من زنم لطیف و دوست داشتنی
مهربانم و قلبی دارم پر از عشق
اما گاهی خسته میشوم از مردهایی
که مرا بخاطر جسمم میخواهند
نه روح بزرگی که خدا به من ارزانی کرده
زنها واقعا عجیبند
اگر عاشق شوند فراموش نمیکند که مرد محبوبشون هر لحظه چی میگوید و چه میکند
پس مردها حواستان باشد اگر زنی عاشقتان شد
هر کار و هر حرفی را نزنید
دل زن خیلی حساس با یه بی توجهی میشکنه
زن بودن کار سختی شده وقتی همه ازت توقع دارن مثل یه مرد محکم و استوار باشی
وقتی اتفاقی باعث بشه بخوای اشک بریزی باید بغضت فرو بدی وگرنه مسخره میکنند و محکوم به ضعیف بودن هستی
اما میدانی همین اشک من زن انقدر ضعیف نیست بلکه باعث محکم شدنم میشود
زنها را وقتی میشناسی که از تو دور میشوند
اما مردها را وقتی حتی دور میشوند نمیشود شناخت
اعتقاد دارم مردها معادله های چند مجهولیند که نمیشود حلشان کرد
تنها باید فرار کرد از انها تا کمتر صدمه ببینی
حوا انگاه که سیب را به ادم داد نمیدانست
در اینده هر حوایی به هر ادمی سیبی میدهد
حتی نمیدانست حواها دیگر وفادار نیستند
اما خوب میدانست بعضی از حواها هم باوفایند و هم مهربان
پس ادم سیبت را با عشق به حوا گاز بزن
زن بودن کار سختیست
اخر گاهی از هر مردی
مردتر باشی
تا بتوانی زندگی کنی
همیشه میگویند مردها جنگجوهای قابلی هستند
اما من میگویم فرقی ندارد
هر دو در کنار هم و با هم جنگجویانی قابلتر هم میشوند
تنها کافیست مرد زندگیت را بیابی و ان مرد تو را جنگجویی قابل میکند
از نظر مردها وقتی:
به مردی احترام میزاری یعنی:بهش علاقه داری
احترام نمیزاری یعنی بی شخصیت هستی و تربیت خانوادگی نداری !!!
... ... ...
به سوال مردی پاسخ میدی یعنی داری پا میدی/ جوابش رو نمیدی یعنی امل و ندید بدید و دهاتی هستی !!!
لبخند میزنی یعنی جلفی/ نمیخندی یعنی بد اخلاقی و بیچاره اونی که قراره تو رو تحمل کنه !!!
وقتی حرف میزنی و معاشرت میکنی و از خودت دفاع میکنی یعنی هفت خطی / وقتی سکوت میکنی یعنی منزوی هستی و روابط عمومی خوبی نداری و شاید مشکل روانی داری !!!
وقتی گریه میکنی یعنی سست و ضعیفی یا داری اشک تمساح میریزی / گریه نمیکنی یعنی بی احساسی و زنانگی نداری و رفتارت مردونه هست !!!
وقتی دوست پسر داری یعنی خرابی هرچند این رو به روت نمیارن/ وقتی دوست پسر نداری دروغ میگی و داری جانماز آب میکشی !!!
وقتی قصد ازدواج داری یعنی میخوای یکی پیدا بشه آویزونش بشی و خودت رو بهش بندازی / وقتی قصد ازدواج نداری یعنی داری کلاس میزاری و از خداته که یکی بیاد تو رو بگیره !!!
وقتی مردی خیانت کنه همه براش دلسوزی میکنند و میگن: طرف براش کم گذاشت و رفت سراغ یکی بهتر و اون طرف حتی اگه همسرش هم باشه باید مردش رو ببخشه و خودش رو اصلاح کنه! اصلا مرد اگه تنوع طلب نباشه که مرد نیست! / وقتی زنی خیانت میکنه میگن: ای فاسد بی چشم و رو! و گذشتی در کار نیست و اگه همسرش نباشه اسید پاشی و اگه همسرش باشه سنگسار!!!
.
و......و.....و......!!!
و با تمام اینها من یک زنم ! میگم و میخندم و اشک میریزم و میجنگم و عشق میورزم !
و تو مرد باش! مردی که با تمام مردانگی ات حتی یک روز نمیتونی زیر بار این فشارها و قضاوتهای بی ربط به جای یک زن زندگی کنی..
