تنهام و پشیمون

me-myself

عضو جدید
کاربر ممتاز
این دومین سالیه که نیستی.
میشنوی؟
همه جا صحبت از باباهاست.
همه جا حرف از کادو و روز پدره.
ولی تو رفتی.
من با اینهمه تنهایی چیکار کنم؟
من با اینهمه بی کسی چیکار کنم؟
من بدون تو چیکار کنم؟
میدونی؟
قبل از رفتنت تصمیم گرفته بودم برات یه نامه بنویسم.

میخواستم همه ی حرفایی رو که توی دلم مونده رو بهت بگم.
بهت بگم که چقدر دوستت دارم
که چقدر بهت افتخار میکنم و چقدر آروم و شادم چون تو رو دارم.

میخواستم ازت معذرت بخوام به خاطر همه ی خود خواهی هام.
اگه یه وقتایی سرت داد زدم اگه یه وقتایی تو رو نادیده گرفتم.
اگه حتی به خاطر 5 دقیقه که دیر میومدی دنبالم باهات قهر میکردم.
میخواستم بهت بگم پشیمونم از اینکه به جای گذروندن وقتم با تو وقتمو توی اینترنت گذروندم.
پشیمونم به خاطر همه ی اون خواسته های بیجایی که داشتم

الان داشتم دنبال عکس میگشتم توی آلبومم. فهمیدم که ما چقدر کم از تو عکس داریم آخه همیشه بابا بود که دوربینو دستش میگرفت و از ما عکس مینداخت.
کسی از بابا عکس نمیگرفت.
نیازی نبود
بابا همیشه بود با یه خنده ی بزرگ روی لبش . با شوخی هاش. همیشه هر وقت که میخواستیم بود.
مثل پریه تو قصه ها که با یه بشکن ظاهر میشد.

تو زیادی خوب بودی .
اونقدر که ما یادمون میرفت تو هم آدمی ممکنه غصه داشته باشی ممکنه مشکلات داشته باشی ممکنه عصبی بشی خسته بشی.

حالا نیستی. خیلی وقته که رفتی و من از همیشه تنها تر و پشیمون ترم
چرا؟ چرا وقتی خبر رفتنتو به من دادن برای اولین بار بهت گفتم بابا دوستت دارم . برگرد. تو رو خدا برگرد.
چرا قبلش بغلت نکردم؟ چرا ؟
چرا اولین بار توی کفنت بوسیدمت؟
دلم برات تنگ شده.
منو ببخش.
منو ببخش.
منو ببخش.
 

behzadk2019

کاربر فعال تالار مهندسی مکانیک
کاربر ممتاز
ای جانم..
کلی از کارایی که من نکردم رو دوباره یادم آوردی..
کلی آرزو که داشتم....عین جمله های تو
بیشتر دلم میسوزه..
خدا چرا آخه .؟؟؟.
چرا ؟؟
چرا؟؟؟

بازم میگم ..کلی خاطره برام زنده شد....
 

me-myself

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای جانم..
کلی از کارایی که من نکردم رو دوباره یادم آوردی..
کلی آرزو که داشتم....عین جمله های تو
بیشتر دلم میسوزه..
خدا چرا آخه .؟؟؟.
چرا ؟؟
چرا؟؟؟

بازم میگم ..کلی خاطره برام زنده شد....




کاش زندگی هم ctrl + z داشت ...
 

behzadk2019

کاربر فعال تالار مهندسی مکانیک
کاربر ممتاز

کاش زندگی هم ctrl + z داشت ...

کاش و ای کاش..

ولی ناامید نباش...همین که باهاش حرف بزنی ..خودش آرومت میکنه....
نمیدونم ممکنه این حرفم مسخره باشه..
ولی میکم. هر موقع جایی گیر میکنم ..فقط بهش میم برام دعا کنه ...قربونش برم هم دعا میکنه ..و مشکلم برطرف میشه ..
بدون که همیشه هستش
همیشه
من
 

me-myself

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش و ای کاش..

ولی ناامید نباش...همین که باهاش حرف بزنی ..خودش آرومت میکنه....
نمیدونم ممکنه این حرفم مسخره باشه..
ولی میکم. هر موقع جایی گیر میکنم ..فقط بهش میم برام دعا کنه ...قربونش برم هم دعا میکنه ..و مشکلم برطرف میشه ..
بدون که همیشه هستش
همیشه
من

میدونم چی میگی. منم اینو میدونم
 

me-myself

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش و ای کاش..

