خاک بر سر فیل را

از دو چشمش تیز گردد ساحری ابلیس را
وز لبانش کند گردد تیغ عزراییل را

گر چه زمزم را پدید آورد هم نامش به پای
او به مویی هم روان کرد از دو چشمم نیل را

جان و دل کردم فدای خاکپایش بهر آنک
از برای کعبه چاکر بود باید میل را

آب خورشید و مه اکنون برده شد کو بر فروخت
در خم زلف از برای عاشقان قندیل را

ای سنایی گر هوای خوبرویان می‌کنی
از نخستت ساخت باید دبه و زنبیل را
 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر

سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم
بگذشته در آتش، شب چون روزم

بگذار ای بی خبر بسوزم
چون شمعی تا سحر بسوزم

دیگر ای مَه ! به حال خسته بگذارم
بگذر و با دلی شکسته بگذارم

بگذر از من تا به سوز دل بسوزم
در غم این عشق بی حاصل بسوزم

بگذر تا در شرار من نسوزی
بی پروا در کنار من نسوزی
همچون شمعی به تیره شبها

می دانی عشق ما ثمر ندارد
غیر از غم حاصلی دگر ندارد
بگذر زین قصۀ غم افزا



 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
آیینه ی اتاقم
به دیدن چهره ی دخترکی بی جان
که در انزوای هستی
به سنت زندگی فرا خوانده شده
عادت کرده است
و می دانم اگر روزی
سرخاب بوسه ای بر گونه ام خودنمایی کند
بدون شک
آیینه ی اتاقم خواهد شکست
چون ترک عادت موجب شکستن است

 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
چای تلخ عشق را
با قند_ پند غزل هایت
یک نفس
با داغی نفس هایت
سر کشیدم
و دلم گرم شد
با هرم سوزنده تر از آفتاب
مشرق روشن چشم هایت

تنها دل گرمی من
جرعه جرعه نوشیدن
از شراب ناب نگاه توست
تا شاید عالم مستی
حرف راست دلم را بگوید

 

shabnam111

عضو جدید
کاربر ممتاز
درآسمان دلتنگیم
ستاره های انتظار را می شمارم
اما نه
نمی توانم
نمی توانم آخرین ستاره را بیابم
همان تک ستاره ی هفت آسمان دلم
که نوید آمدن تو را می دهد
ای که روزی با رفتنت ستاره ای در آسمانم گم شد
من آن ستاره را می خواهم
تا باز هم به من نگاه کند
و چراغ شب های تارم باشد
چرا رفتی ستاره ی من؟
شب هایم بی تو اسیر ظلمتند
در آسمان دلتنگیم
دنبال ستاره ی تو می گردم
ستاره ها نگاهم می کنند
گویی آنها هم دلتنگند
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
چقدر خوب میشد..
تو اوجِ لحظه ی دلتنگی..
که زانو تو بغل کردی و تکیه زدی به دیوار..
می اومد بالا سرت..
سایه ش رو تنت نقش می بست..
همون که دلیل ِ دلتنگیت ِ
 

fahimeh89

عضو جدید
کاربر ممتاز
عادت ما آدمهاست ....

سیگار هم که کامش را داد زیر پا له اش میکنیم....
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیالت را با هیچ چیز عوض نمیکنم...
حتی با خودت...
لااقل میدانم پیشم مینشیند.... به دلتنگیم گوش می سپارد...
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
عادت کرده ام
سکوت کنم
نه به این خاطر
که گاهی
دل تنگی سراغم میاید
به این
خاطر که
دیگر نیازی نمیبینم
به زندگی اینگونه فکر کنم
که
تا تو بودی شاد بودم
نه
به زندگی
اینگونه
نگاه میکنم
انکه
بخواهد بماند میماند
و انکه
قصد رفتن دارد
هرگز با التماس هم نمیماند
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو سکوت میکنی و فریاد زمانم را نمی شنوی
یک روز من سکوت خواهم کرد و تو آن روز
برای اولین بار
مفهوم دیر شدن را خواهی فهمید
 

Melina666

عضو جدید
اشتبــ ــآه از مَـלּ بـُـودْ

پـُر رَنگـْـ نـوشتــِہ بـُودمَتــْـ

بـہ ایـלּ رآحتـے هــآ پـ ـآکـــْـ نمـے شـَوے !!!

 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
گاهی که
برایت اشک میریزم
تنها
از خودم عصبانی میشوم
اخر
نمیدانم
که چه
دل تنگ تویی
میشوم
که فراموشم کرده
انگاه این اشکهاتنها باعث غم بیشترم میشود
 

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
عاشقانه هایم برای تو،
نیمه ی گمشده ام نیستی که با نیمه ی دیگر به جستجویت برخیزم،
تو تمام گمشده ی منی! تمام گمشده ی من....
 

raha.68m

عضو جدید
کاربر ممتاز
گاهی دلم از مرز شکستن حتی می گذرد...
زخم شده انگار گوشه گوشه دلم،
با یک بهانه نو میشود زخم هایش ...دوباره خراش روی خراش...می سوزد آی می سوزد...
خسته ام ...حد خستگی ام از کلافگی حتی گذشته...
...
...
...
 
آخرین ویرایش:

nasim_shsh

عضو جدید
کاربر ممتاز
گوش کن
خاموش ها گویاترند..
در خموشی های من فریادهاست...
آن که دریابد چه می گویم کجاست؟
-فریدون مشیری-
 
بالا