اره شده.
یه بار شد.
این سعادت نصیب من هم شد.
8 سالم بود ایام نوروز بود یادش بخیر.
خونه مادربزرگم بودم روستا بودیم. نمیدونم هفتم بود یا هشتم نزدیکای غروب بود حدودا ساعت 7.
یه ساختمون نیمه کاره داشتند و من هر دییقه از پله میرفتم روی پشت بام بازی میکردم میرفتم بالا می اومدم پایین. خیلی حال میداد.
طرفا ساعت 7 مادرم گفت نرو بالا می افتی(انگار همون لحظه بهش وحی شده بود دلشوره داشت) رفت تو اتاق . اتفاقا مهمان داشتند یکدفعه می بینند صدایی گفت کپ، برق ها رفتند.
همه دویدن بیرون دیدند من افتادم زمین اره من از ارتفاع 5 متری افتادم پایین.

جیغ و دادها شروع شد همسایه ها(اکثرا فامیلای نزدیکن) اومدن داخل من رو بلند کردند بردند بیمارستان.
جالبه بدونین همه اون صحنه ها الان یادمه از لحظه ای که افتادم تا جیغ و دادها و بیمارستان. حتی میدونم کیا منو بردند بیمارستان و اینکه با چه ماشینی و چه رنگی.
اخه از نظر بقیه من بیهوش بودم چشام سفیدی رفته
اما یه مقداری میدیدمو و میشنیدم کی چی میگفت کی همرام بود.
تو ماشین مادرم همش میگفت یا امام رضا قربون صداش برم.
وقتی منو اوردن سر جاده یه پیکان قدیمی نارنجی رو گرفتند مسافراشو پیاده کردن تا منو ببرن بیمارستان.
تو بیمارستان حالم خوب نبود ولی بازم یادمه. دکترا گفتند باید اعزامش کنیم اهواز.
اولین بارم بود سوار امبولانس میشدم مادرم و دایی عزیزم همرام بودن.
رسیدیم اهواز
فامیلامون در بیمارستان منتظر بودند تا امبولانس برسه الان ساعت تقریبا 2 نصف شبه.
تو اورژانس عموم بهم گفت ایمان میشناسیم گفتم اره گفتم علیی
بهم تشر زد گفت پاشو برو خونتون جوجه الاف گیر اوردی.
خلاصه تا سه روز بیمارستان بودم با پدرم که دقیقه ای چشاشو نبست قربونش برم.
هیچیم نبود حتی سرم هم بهم وصل نکردن سالم سالم بودم. کلی خوردیم تو بیمارستان . خلاصه خدا خیلی بهمون حال داد.
اما چرا زنده موندم به خاطر اینکه وقتی افتادم در ارتفاع 2 متری زمین خوردم به کابل اصلی برق بعد افتادم زمین، په فکر کردی چطوری برقا رفتند قیامت که نشده بود!!!
بنویس به نام پروردگارت
یه بار شد.
این سعادت نصیب من هم شد.

8 سالم بود ایام نوروز بود یادش بخیر.
خونه مادربزرگم بودم روستا بودیم. نمیدونم هفتم بود یا هشتم نزدیکای غروب بود حدودا ساعت 7.
یه ساختمون نیمه کاره داشتند و من هر دییقه از پله میرفتم روی پشت بام بازی میکردم میرفتم بالا می اومدم پایین. خیلی حال میداد.

طرفا ساعت 7 مادرم گفت نرو بالا می افتی(انگار همون لحظه بهش وحی شده بود دلشوره داشت) رفت تو اتاق . اتفاقا مهمان داشتند یکدفعه می بینند صدایی گفت کپ، برق ها رفتند.

همه دویدن بیرون دیدند من افتادم زمین اره من از ارتفاع 5 متری افتادم پایین.


جیغ و دادها شروع شد همسایه ها(اکثرا فامیلای نزدیکن) اومدن داخل من رو بلند کردند بردند بیمارستان.
جالبه بدونین همه اون صحنه ها الان یادمه از لحظه ای که افتادم تا جیغ و دادها و بیمارستان. حتی میدونم کیا منو بردند بیمارستان و اینکه با چه ماشینی و چه رنگی.
اخه از نظر بقیه من بیهوش بودم چشام سفیدی رفته


تو ماشین مادرم همش میگفت یا امام رضا قربون صداش برم.
وقتی منو اوردن سر جاده یه پیکان قدیمی نارنجی رو گرفتند مسافراشو پیاده کردن تا منو ببرن بیمارستان.

تو بیمارستان حالم خوب نبود ولی بازم یادمه. دکترا گفتند باید اعزامش کنیم اهواز.
اولین بارم بود سوار امبولانس میشدم مادرم و دایی عزیزم همرام بودن.
رسیدیم اهواز
فامیلامون در بیمارستان منتظر بودند تا امبولانس برسه الان ساعت تقریبا 2 نصف شبه.
تو اورژانس عموم بهم گفت ایمان میشناسیم گفتم اره گفتم علیی
بهم تشر زد گفت پاشو برو خونتون جوجه الاف گیر اوردی.

خلاصه تا سه روز بیمارستان بودم با پدرم که دقیقه ای چشاشو نبست قربونش برم.
هیچیم نبود حتی سرم هم بهم وصل نکردن سالم سالم بودم. کلی خوردیم تو بیمارستان . خلاصه خدا خیلی بهمون حال داد.
اما چرا زنده موندم به خاطر اینکه وقتی افتادم در ارتفاع 2 متری زمین خوردم به کابل اصلی برق بعد افتادم زمین، په فکر کردی چطوری برقا رفتند قیامت که نشده بود!!!
بنویس به نام پروردگارت