ولی ناامید نباش...همین که باهاش حرف بزنی ..خودش آرومت میکنه....
نمیدونم ممکنه این حرفم مسخره باشه..
ولی میکم. هر موقع جایی گیر میکنم ..فقط بهش میم برام دعا کنه ...قربونش برم هم دعا میکنه ..و مشکلم برطرف میشه ..
بدون که همیشه هستش
همیشه
من

:gol::gol::gol:
 

امیر علی. ع

عضو جدید
دوستان اینوقته شب همه را غصه دار کردین .چیزی که از دست رفت دیگه بر نمیگرده .عوض این کارا فرزند شایسته ای براش باشین و نام نیکش را زنده کنین طوری که با انگشت نشون بدند که این فرزند اون خدابیامرزه ها.
 

HamiGuard

عضو جدید
دلم سوخت و خیلی هم سوخت... خدا بیامرزتشون.... شادی و آرامش روح بزرگشون رو از خدا می خوام.
ممنون از این که با این درددل زیبا و دلنشین خیلی چیزا رو یادم انداختی.... ممنون هـــــــزار بار......
 

samira.bas

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشک تو چشام جمع شد.......
منو یاد غصه عزیزترین کسم
که همیشه از داشتن مادر(فرقی نداره پدر یا مادر) محروم بوده انداختی...........................

شماهایی که تا چند سال پیش وجودشون رو حس کردین........اما اون هیچ وقت گرمای آغوش مادرشو حس نکرد.......

نا شکر نباشین........
 

me-myself

عضو جدید
کاربر ممتاز
اشک تو چشام جمع شد.......
منو یاد غصه عزیزترین کسم
که همیشه از داشتن مادر(فرقی نداره پدر یا مادر) محروم بوده انداختی...........................

شماهایی که تا چند سال پیش وجودشون رو حس کردین........اما اون هیچ وقت گرمای آغوش مادرشو حس نکرد.......

نا شکر نباشین........


از دست دادن کسی که با تمام وجود حس کردی و با تمام وجودت شناختیش سخت تره.
مادری که بچش مرده به دنیا میاد کمتر از مادری ناراحت میشه که بچش توی 10 سالگی میمیره.
فوت بابام بیشتر از اونکه خواهر کوچیکمو ناراحت کنه منو ناراحت کرد.
چون من میشناختمش. من حسش میکردم. من میفهمیدمش.
خواهر کوچولوی من الان دیگه مرگ بابا رو فراموش کرده. ولی منو داداش بزرگم داریم هنوزم به خاطرش اشک میریزیم. چون ما بیشتر بابامون رو به عنوان یه پدر فهمیده بودیم.

و اینم بگم شاید من 5 سال پیش این درک رو نداشتم. 5 سال پیش اینقدر عمیق عشق پدری رو توی وجود بابام نمیدیدم 5 سال پیش غصه هاشو که پشت لبخند قایم میشد نمیدیدم چون توجهم کمتر بود .
یکی از همکلاسیهای من باباشو توی 7 سالگی از دست داده. بهم گفت خدا رو شکر کن که مثل من نبودی . حداقل تا الان باباتو داشتی.
بهش گفتم تو توی 7 سالگی تصورت از پدرت محدود میشد به کسی که میره کار میکنه تا چیزایی رو که میخوای برات بخره یا بغلت کنه و باهات بازی کنه پس وقتی از دستش دادی توی ذهنت کسی رو از دست داده بودی که این کارار رو برات میکنه. بعد از چند سال مامانت با هر سختی ای که بود تونست جای پدر رو براتون بگیره. ولی من الان روح بابامو درک کردم . تا هزار سال دیگه هم کسی نمیتونه یه ذره از جای خالیه پدرمو توی ذهنم پر کنه.
 

samira.bas

عضو جدید
کاربر ممتاز
از دست دادن کسی که با تمام وجود حس کردی و با تمام وجودت شناختیش سخت تره.
مادری که بچش مرده به دنیا میاد کمتر از مادری ناراحت میشه که بچش توی 10 سالگی میمیره.
فوت بابام بیشتر از اونکه خواهر کوچیکمو ناراحت کنه منو ناراحت کرد.
چون من میشناختمش. من حسش میکردم. من میفهمیدمش.
خواهر کوچولوی من الان دیگه مرگ بابا رو فراموش کرده. ولی منو داداش بزرگم داریم هنوزم به خاطرش اشک میریزیم. چون ما بیشتر بابامون رو به عنوان یه پدر فهمیده بودیم.

