تو را میخوانیم...

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز

وقتی‌ قلب‌هایمان‌ كوچك‌تر از غصه‌هایمان‌ می‌شود
وقتی‌ نمی‌توانیم‌ اشك‌هایمان‌ را پشت‌ پلك‌هایمان‌ مخفی‌ كنیم‌
و بغض‌هایمان‌ پشت‌ سر هم‌ می‌شكند
وقتی‌ احساس‌ می‌كنیم‌ بدبختی‌ها بیشتر از سهم‌مان‌ است‌
و رنج‌ها بیشتر از صبرمان؛
وقتی‌ امیدها ته‌ می‌كشد و انتظارها به‌ سر نمی‌رسد
وقتی‌ طاقتمان‌ طاق‌ می‌شود و تحملمان‌ تمام...
آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم‌ و مطمئنیم‌ كه‌ تو،
فقط‌ تویی‌ كه‌ كمكمان‌ می‌كنی...


آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ تو را صدا می‌كنیم، تو را می‌خوانیم.

آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ تو را آه‌ می‌كشیم، تو را گریه‌ می‌كنیم، تو را نفس‌ می‌كشیم.
وقتی‌ تو جواب‌ می‌دهی،‌ دانه‌دانه‌ اشك‌هایمان‌ را پاك‌ می‌كنی‌
و یكی‌یكی‌ غصه‌ها را از توی‌ دلمان‌ برمی‌داری
‌گره‌ تك‌تك‌ بغض‌هایمان‌ را باز می‌كنی‌ و دل‌ شكسته‌مان‌ را بند می‌زنی
‌سنگینی‌ها را برمی‌داری‌ و جایش‌ سبكی‌ می‌گذاری‌ و راحتی؛‌
بیشتر از تلاشمان‌ خوشبختی‌ می‌دهی‌ و بیشتر از لب‌ها،
لبخند‌ خواب‌هایمان‌ را تعبیر می‌كنی‌ و دعاهایمان‌ را مستجاب‌
و آرزوهایمان‌ را برآورده‌ قهرها را آشتی‌ می‌كنی‌ و سخت‌ها را آسان.‌
تلخ‌ها را شیرین‌ می‌كنی‌ و دردها را درمان ناامیدها، امید می‌شود
و
سیاه‌ها سفید سفید ...

خدایا
تو را صدا میکنیم ، تو را می خوانیم
‌ ناامیدها، امید می‌شود و سیاه ‌ها سفید سفید
...

خدایا
تو را صدا می کنیم ، تو را می خوانیم ...
 
آخرین ویرایش:

sabahat

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی....
هر چن تکراریه ولی می نویسم :

روزی یک سنگنورد طناب محکمی تهیه کرد و تصمیم گرفت شبانه به سنگ نوردی برود. شب شد سنگنورد مشغول کارش شد ناگاه از روی صخره سنگ زیر پایش جدا شد و او با طنابی که به کمر بسته بود در هوا معلق شد...

خدا را خواند و از او کمک خواست.... خداوند فرمود : اگر به من اعتماد داری طناب را از دور کمرت باز کن.

سنگنورد طناب را محکم تر گرفت....

صبح شد... مردم مشاهد کردند سنگنورد را در حالی که طنابی به کمرش بسته شده بود و از شدت سرما یخ زده بود و فوت کرده بود
..... و فاصله او با زمین فقط یک متر بود.....
به خداوند اعتماد کنیم.
:gol:
 

دانشجوي كامپيوتر

دستیار مدیر تالار هنر
کاربر ممتاز
مرسی....
هر چن تکراریه ولی می نویسم :

روزی یک سنگنورد طناب محکمی تهیه کرد و تصمیم گرفت شبانه به سنگ نوردی برود. شب شد سنگنورد مشغول کارش شد ناگاه از روی صخره سنگ زیر پایش جدا شد و او با طنابی که به کمر بسته بود در هوا معلق شد...

خدا را خواند و از او کمک خواست.... خداوند فرمود : اگر به من اعتماد داری طناب را از دور کمرت باز کن.

سنگنورد طناب را محکم تر گرفت....

صبح شد... مردم مشاهد کردند سنگنورد را در حالی که طنابی به کمرش بسته شده بود و از شدت سرما یخ زده بود و فوت کرده بود
..... و فاصله او با زمین فقط یک متر بود.....
به خداوند اعتماد کنیم.
:gol:

بله ... واقعا ...
به خداوند اعتماد کنیم ...
 

pari khano0m

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی....
هر چن تکراریه ولی می نویسم :

روزی یک سنگنورد طناب محکمی تهیه کرد و تصمیم گرفت شبانه به سنگ نوردی برود. شب شد سنگنورد مشغول کارش شد ناگاه از روی صخره سنگ زیر پایش جدا شد و او با طنابی که به کمر بسته بود در هوا معلق شد...

خدا را خواند و از او کمک خواست.... خداوند فرمود : اگر به من اعتماد داری طناب را از دور کمرت باز کن.

سنگنورد طناب را محکم تر گرفت....

صبح شد... مردم مشاهد کردند سنگنورد را در حالی که طنابی به کمرش بسته شده بود و از شدت سرما یخ زده بود و فوت کرده بود
..... و فاصله او با زمین فقط یک متر بود.....
به خداوند اعتماد کنیم.
...... :cry:
فوق العاده بود :gol:
 

rahajo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
:cry:ای خدا تورو به حق این شب هات خودت کمکمون کن

واقعا متن عالی بود
مرسی:gol:


:cry:خدایا ...................
خودت می دونی
پس کمکون کن
:cry:نزار ..........................................

:w04::w04::w04::w04::w04::w04::w04::w04::w04::w04::w04:

بچه ها بدجوری محتاج دعاتونم منم فراموش نکنین :cry:
 

*دختر باران*

عضو جدید
کاربر ممتاز
مرسی....
هر چن تکراریه ولی می نویسم :

روزی یک سنگنورد طناب محکمی تهیه کرد و تصمیم گرفت شبانه به سنگ نوردی برود. شب شد سنگنورد مشغول کارش شد ناگاه از روی صخره سنگ زیر پایش جدا شد و او با طنابی که به کمر بسته بود در هوا معلق شد...

خدا را خواند و از او کمک خواست.... خداوند فرمود : اگر به من اعتماد داری طناب را از دور کمرت باز کن.

سنگنورد طناب را محکم تر گرفت....

صبح شد... مردم مشاهد کردند سنگنورد را در حالی که طنابی به کمرش بسته شده بود و از شدت سرما یخ زده بود و فوت کرده بود
..... و فاصله او با زمین فقط یک متر بود.....
به خداوند اعتماد کنیم.
:gol:

مو به تنم راست شد
عالی بود....ممنون:smile:
 

Firouz.khalili

عضو جدید
مگر انسان می‌تواند حالات خود را با کلمات بیان کند؟
اما همدلی و همزبانی حسن بزرگی ست،
تو برای همدل و همزبان خود لازم نیست همه چیز را بگویی تا او اندکی از تو را بفهمد.
بلکه کافی ست اندکی بر زبان بیاوری تا او همه تو را دریابد...!
 
بالا