
از من دور شدی
و قلبم را باحماقت دستانت شکستی
امروز که
دستانم خالی و قلبم شکسته
با من نبودن را به رخم میکشی...!
به چشمان هرزه ات که نگاه میکنم
طالع نحس روزمره به تنم میچسبد
افسوس...!!!
تنهایی من
در پوست مردم شهر گم شده .
آهسته ندیده می گیرمت
و در امتداد قواعد بی صدا
دلم را به عبور خاطراتت خوش میکنم .