میدانی حال میفهم
وقتی میگویند زنها حسود هستند یعنی چه
انها اگر بخواهند چیزی را بدست اوردند برایشان هیچ کس مهم نیست
حتی بهترین دوستشان
اما من زنی هستم که بخاطر تمام زنهای دیگر پا روی تمام عواطف و غرورم گذاشتم شما میتوانید
زن ها همیشه معروف به وفاداری پای عشقشان هستند
و مردها معروف به بی وفا به عشق زنها
نمیدانم زنها را چه فرض کنم
اخر خودم خسته ام از وفادری به کسی که لیاقت وفاداریم را نداشت
حال تنها میخندم به خودم
که چه کور بودم چه کر بودم
وقتی زنان دیگر میگفتند به سراغ عشقی جدید برو
لبخند میزند اما نمیرفتم سراغ عشقی جدید
نمیدانم شاید نفری که جایم را گرفت مهربانتر باوفاتر
دوست داشتنی تر بود
اما دیگر کافیست وفاداری به کسی که لیاقت وفاداریم را نداشت
میخواهم به تمام مردها بگویم
اگر وقتی با زنی بودید اما نمیخواستید کنارش باشید حداقل به او بگوید برود نه انکه تنها پیام دهید
زاپاس عشقی کسی نشو........غرور تنهایت باارزش هست
اری غرور تنهایم باارزشتر از دوست داشتنت بود
توی که معنای دوست داشتن را هرگز نخواهی فهمید
توی که معنای وفاداری و مهربانی را نخواهی فهمید
شاید روزی بیایی و ببینی دیگر نامی از من نیست
نترس با عشقت کاری ندارم نمیخواهم عشقت را نداشته باشی
ولی از تمام مردها میخواهم
مردانه پای عواطف و اعتماد زنی که کنارت هست بایستید نه اینکه خیلی
راحت به هوای یک زن زیباتر تنهایش بگذارید و بروید
من زنی هستم از قبیله زنان
اما نمیخواهم دیگر کسی مرا دوست داشتنی خطاب کند
نمیخواهم کسی مرا مهربان و بااحساس و فرشته خطاب کند
به نام تمام زنان دیارم
زنانی که عاشقانه دوست میدارند مرد زندگیشان را
زنانی که عاشقانه کودکانشان را در اغوش میگیرند
زنانی که مهربان اند
تمام زنانی که مادر هستند
میخواهم قسم بخورم به حرمت مادر بودن
اگر میخواهید زندگی زنی را خراب کنید بدانید روزی شما نیز مادر میشوید
اگر روزی هزار بار دست مردانی هوس باز را در دست بگیرید خیلی زود وفتی دست مرد خود را در دست گرفتید شاید ان مردها را به یاد بیاورید
قسم به حرمت دختر بودن
پاکدامنی دختر باارزشتر از ان هست که بخواهید به هر بی سروپایی تقدیم کنیدش
مراقب مروارید وجودتون باشید که در صدف زندگیتون آرام می درخشد ، صیادان زیادی با ابزار احساس در انتظار مروارید شما هستند ، اگر مروارید زیبای درونتون رو از دست بدید ، یه صدف تو خالی جا می ونه که خریدارش صیادان لذت اند و ارزش این صدف برای آنها لحظه ای خواهد بود ..............
آنقدر محکم باشید که هر وقت به دام صیادی گرفتار شدید ،تنواند به مروراید دست پیدا کند و خسته شود و دوباره شما رو در اقیانوس زندگی رها کند .
داشتن مروارید پاکدامنی بزرگترین و با ارزش ترین داشته های یک زن است ............
عادت کرده ایم
من به چای تلخ اول صبح
تو به بوسه تلخ آخر شب
من
به اینکه تو هربار
حرف هایت را مثل یک مرد بزنی
تو
به اینکه من هربار مثل یک زن گریه کنم. . .
عادت کرده ایم
آنقدر که یادمان رفته است شب
مثل سیاهی موهایمان ناگهان می پرد
و یک روز آنقدر صبح می شود
که برای بیدار شدن دیر است
دیر است ، گالیا!
در گوش من فسانهٔ دلدادگی مخوان!
دیگر ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!
دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان
عشق من و تو ؟ ...آه
این هم حکایتی ست
اما در این زمانه که درمانده هر کسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست
شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر همسال تو ولی
خوابیده اند گرسنه و لخت روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشتهای تو
بر پردههای ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سرانگشت هایشان
جان می کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می کنی تو به دامان یک گدا
وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بی گناه
چشم هزار دختر بیمار ناتوان ...
دیر است گالیا!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
هنگامهٔ رهایی لبها و دست هاست
عصیان زندگی است
در روی من مخند!
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!
بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!
بر من حرام باد تپشهای قلب شاد!
یاران من به بند،
در دخمه های تیره و نمناک باغشاه
در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک
در هر کنار و گوشهٔ این دوزخ سیاه
زود است گاليا
در گوش من فسانهٔ دلدادگي مخوان
اکنون ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!
