در جامعه ما یاشما مرد هستی، که هیچ!
یا نیستی که معمولا زن هستی، در آنصورت اهمیت رعب انگیزی – به عنوان دیگری- پیدا میکنی!
تو را میگیرند، تو را طلاق میدهند، تو را میکشند،تو را می سرایند، تو را نقل میکنند، پشت پرده های اسرار آمیز خیال و تشبیه میپوشانندت یا با تیغ برهنه نقد و بدبینی و ترس و توهین برهنه ات میکنند…
همه اینکارها را با یک احساس مسئولیت عجیب انجام میدهند، احساس مسئولیت در قبال حمایت ازتو، شناختن تو، کشف اسرارتو، نقد کردارتو، پوشاندن تو، برهنه کردن تو، خواستنی کردنتو و… و از آنجا که عمده حوزه های بحث و تصمیمگیری در اخیار مردان بوده و هست، اینآنها هستند که موضوع بحث درباره تو، حدود و ثغور بحث درباره تو و زمان و مکان بحثاز تو را مشخص میکنند.
هر کدام خاطره ای، تجربه ای یا پیشفرضی خاص و منحصر بهفرد از تو دارند و حق دارند که آنرا در کلاس های درس، روی دیوارهای گالری ها، مجسمههای شهری، گلدان، آفتابه، لگن…و در کتاب های شعر، قصه، تاریخ، فلسفه، فقه، حدیث،قانون و…در برهنه ترین وجه ممکن به نمایش بگذراند…و آنجا که تو هستی همیشه جذابترین قسمت قصه، درخشان ترین بخش تابلو، جالب ترین جای آفتابه یا لطیف ترین قسمتفلسفه است که همواره با ریز خندی شیطنت آمیز ادا شده و میشود …و لبخند در تلفظ نامت ضرورتست
به مهم بودن عادتکرده ایم، به محور شرارت بودن…
به اینکه بهمان بگویند چه بکنیم و چه نکنیم ومواظبمان باشند که کجا برویم و کجا نرویم و آنجا که می رویم چه بپوشیم و چطور برویمو تا کجایمان پیدا اگر باشد اشکالی ندارد و از کی و ازکجا ها باید خودمان رابپوشانیم، علایق ما چیست و غرایزمان کدام است و عاشق چه کارهایی هستیم و دوست داریمچگونه با ما رفتار شود و ذاتیاتمان را برایمان شمرده اند…
در مورد تک تکانحناهای بدنمان نظر داده اند و در خصوصی ترین تجربیات جسمی و روحی مان چشم چراندهاند و یادمان داده اند که باید با آنها چه بکنیم…
اما تمام فرمانبرداری “ما” ذرهای از ترس “آنها” کم نکرده است…کم که نکرده هیچ، روز به روز بر دامنه و وسعت میدانآن می افزاید که له یا علیه “ما” حرف بزنند.
برایمان دل بسوزانند یا تحقیرمانکنند. قوانین جدیدی برای راحت تر بودن ما، مطلوب تر بودن ما، خوشبخت تر بودن ما،محافظت از ما در برابر خطرات، پیشرفت تحصیلی ما، موفقیت شغلی ما، گرم کردن کانونخانواده ما و…
تصویب میکنند و همه اینها را بدون اینکه ما ازشان خواسته باشیم – از روی لطف و مرحمت- انجام میدهند.این است که بحث از ما همیشه و همه جا نقل محافل ومجالس است…
اصلا همه گوشهایشان تیز میشود و چشمهایشان برق میزند وقتی اسم “زن” یا بحث از” زن” پیش می آید و اغلب فکر میکنند حق دارند به استناد همان تجربیاتمحدود و فردیشان از” زن” به مثابه “دیگری” (که اتفاقا همیشه نظرش در حاشیه گم/تحقیرشده و میدان را برای تاخت و تاز ”آنها” بر روح و پیکرش باز گذاشته اس)، اظهار نظرکنند و نظریه بپردازند…
هیچ کس نمیگوید، حتی به ذهنش هم نمی رسد که بگوید: ” مقدرات زنان باید به دست خودشان باشد” فکر اش را هم نمیکند شاید همانقدر حق دخالتدر مسائل زنان را داشته باشد که زنان حق دخالت در مسائل مردان را…
پای دخالتشانهم همیشه از وسط پیکر زن میگذرد…چون تنها تجربه شان از زن(که برایشان مهم و ارزشمند و خواستنی است) به واسطه پیکرش است.
