به دنياي سياست خوش اومدي!!!

mina.eror

عضو جدید
کاربر ممتاز
تازگيا از دختر يکي از دوستام پرسيدم که وقتي بزرگ شدي ميخواي چيکاره بشي؟نگاهم کرد وگفت که ميخواد رئيس جمهور بشه.
دوباره پرسيدم که اگه رئيس جمهوربشي اولين کاري که دوست داري انجام بدي چيه؟
جواب داد:به مردم گرسنه وبي خانمان کمک ميکنه.
بهش گفتم :نميتوني منتظر بموني که وقتي رئيس جمهور شدي اين کارروانجام بدي،ميتوني ازفردا بياي خونه ي من وچمن ها رو بزني،درخت ها رووجين کني وپارکينگ روجاروکني.اونوقت من به تو50دلارميدم وتوروميبرم جاهايي که بچه هاي فقيرهستن وتوميتوني اين پول روبدي بهشون تا براي غذا وخونه ي جديدخرج کنن.

مستقيم توي چشمام نگاه کردوگفت:چرا همون بچه هاي فقيررونميبري خونه ت تا اين کارها روانجام بدن وهمون پول روبه خودشون بدي؟

نگاهي بهش کردم وگفتم به دنياي سياست خوش اومدي!!!:smile:
 

simiar

عضو جدید
قشنگ بود.
قطعاً توی کشور ما نبوده و گرنه باید به دختر کوچولو جواب میداد که : تو هیچ وقت رئیس جمهور نمیشی چون خانم ها توی کشور ما خیلی سیاستمدار باشن حق ندارن بیشتر از وزیر گل و گیاه بشن!
 

زيگفريد

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاد یه داستان قدیمی افتادم که زمانی از فردی مسن شنیدم !

یه روز یه اقائی از روستا پامیشه میاد تهران ! همینطور از دیدن اونهمه ساختمانهای مرتفع و ماشین و شلوغی و جمعیت مات و متحیر میشه و تو خیابونها راه میره تا میرسه به ساختمان مجلس !

از ساختمان مجلس خوشش میاد و از اقائی که داشته رد میشده میپرسه : میبخشید اینجا کجاست ؟؟

اون تهرانیه میگه اینجا ساختمان مجلسه و افرادی که اینجا هستند با سیاست سروکار دارند !

روستائیه میپرسه : سیاست ؟ سیاست دیگه یعنی چی ؟؟!!

اقاهه میگه نمیدونی سیاست یعنی چی ؟ خب بیا تا نشونت بدم یعنی چی ؟؟

خلاصه اقاهه میره و دستشو میزاره روی نوک تیز یکی از نرده های اطراف مجلس و به روستائیه میگه : محکم بزن رو دستم !! :confused:

روستائیه با تعجب میگه اگه اینکارو کنم که دستت زخمی میشه ! اقاهه میگه : کاریت نباشه ! بیا محکم بزن رو دستم !

خلاصه روستائیه هم میره و محکم میزنه رو دست اقاهه ولی اون یهو دستشو میکشه عقب و لذا دست روستائیه محکم میخوره به تیزی بالای نرده و زخمی و خونی میشه ! :eek:

روستائیه شروع میکنه به داد و هوار و ناله ! اون اقاهه هم میگه : خب ! سیاست همین همین کاری که من الان انجام دادم ! :eek: :cool:
 

mina.eror

عضو جدید
کاربر ممتاز
یاد یه داستان قدیمی افتادم که زمانی از فردی مسن شنیدم !

یه روز یه اقائی از روستا پامیشه میاد تهران ! همینطور از دیدن اونهمه ساختمانهای مرتفع و ماشین و شلوغی و جمعیت مات و متحیر میشه و تو خیابونها راه میره تا میرسه به ساختمان مجلس !

از ساختمان مجلس خوشش میاد و از اقائی که داشته رد میشده میپرسه : میبخشید اینجا کجاست ؟؟

اون تهرانیه میگه اینجا ساختمان مجلسه و افرادی که اینجا هستند با سیاست سروکار دارند !

روستائیه میپرسه : سیاست ؟ سیاست دیگه یعنی چی ؟؟!!

اقاهه میگه نمیدونی سیاست یعنی چی ؟ خب بیا تا نشونت بدم یعنی چی ؟؟

خلاصه اقاهه میره و دستشو میزاره روی نوک تیز یکی از نرده های اطراف مجلس و به روستائیه میگه : محکم بزن رو دستم !! :confused:

روستائیه با تعجب میگه اگه اینکارو کنم که دستت زخمی میشه ! اقاهه میگه : کاریت نباشه ! بیا محکم بزن رو دستم !

خلاصه روستائیه هم میره و محکم میزنه رو دست اقاهه ولی اون یهو دستشو میکشه عقب و لذا دست روستائیه محکم میخوره به تیزی بالای نرده و زخمی و خونی میشه ! :eek:

روستائیه شروع میکنه به داد و هوار و ناله ! اون اقاهه هم میگه : خب ! سیاست همین همین کاری که من الان انجام دادم ! :eek: :cool:

ممنون دوست من خیلی جالب بود
 

foodtechnology

عضو جدید
کاربر ممتاز
یک نفر هم بود اعتقادات داشت عین دیانته...حالا اون دیانته چه طوری باید باشه...:surprised:
 

Similar threads

بالا