بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
ميام مي گيرم ازت اونوقت گريه ات راه ميوفته مهمون ها اذيت مي شن:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:
فقط به خاطره مهمون ها از خيرش مي گذرم
ولي فكر نكني هميشه همينطوره ها:cool::cool:
مي دونستم نمي توني بگيري:thumbsup2:
هميشه همينطوريه:thumbsup2:
چرا نمیتونی آجیل بخوری؟ چی میخوای بیارم واست؟
حساسيت دارم:cry:(منم حسسسساس:d)
آخجون اتمسفر:w40:
من لواشك مي خوام داري؟
پفكم اشكالي نداره! ميسازيم:d
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سلام بچه:w02:
خوبيم! خودت خوبي؟

سلام
خوش اومدي
ما خوبيم
تو خوبي؟

سلام آقا حمید. من که خوبم. بقیه ام فکر کنم خوبن که دارن دعوا میکنن
شما خوبی؟

سلام بر هر سه + سکرت .. چطورین ؟ منم خوبم
چی شد نفهمیدین کیه هنوز :دی
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بفرما اینم لواشک آلو، دوست داری؟ اینا رو دیگه تنها نخوریا دل درد میگیری

 
  • Like
واکنش ها: pme

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام بر هر سه + سکرت .. چطورین ؟ منم خوبم
چی شد نفهمیدین کیه هنوز :دی
اينجا فقط منو فريبا خس و خاشاك هستيم!
تو كه ميگي عضو فعاله نه كاربر فعال!
نكنه منم؟:d
پفک برا دندون بده ( wallbash )
من پفك مي خوام:cry:
آخه قول داده بودم بهش با اتمسفر بیام :D
:w27:
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
اينجا فقط منو فريبا خس و خاشاك هستيم!
تو كه ميگي عضو فعاله نه كاربر فعال!
نكنه منم؟:d

من پفك مي خوام:cry:

:w27:
همونجا سوال کن ... من قبلا یه سیستم چیدم که بعضی سوالارو بتونم جواب انحرافیه درست بدم ( این یه راهنمایی )
 
  • Like
واکنش ها: pme

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
چنگيزخان و شاهين
يك روز صبح چنگيزخان مغول و درباريانش براي شكار بيرون رفتند. همراهانش تير و كمانشان را برداشتند و چنگيزخان شاهين محبوبش را روي ساعدش نشاند. شاهين از هر پيكاني دقيق‌تر و بهتر بود، چرا كه مي‌توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببيند كه انسان نمي‌ديد.
اما با وجود تمام شور و هيجان گروه، شكاري نكردند. چنگيزخان مايوس به اردو برگشت، اما براي آنكه ناكامي‌اش باعث تضعيف روحيه‌ي همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصميم گرفت تنها قدم بزند.
بيشتر از حد در جنگل مانده بود و نزديك بود خان از خستگي و تشنگي از پا دربيايد. گرماي تابستان تمام جويبارها را خشكانده بود و آبي پيدا نمي‌كرد، تا اينكه – معجزه! – رگه‌ي آبي ديد كه از روي سنگي جاري بود.
خان جام نقره‌اش را برداشت. پر شدن جام مدت زيادي طول كشيد، اما وقتي مي‌خواست آن را بنوشد، شاهين بال زد و جام را انداخت.
چنگيز خشمگين شد، جام را برداشت آنرا تا نيمه پر كرد كه شاهين دوباره آنرا پرت كرد.
چنگيزخان حيوانش را دوست داشت، اما مي‌دانست نبايد بگذارد كسي به هيچ شكلي به او بي‌احترامي كند.
اين بار شمشير را از غلاف بيرون كشيد، جام را برداشت و شروع كرد به پر كردن آن. شاهين دوباره بال زد و به طرف او حمله‌ور شد. اين بار چنگيزخان با يك ضربه‌ي دقيق سينه‌ي شاهين را شكافت.
جريان آب خشك شده بود. از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پيدا كند. اما در كمال تعجب ديد كه آن بالا بركه‌ي آب كوچكي است و وسط آن يكي از سمي‌ترين مارهاي منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، ديگر در ميان زندگان نبود.
خان شاهين مرده‌اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه‌‌ي زريني از اين پرنده بسازند و روي يكي از بالهايش حك كنند:

« يك دوست، حتي وقتي كاري مي‌كند كه دوست نداريد، هنوز دوست شماست »

و بر بال ديگرش نوشتند:

« هر عمل از روي خشم محكوم به شكست است »
 