و اینم بگم شاید من 5 سال پیش این درک رو نداشتم. 5 سال پیش اینقدر عمیق عشق پدری رو توی وجود بابام نمیدیدم 5 سال پیش غصه هاشو که پشت لبخند قایم میشد نمیدیدم چون توجهم کمتر بود .
یکی از همکلاسیهای من باباشو توی 7 سالگی از دست داده. بهم گفت خدا رو شکر کن که مثل من نبودی . حداقل تا الان باباتو داشتی.
بهش گفتم تو توی 7 سالگی تصورت از پدرت محدود میشد به کسی که میره کار میکنه تا چیزایی رو که میخوای برات بخره یا بغلت کنه و باهات بازی کنه پس وقتی از دستش دادی توی ذهنت کسی رو از دست داده بودی که این کارار رو برات میکنه. بعد از چند سال مامانت با هر سختی ای که بود تونست جای پدر رو براتون بگیره. ولی من الان روح بابامو درک کردم . تا هزار سال دیگه هم کسی نمیتونه یه ذره از جای خالیه پدرمو توی ذهنم پر کنه.

ولی وقتی که حسرت آغوش گرم مادر رو داشته باشی................وقتی کسی نباشه که توی دورانی که نیاز به حمایت پدر و مادر داری حامی ت باشه...........خیلی سخته. تو روزی که پدرت رو از دست دادی اندازه یه بچه کوچیک نیاز به حمایتش نداشتی..............اما ...............
 

me-myself

عضو جدید
کاربر ممتاز
ولی وقتی که حسرت آغوش گرم مادر رو داشته باشی................وقتی کسی نباشه که توی دورانی که نیاز به حمایت پدر و مادر داری حامی ت باشه...........خیلی سخته. تو روزی که پدرت رو از دست دادی اندازه یه بچه کوچیک نیاز به حمایتش نداشتی..............اما ...............

نیاز به کسی داشتن یعنی کسی رو به خاطر خودت دوست داشتن و کسی رو به خاطر خودت خواستن.
درسته شاید من خیلی نیاز به حمایتش نداشتم
من بابامو به خاطر خودش دوست داشتم. اگه الان دارم از نبودنش زجر میکشم برای این نیست که بهش خیلی نیاز دارم . زجرم به خاطر خودم نیست
 

samira.bas

عضو جدید
کاربر ممتاز
نیاز به کسی داشتن یعنی کسی رو به خاطر خودت دوست داشتن و کسی رو به خاطر خودت خواستن.
درسته شاید من خیلی نیاز به حمایتش نداشتم
من بابامو به خاطر خودش دوست داشتم. اگه الان دارم از نبودنش زجر میکشم برای این نیست که بهش خیلی نیاز دارم . زجرم به خاطر خودم نیست


عزیزدلم شاید منظور منو اشتباه متوجه شدی.....
یه بچه کوچیک نیاز به محبت مادر و پدر و نیاز به حمایتشون داره..........منظورم این بود عزیزم .
 

me-myself

عضو جدید
کاربر ممتاز
ولی وقتی که حسرت آغوش گرم مادر رو داشته باشی................وقتی کسی نباشه که توی دورانی که نیاز به حمایت پدر و مادر داری حامی ت باشه...........خیلی سخته. تو روزی که پدرت رو از دست دادی اندازه یه بچه کوچیک نیاز به حمایتش نداشتی..............اما ...............

