دیشب داشتم فیلم آرماگدون رو نگاه میکردم.تو یه صحنه از فیلم پدری که سالها بود زن و پسر کوچیکشو ول کرده قرار بود بره فضا تا زمین رو از نابودی نجات بده.البته ایناش زیاد مهم نیست.از این قسمتش میگم که مرد پشیمون بود ولی راه برگشتی پیش خانوادش نداشت فقط از زنش خواست به پسرش که باباش رو نمیشناخت بگه که "پدرش کی بود و چی کار میخواد بکنه"
اینجا بود که من بغضم ترکید.
من فقط و فقط میخوام اطرافیانم به من افتخار کنن.
شاید باورتون نشه من چکارهایی که نکردم که شاید روزی پدرم به عنوان یه مرد به من نگاه کنه و منو باور داشته باشه و به من افتخار کنه.اما حیف
من از زندگی فقط همین رو میخوام.پول و مقام همش واسه رسیدن به این هدفه
اینجا بود که من بغضم ترکید.
من فقط و فقط میخوام اطرافیانم به من افتخار کنن.
شاید باورتون نشه من چکارهایی که نکردم که شاید روزی پدرم به عنوان یه مرد به من نگاه کنه و منو باور داشته باشه و به من افتخار کنه.اما حیف
من از زندگی فقط همین رو میخوام.پول و مقام همش واسه رسیدن به این هدفه