زود است گالیا! نرسیدست کاروان...
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پردهٔ تاریک شب شکافت،
روزی که آفتاب
از هر دریچه تافت،
روزی که گونه و لب یاران همنبرد
رنگ نشاط و خندهٔ گمگشته بازیافت،
من نیز باز خواهم گردید آن زمان
سوی ترانهها و غزلها و بوسه ها
سوی بهارهای دل انگیز گل فشان
سوی تو،
عشق من
هوشنگ ابتهاج
*گالیا ، دختری ارمنی و عشق دوران جوانی ابتهاج بود
زنان ازدگی میخواهند
اما ازادگی این نیست
که هر روز دست در دست مردی باشند
نه
بلکه زنان میخواهند با ارامش و خیال اسوده
وقتی با مرد سخن میگویند
کسی نگوید فاحشه یا هرزه یا اینکه میخواهد ان مرد را عاشق خود کند
کمی باید باور کرد دوست داشتن ادمها را
تا فهمید احساس زیباست نه به هر قیمتی نباید ارزانی کرد بلکه گزاف قیمتی دارد
اگر احساس را نتوانی گزاف کنی در اصل خودت ارزان هستی
من یک زنم .. مثل خواهرم
مثل همسایه ام... مثل تو گاه مثل یک عروسکم دست خودش گیسوانم را رها می کند چشما نم را سرمه می کشد لپم را گلی می کند گاه سوزن و نخم برای وصله جوراب دخترم گاه کف صابونم برای پیراهن پسرم من همان هزار دستانم که هزار دست کم دارم ! گاه بس که خسته ام تی تن مرا می کشد اجاق لطف می کند و دل مرا مارمالاد سرخ برای صبحانه فردا می سازد من شعرهایم را در خواب می گویم و با طلوع صبح بلند می گویم صبح بخیر عزیزم نگران نباش من شاعر نیستم ! بهترین جایگاه من کنار ظرفشویی است شعرهایم را بی اعتراض همه برای ظرفها دکلمه می کنم ظرفها کف می زنند فردای آن روز موج اف ام شعر مرا می خواند من شادیم را یک دور والس با جارو کف آشپزخانه می رقصم و به جای نماز چادر نماز مادرم را تند به تعداد رکعتها می بویم و می بوسم آه خدا کند مردی که به اندازه ظرفهای آشپزخانه مرا درک نکرد یک شب فقط یک شب شعرهایم را فالگوش می نشست ! ؟
به نام زنهای مهربان
که دلهایشان زیبا و قلبی طلایی دارند
کاش میتوانستم بگویم زنی از تبار من
هرگز به دنبال عاشق کردن تو مرد نیست
اخر میدانی تو مرد نمیفهمی حرفهایم را
نمیدانی نگاهم همیشه به دنبال تکیه کردن به تو نیست
گاهی میخواهم بگذاری پرواز کنم
زنها را تنها در اغوش مردان معنا نکنید
انگاه که کودکشان را در اغوش میگیرند
و در برابر مردان می ایستند
تا حریم خود حفاظت کنند
انگاه میفهمید زنان را نمیشود
به سادگی در اغوش خود نگه دارید
ببخشيد اگر
شاعري غمگين شعرهاي شادش را به باد داده است
و بلد نيست
وقتي سرمردی كلاه مي گذارند
خورشيدي كه غيب مي شود را ببيند
ببخشيد اگر
با شاعري دربه در
كه معشوقش را
دوربين ها گرفتند و حبس كرده اند
سرگردان شده ايد
- ترس از سر اين شاعر گذشته است -
ديگر با كدام پنجره
از هواي اين شهر سرفه ام نگيرد
ديگر چگونه از روزهايي بنويسم كه روز نيستند
يكي بگويد
براي اين زن
هر زردي كه خورشيد نمي شود
تو نيستي و
جاي خالي ات حفره ي بزرگي ست
كه با هیچ ابری پر نمی شود
- ديگر دلم از نامه اي باز نمي شود -
خوانندگان عزيز
توجه فرمائيد
از خبري كه هم اكنون دست به دست به قلمم رسيد
اين شاعر به معشوقش نمي رسد
اين شعر به خانه اش
لطفا
بي سروصدا
پراكنده شويد
- دارم خفه مي شوم
و اين از هواي سرزميني ست
كه تو ديگر پشت ميله هايش هم نفس نمي كشي
گاهی به زنان نگاه میکنی تو مرد
اما تنها به هوس جسمش هست
کاش وقتی میخواهی نزدیکم شوی
نگاه و قلبت را پاک کنی
تا مجبور نباشم به اندازه
ایمان تو خودم را بپوشانم و ازادیم را از دست بدهم