بهترین شوهران دنیا چه کسانی هستند؟
- شروع کننده موضوع S i s i l
- تاریخ شروع
یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اين بار اولته
فک کنم با این طرز فکر باید بری پیش مامانت یه ذره کلمو ... بگیری باهم ترشی درست کنید
بااین پسرایی که اصلا بهشون اعتمادی نیست این بهترین راهه
خوب چی آخه؟!!!!!!!نه بار دومشه
برو اون متنی که ونوس گذاشته بخون
بااین پسرایی که اصلا بهشون اعتمادی نیست این بهترین راهه
یعنی کسی به ماهم زن نمیده دیگه نه
قابل اعتماد نیستیم؟؟
چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حالا گریه نکنیعنی کسی به ماهم زن نمیده دیگه نه
قابل اعتماد نیستیم؟؟
خودم یه کاری برات می کنم!
بابا اون دیگه اون که اونجاست
چی خوب؟
دیگه دارم ...
اینو بخون
باباهریت جان اینو بخون دیگه..حواست کجاست
روزی یک زوج، بیست و پنجمین سالگرد ازداوجشان را جشن گرفتند. آنها در شهر مشهور شده بودند به خاطر اینکه در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند. تو این مراسم سردبیرهای روزنامه های محلی هم جمع شده بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختیشونو) بفهمن.
سردبیر میگه: آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟
مرد روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه: بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم. اونجا برای اسب سواری، دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم. اسبی که من انتخاب کرده بودم خوب بود. ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.
سر راهمون اسب ناگهان پرید و همسرم رو از زین انداخت. همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" بعد از چند دقیقه دوباره همون اتفاق افتاد. این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب کرد و گفت : " این بار دومته "و بعد سوار اسب شد و راه افتادیم.
وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت؛ همسرم خیلی با آرامش تفنگشو از کیف در آورد و با آرامش شلیک کرد و اون اسب رو کشت. سر همسرم داد کشیدم و گفتم : " چیکار کردی روانی؟دیوونه شدی؟ حیوون بیچاره رو چرا کشتی؟"
همسرم یه نگاهی به من کرد و گفت " این باراولته"
سردبیر میگه: آقا واقعا باور کردنی نیست؟ یه همچین چیزی چطور ممکنه؟
مرد روزای ماه عسل رو بیاد میاره و میگه: بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم. اونجا برای اسب سواری، دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم. اسبی که من انتخاب کرده بودم خوب بود. ولی اسب همسرم به نظر یه کم سرکش بود.
سر راهمون اسب ناگهان پرید و همسرم رو از زین انداخت. همسرم خودشو جمع و جور کرد و به پشت اسب زد و گفت :"این بار اولته" بعد از چند دقیقه دوباره همون اتفاق افتاد. این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب کرد و گفت : " این بار دومته "و بعد سوار اسب شد و راه افتادیم.
وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت؛ همسرم خیلی با آرامش تفنگشو از کیف در آورد و با آرامش شلیک کرد و اون اسب رو کشت. سر همسرم داد کشیدم و گفتم : " چیکار کردی روانی؟دیوونه شدی؟ حیوون بیچاره رو چرا کشتی؟"
همسرم یه نگاهی به من کرد و گفت " این باراولته"
لئو ناردو داوين چي؟
پیر مارو در آوردی تو...
نه متاسفانه دیگه اعتمادی به شمانیستیعنی کسی به ماهم زن نمیده دیگه نه
قابل اعتماد نیستیم؟؟
خودت گفتی سیاست مردهااینه اول با محبت جلو میان وقتی خرشون ازپل گذشت ودختره روبدست اوردن عوض میشن
شرمنده دیگه
مگه شمالی هستی؟
پس بیا باهم بریم ترشی درست کنیمنه متاسفانه دیگه اعتمادی به شمانیست
خودت گفتی سیاست مردهااینه اول با محبت جلو میان وقتی خرشون ازپل گذشت ودختره روبدست اوردن عوض میشن
شرمنده دیگه
Similar threads