یا نیستی که معمولا زن هستی، در آنصورت اهمیت رعب انگیزی – به عنوان دیگری- پیدا میکنی!
تو را میگیرند، تو را طلاق میدهند، تو را میکشند،تو را می سرایند، تو را نقل میکنند، پشت پرده های اسرار آمیز خیال و تشبیه میپوشانندت یا با تیغ برهنه نقد و بدبینی و ترس و توهین برهنه ات میکنند…
همه اینکارها را با یک احساس مسئولیت عجیب انجام میدهند، احساس مسئولیت در قبال حمایت ازتو، شناختن تو، کشف اسرارتو، نقد کردارتو، پوشاندن تو، برهنه کردن تو، خواستنی کردنتو و… و از آنجا که عمده حوزه های بحث و تصمیمگیری در اخیار مردان بوده و هست، اینآنها هستند که موضوع بحث درباره تو، حدود و ثغور بحث درباره تو و زمان و مکان بحثاز تو را مشخص میکنند.
هر کدام خاطره ای، تجربه ای یا پیشفرضی خاص و منحصر بهفرد از تو دارند و حق دارند که آنرا در کلاس های درس، روی دیوارهای گالری ها، مجسمههای شهری، گلدان، آفتابه، لگن…و در کتاب های شعر، قصه، تاریخ، فلسفه، فقه، حدیث،قانون و…در برهنه ترین وجه ممکن به نمایش بگذراند…و آنجا که تو هستی همیشه جذابترین قسمت قصه، درخشان ترین بخش تابلو، جالب ترین جای آفتابه یا لطیف ترین قسمتفلسفه است که همواره با ریز خندی شیطنت آمیز ادا شده و میشود …و لبخند در تلفظ نامت ضرورتست
به مهم بودن عادتکرده ایم، به محور شرارت بودن…
به اینکه بهمان بگویند چه بکنیم و چه نکنیم ومواظبمان باشند که کجا برویم و کجا نرویم و آنجا که می رویم چه بپوشیم و چطور برویمو تا کجایمان پیدا اگر باشد اشکالی ندارد و از کی و ازکجا ها باید خودمان رابپوشانیم، علایق ما چیست و غرایزمان کدام است و عاشق چه کارهایی هستیم و دوست داریمچگونه با ما رفتار شود و ذاتیاتمان را برایمان شمرده اند…
در مورد تک تکانحناهای بدنمان نظر داده اند و در خصوصی ترین تجربیات جسمی و روحی مان چشم چراندهاند و یادمان داده اند که باید با آنها چه بکنیم…
اما تمام فرمانبرداری “ما” ذرهای از ترس “آنها” کم نکرده است…کم که نکرده هیچ، روز به روز بر دامنه و وسعت میدانآن می افزاید که له یا علیه “ما” حرف بزنند.
برایمان دل بسوزانند یا تحقیرمانکنند. قوانین جدیدی برای راحت تر بودن ما، مطلوب تر بودن ما، خوشبخت تر بودن ما،محافظت از ما در برابر خطرات، پیشرفت تحصیلی ما، موفقیت شغلی ما، گرم کردن کانونخانواده ما و…
تصویب میکنند و همه اینها را بدون اینکه ما ازشان خواسته باشیم – از روی لطف و مرحمت- انجام میدهند.این است که بحث از ما همیشه و همه جا نقل محافل ومجالس است…
اصلا همه گوشهایشان تیز میشود و چشمهایشان برق میزند وقتی اسم “زن” یا بحث از” زن” پیش می آید و اغلب فکر میکنند حق دارند به استناد همان تجربیاتمحدود و فردیشان از” زن” به مثابه “دیگری” (که اتفاقا همیشه نظرش در حاشیه گم/تحقیرشده و میدان را برای تاخت و تاز ”آنها” بر روح و پیکرش باز گذاشته اس)، اظهار نظرکنند و نظریه بپردازند…
هیچ کس نمیگوید، حتی به ذهنش هم نمی رسد که بگوید: ” مقدرات زنان باید به دست خودشان باشد” فکر اش را هم نمیکند شاید همانقدر حق دخالتدر مسائل زنان را داشته باشد که زنان حق دخالت در مسائل مردان را…
پای دخالتشانهم همیشه از وسط پیکر زن میگذرد…چون تنها تجربه شان از زن(که برایشان مهم و ارزشمند و خواستنی است) به واسطه پیکرش است.