میفهمم چی میگی
عمه ی من توی سن 30 سالگی فوت شد . دو تا بچه داشت. پسر عمم فقط 3 سال داشت که مامانش دیگه کنارش نبود و از 5 سالگی افتاد زیر دست نامادری اونم چه نا مادری ای
این زن هر ظلمی که در توانش بود به این دو تا بچه ی بیگناه کرد
مسلما بچه های عمه ی من خیلی خیلی سختی کشیدن . وقتی به مادر نیاز داشتن دست سرد نامادری بالای سرشون بود. سختی کشیدن اونها رو انکار نمیکنم. ولی اونا چه خاطره ای از مادرشون دارن؟؟؟؟ الان که بزرگ شدن و رفتن دنبال زندگیشون خیلی وقتا یادی از مادرشون نمیکنن چون خاطره ای ندارن چون عشق عمیق مادرشون یادشون نیست. حالا که چندان نیازی بهش ندارن پس به یادش هم نمیوفتن.
ولی بحث من نیاز نیست.
من دلم تنگ شده. من با 25 سال سن تنهای تنهام
حاضر بودم بابام بود حتی اگه نمیتونست کاری بکنه حتی اگه نمیتونست حرفی بزنه.
بودنش و عشقی که توی نگاش میدیدیم از همه ی دنیا ارزشش بیشتر بود.
من به اندازه ی 23 سال ازش خاطره دارم. هر جای این شهرو که نگاه میکنم یاد اون میوفتم. تو هر موقعیتی که قرار میگیرم ممکنه یاد لحظه ای بیوفتم که باهاش اونجا بودم. همه چیز منو یادش میندازه. اون همراه همیشگیم بود.
 

gole ziba

عضو جدید
متاسفم عزیزم. مطمئن باش هر چیزی که خدا ازمون میگیره تواناییه تحملشم میده . اگه پدرتو همیشه کنارت احساس کنی کمتر اذیت میشی. به نظرت این خوبه یا اینکه پدرت پیشت باشه و نتونی ببینیش؟ منو یاده مشکلات خودم انداختی فقط دوستم . صبور باش و صبور باش و صبور باش
 

me-myself

عضو جدید
کاربر ممتاز
متاسفم عزیزم. مطمئن باش هر چیزی که خدا ازمون میگیره تواناییه تحملشم میده . اگه پدرتو همیشه کنارت احساس کنی کمتر اذیت میشی. به نظرت این خوبه یا اینکه پدرت پیشت باشه و نتونی ببینیش؟ منو یاده مشکلات خودم انداختی فقط دوستم . صبور باش و صبور باش و صبور باش

ممنون :(
 

samira.bas

عضو جدید
کاربر ممتاز
میفهمم چی میگی
عمه ی من توی سن 30 سالگی فوت شد . دو تا بچه داشت. پسر عمم فقط 3 سال داشت که مامانش دیگه کنارش نبود و از 5 سالگی افتاد زیر دست نامادری اونم چه نا مادری ای
این زن هر ظلمی که در توانش بود به این دو تا بچه ی بیگناه کرد
مسلما بچه های عمه ی من خیلی خیلی سختی کشیدن . وقتی به مادر نیاز داشتن دست سرد نامادری بالای سرشون بود. سختی کشیدن اونها رو انکار نمیکنم. ولی اونا چه خاطره ای از مادرشون دارن؟؟؟؟ الان که بزرگ شدن و رفتن دنبال زندگیشون خیلی وقتا یادی از مادرشون نمیکنن چون خاطره ای ندارن چون عشق عمیق مادرشون یادشون نیست. حالا که چندان نیازی بهش ندارن پس به یادش هم نمیوفتن.
ولی بحث من نیاز نیست.
من دلم تنگ شده. من با 25 سال سن تنهای تنهام
حاضر بودم بابام بود حتی اگه نمیتونست کاری بکنه حتی اگه نمیتونست حرفی بزنه.
بودنش و عشقی که توی نگاش میدیدیم از همه ی دنیا ارزشش بیشتر بود.
من به اندازه ی 23 سال ازش خاطره دارم. هر جای این شهرو که نگاه میکنم یاد اون میوفتم. تو هر موقعیتی که قرار میگیرم ممکنه یاد لحظه ای بیوفتم که باهاش اونجا بودم. همه چیز منو یادش میندازه. اون همراه همیشگیم بود.



حرفات همه درسته اما
فکر می کنی همون نامادری که خودت ازش اسم بردی روی امروز اون بچه تأثیر نمیزاره....
وقتی که اون جزئی از زندگیت بشن که بفهمی هنوزم که هنوزه اون داغ روی دلشونه.....
و روی همه چیز زندگیشون تأثیر گذاشته........
اون عزیزی که ازش حرف میزنم.....فقط 2 ماهه بود...
و الان 29 سالشه......
داغش هنوزم که هنوزه به همون قوت روز اول باقیه.......:cry:
 

elisa.ff

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوست عزیزم ناراحت نباش هر وقت ناراحت شدی به خدا فکر کن چون اون می تونه جای خالی هر عزیزی رو پر کنه به او فکر کن
 

Similar threads

بالا