تصویر عالم بر اساس اساطیر ایران
ایرانیان باستان جهان را گِرد و هموار مانند بشقابی تصور می کردند. در نظر آنان آسمان فضای بی پایان نبود، بلکه جوهری سخت همچون صخره ای از الماس بود که جهان را مانند پوسته ای در بر گرفته بود. زمین در حالت اصلی و دست نخورده ی خود هموار بود، نه دره ای داشت و نه کوهی، و خورشید و ماه و اختران بالای زمین بی حرکت در وسط آسمان قرار داشتند.همه چیز آرام و هماهنگ بود.اما این آرامش با ورود «شر» (اهریمن) در عالم شکسته شد که آسمان را شکست و به آن داخل شد، به آب فرو شد و سپس به میان زمین تاخت و آن را به لرزه در آورد و بر اثر آن کوه ها از زمین بیرون آمدند.کوه اصلی کوه البرز بود که هشتصد سال طول کشید تا از زمین به در آمد. دویست سال طول کشید تا به « ستاره ی پایه»[1] رسید، و دویست سال تا « ماه پایه » و دویست سال تا «خورشید پایه » و دویست سال دیگر هم طول کشید تا به منتهی الیه آسمان رسید. به این ترتیب ، این کوه میان گیهان[2] کشیده شده است، در حالی که تَه آن به آسمان در جایی که جهان را احاطه کرده، پیوسته است.[3] ریشه های این کوه گیهانی در زیر زمین پراکنده اند و آن را به هم پیوسته نگه می دارند و از این ریشه ها همه ی کوه های دیگر سر بر می آورند. در وسط زمین کوه « تیره»[4] که قله ی البرز است، قرار دارد و از آن جه تا به عرش ، پل چینوَت کشیده شده که روان ها پس از مرگ ، در سفر خویش به سوی بهشت یا دوزخ باید از آن بگذرند.ستیغ اَرزور بر لبه ی کوه البرز، دروازه ی دوزخ است که در آن جا دیوان با هم به گفتگو مشغولند.
تنها زمین نبود که بر اثر ورود شر در جهان به لرزه در آمد، خورشید و ماه و ستارگان نیز از جای خود تکان خوردند،به طوری که تا دوران بازسازی جهان همچون تاج هایی در پیرامون زمین می چرخند، و هر روز از 180روزنی که در کوه البرز در مشرق است، داخل می شوند و از 180روزنی که در مغرب است، خارج می گردند.
قطرات باران را ایزد تیشتریَه ساخت. باد آن ها را به یک سو برد تا از آن دریای گیهانی، وروکَشَه یا دریای بی انتها را تشکیل دهد که آن سوی قله ی کوه البرز قرار دارد.این دریا چنان وسیع است که هزار دریاچه را شامل می شود. در میان این دریا دو درخت قرار دارد:درخت گَوکَرَنَه یا هوم سفید که همه ی مردمان اکسیر جاودانگی را در هنگام بازسازی جهان از آن دریافت می دارند. شر طبعا کوشید تا این درخت زندگی بخش را نابود کند و چلپاسه ای[5] را آفرید که بدان حمله کند، اما ده «کَر » یا ماهی هایی که دائما در آن دریا به شنا می پردازند، از آن درخت پاسداری می کنند به طوری که همیشه یکی از آن ها چلپاسه را زیر نظر دارد.
آن گاه سه دریای بزرگ و بیست دریای کوچک تشکیل شد. دو رودخانه در زمین جاری شدند: یکی از شمال به سوی باختر و دیگری از شمال به سوی خاور روان گشت، و هر دو سرانجام پس از اینکه دو انتهای زمین را پیمودند، به دریای گیهانی پیوستند.
هنگامی که نخستین قطرات باران فرود آمد، زمین به هفت بخش تقسیم شد.بخش میانی، خونیَرث، نیمی از همه ی زمین را تشکیل می دهد و شش بخش دیگر که خونیَرث را در بر گرفته انهد، همه «کشور»[6] خوانده می شوند.آدمیان قادر نبودند که از ناحیه ای به ناحیه ی دیگری بروند، مگر سوار بر پشت گاوی آسمانی به نام شریشوک یا هَذَیوش. گوپَت شاه که نیمی از او انسان و نیمی از او گاو است، به دقت از سریشوک مراقبت می کند، زیرا این گاو آخرین حیوانی است که در بازسازی جهان[7] که همه آدمیان باید جاودانه گردند، قربانی می شود.
منبع: شناخت اساطیر ایران، جان هینلز، ترجمه ژاله آموزگار - احمد تفضلی، نشر چشمه،تهران 1384 ص29-30-31