kachal63

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همراه

دو تا گرگ بودند که از کوچکی با هم دوست بودند و هر شکاری که به چنگ می اوردند با هم میخوردند و تو یک غار با هم زندگی می کردند.یک سال زمستان بد شد و به قدری برف رویزمین نشست که این دو گرگ گرسنه ماندند و هر چه ته مانده لاشه شکارهای پیش بودخوردند که برف بند بیاید و دنبال شکار بروند.اما برف بند نیامد و آنها ناچار به دشتزدند اما هرچه رفتند دهن گیره ای بدست نیاوردند.برف هم دست بردار نبود و کم کم داشتشب می شد و آنها از زور سرما و گرسنگی نه راه پیش داشتند و نه راهپس.
یکیاز آنها که دیگر نمی توانست راه برور به دوستش گفت:
-چاره نداریم مگر اینکه بزنیم بهده.
-بریم به اون آغل بزرگه که دومن کوهه یه گوسفندی رو برداریم و درریم.
-معلوم میشه مخت عیب داره.کی آغلو تو این شب برفی تنها میزاره؟رفتن همون وزیر چوب و چماق له شدن همون.چنان دخلمونو بیارن که جدمون پیش چشمونبیاد.
-تو اصلا ترسویی.شکم گشنه که نباید از این چیزهابترسه.
-یادت رفت بابات چه جوری مرد؟مثل دزد ناشی زد به کاهدون و تکه گنده هش شدگوشش.
-بازم اسم بابام آوردی؟تو اصلا به مرده چی کار داری؟مگه من اسم بابای تو رومیارم که از بس خر بود یه آدمیزاد مفنگی دست آموزش کرده بود،برده بودش تو ده که مرغو خروساشو بپاد و اینقده گشنگی بهش داد تا آخرش مرد و کاه کردن تو پوستش و آبروهرچی گرگ بود،برد؟
-بابای من خر نبود از همه دونا تر بود.اگه آدمیزاد امروزهم به من اطمینان می کرد می رفتم باهاش زندگی می کردم.بده یه همچی حامی قولتشنیمثله آدمیزاد داشته باشیم؟حالا تو می خواهی بزنی به ده،برو تا سرتو ببرن ،ببرن توده کله گرگی بگیرن.
- من دیگه دارم از حال میرم.دیگه نمی تونم پا ازپاوردارم
-آه،مثل اینکه راس راسکی داری نفله میشی.پس با همین زور و قدرتت می خواستیبزنی به ده؟
- آره، منی خواستم به نامردی بمیرم.می خواستم تا زنده ام مرد و مردونه زندگیکنم و طعمه خودمو از چنگ آدمیزاد بیردن بیارم.
گرگ ناتوان این را گفت و حالش به همخورد و به زمین افتاد و دیگر نتوانست از جاش تکان بخورد.دوستش از افتادن او خوشحالشد. دورو ورش چرخید و پوزه اش را لای موهای پهلویش فرو برد وچند جای تنش را گازگرفت.رفیق زمین گیر از کار دوستش سخت تعجب کرد و جویده جویده از اوپرسید:
-داری چی کارمیکنی؟چرا منو گازمیگیری؟
-واقعا عجب بی چشم و رویی هستی.پس دوست برای کیخوبه؟تو اگه نخوای یه فداکاری کوچکی در راه دوست عزیز خودت بکنی پس برای چیخوبی؟
-چه فداکاری؟
-تو که داری میمیری،پس اقلا بزار من بخورمت که زنده بمونم.
-منوبخوری؟
-آره مگه تو چته؟
-آخه ما با همسالهای سال دوست جون جونی بودیم
-برای همینه که میگم باید فداکاریکنی.
-آخه من و تو هر دومون گرگیم.مگه گرگ گرگ رومیخوره؟
-چرا نمی خوره؟اگرم تا حالا نمی خورده من می خورم تابچه هامون یاد بگیرن.
-آخه گوشت من بو نامیده.
-خدا باباتو بیامرزه.من دارم از نا می میرم تو میگیگوشتم بو نا میده؟
-حالا راس راسی میخوای منوبخوری؟
-معلومه، چرا نخورم؟
-پس یه خواهشی ازتدارم.
-چه خواهشی؟
-بزار بمیرمفوقتیمردم هر کاری می خوای بکن.
-واقعا که هر چی خوبی در حقت بکنن انگار نکردن.مندارم فداکاری می کنم و می خوام زنده زنده بخورمت تا دوستیمو بهت نشون بدم.مگه نمیدونی اگه نخورمت لاشت میمونه روی زمین اونوقت لاشخورها می خورنت؟گذشته از این وقتیمردی گوشتت بو میگیره و ناخوشم می کنه.
-این را گفت و زندهزنده شکم دوست خود را درید و دل و جگر او را داغ داغ بلعید.
نتیجه اخلاقی: این حکایت به ماتعلیم می دهد که یا گیاهخوار باشیم. یا هیچوقت گوشت مانده نخوریم.
 

Hamid MB

مدیر تالار زنگ تفریح
مدیر تالار
کاربر ممتاز
امشب مثکه سایت خرابه
من برم بخوابم شبه همگی بخیر ( مسواک یادتون نره )
 

shahkoorosh

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام....من بازم دیر اومدم یا شماها دارین زود میرین؟
بابا تازه سره شبه!!!
 
  • Like
واکنش ها: pme

pme

عضو جدید
کاربر ممتاز
امشب مثکه سایت خرابه
من برم بخوابم شبه همگی بخیر ( مسواک یادتون نره )
منم حالا اين وسط نظر سنجي زدنم گرفته:d
شبت پر ستاره:gol:
اتمسفر امشب دیگه بسه. خسته شدم
خسته نباشي گلم:gol::w27:
دستت درد نكنه عزيز
من ديگه برم مسواكم رو بزنم و بخوابم
شبتون پر ستاره
و خداحافظ
شبت ستاره بارون:gol:
شبت خوش منصوره جون.
منم دیگه میرم ، شب خوش
واقعاً دستت درد نكنه!:w27:
شبتم پر ستاره:gol:


همه رفتين؟
يعني مم كرسي رو خاموش كنم و برم؟:cry:
 

Similar threads

بالا