برای تو می نویسم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
افسانه ها را رها کن!
دوری و دوستی کدام است؟؟؟
فاصله هایند که عشق را می بلعند...
ما اگر نباشیم...
دیگری جایمان را پر می کند...
به همین سادگی...
اولین شعر و آخرین غزلم!
بوسه باران، بيا! بيا بغلم

پرسه ی بی ترانه را چه کنم؟
کوچه شعر ِ تو بهترین محلم

عشق ِ نابم! که تو عیار ِ منی
جز تو هر خنده می کند بدَلم

در خودم - بی تو – مُرده، می پوسم
زندگی زهر می شود، عسلم!

نگذار این چنین فنا بشوَم
من که در عشق و عاشقی مثَلم

شب ِ «ققنوس» پرورم - حالا
شده خاکستری تر از ازلم

سوز ِ سرد ِ تمام ِ فاصله ها
شعله ها می کشد به ما حصلم

تشنه ام، تشه ی دهان شما
بوسه باران، بيا! بيا بغلم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پسورد تمام چیزهایم


شماره ی تــــــ ــــــو شده است


و من دائم شماره ی تو را میگیرم


بدون آنکه صدایــــ ـــــــ ــــت را بشنوم....

 

smart student

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
امروز فهمیدم
که اینقدر در دوریت صبورم که
حتی
در نوشته هایم
علامت تعجب می آید
در پسِ تو!


 

seashell

عضو جدید
کم کم یاد گرفته ام به جای تو فکر کنم،
به جای تو دلواپس شوم،
حتا به جای تو بترسم!
چون همیشه کنار ِ منی!
کنارمی، اما...
صد داد از این «اما»!
 

seashell

عضو جدید
فرض کن پاک کنی برداشتم
و نام تو را
از سر نویس ِ تمام نامه ها
و از تارک ِ تمام ترانه ها پاک کردم!
فرض کن با قلمم جناق شکستم!
به پرسش و پروانه پشت کردم
و چشمهایم را به روی رویش ِ رؤیا و روشنی بستم!
فرض کن دیگر آوازی از آسمان ِ بی ستاره نخواندم،
حجره ی حنجره ام از تکلم ترانه تهی شد
و دیگر شبگرد ِ کوچه ی شما،
صدای آواز های مرا نشنید!
بگو آنوقت،
با عطر ِ آشنای این همه آرزو چه کنم؟
با التماس این دل ِ در به در!
با بی قراری ٍ ابرهای بارانی...
باور کن به دیدار ِ آینه هم که می روم،
خیال ِ تو از انتهای سیاهی ِ چشمهایم سوسو می زند!
موضوع دوری ِ دستها و دیدارها مطرح نیست!
همنشین ِ نفسهای من شده ای! خاتون!
با دلتنگی ِ دیدگانم یکی شده ای!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دروغ بــه خـوردمـان دادنـد دیـ ـروزی هـ ـا ..

امـ ـروز دلــی بـه دلــی راه نـدارد !

بغـ ـل کـن زانـویتــ ــ را " محکـ ـم " ؛

امشبــ ـــ را هــم بـا " بغـ ـض " بخوابـ ــــ ...


 

seashell

عضو جدید
منتظرِ چه هستی ؟
برو .
رسمِ چشمانِ من این است :
پشتِ سرِ مسافرِ بی بازگشت آب نمی ریزند ...!
 

seashell

عضو جدید
اینجا آخر بازی نیست.
باید بیایی
برای همه چشم بستن­هام روی بدیهایت
بمانی و چشم بگذاری.
امیدی برای پیدا کردنم هست؟
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حرمت نگه می دارم
اگر نه باید تو را
عاشقانه های تو را
خاطرات تو را
می بستم به بد و بیراه

باید اصالت تو را
می بستم به نانجیب ترین حرف هایِ رایجِ کوچه و خیابان

فحشِ آدم و عالم را می کشیدم به عشقِ بی صاحبت

روزهای بی پدر مادرِ تنهایی
شب های لا مروت بی خوابی
غروب های نحسی که صدای اذان بلند می شود
صدای نفرین های مادرم بلند می شود

سایه ی نبودنت قد می کشد
و من تلخ ترین بغض دنیا را تا ته حیاط می کشم
تا آبرویت را پیش هر کسی نریزم

خدا ا ا ا ا ا ا یِ من !!!!
با این همه بدی
چقدر هنوز دوستش دارم ...
 

maryam-25

عضو جدید
یک برگ دیگر از تقـــویـــم عمــــــرم را پاره می کنم

امــــروز هم گذشت

با مرور خـــــــــــاطــــــــرات دیروز

با غــــــم نبـــــــودنت

و سکـــوتی سنگین........

و من شتـــــابــــــان در پی زمان بی هدف

فقط میـــــــــروم

فقط میــــدوم........

یاسها هم مثل من خستــــــه انــــد از خزان و سرما

گـــرمــی مهـــر تو را میخواهند

غنچه های باغ هم دیگر بهــــــــــــانــه میگیرند

میان کوچه های تاریک غربت و تنهـــــــــــایــی

صدای قدمهایت را می شنوم اما تــــــــو نیستــــی

فقط صــدایـــی مبهـــــم

و مـــن بــــــاز فـــــــــــــرو میـــــریـــــزم...........
 

baran256016

عضو جدید
کاربر ممتاز
امدم تا مست ومدهوشت کنم اما نشد
عاشقانه تکیه بر دوشت کنم اما نشد
امدم تا از سر دلتنگیم گریه سختی در اغوشت کنم اما نشد
نازنینم یادتو هرگزنرفت از خاطرم عهد کردم تا فراموشت کنم اما نشد:cry:
 

aynaz.m

کاربر فعال تالار ادبیات ,
کاربر ممتاز
برایت مینویسم
تو زیباترین کلام منی
و تنها
تو برایم قشنگترین حس دنیایی
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دوستـــــــــ دارم

بازی
آفتاب و آفتابگـــــــــــــــردان را

بــــــــــــــــه قایم باشک
چشمانت

با
دلــــم می ماند
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مي خواهم بنويسم
اما چه چیز را ، نمی دانم !شاید از تنهایی هایم...از غربت
از بی قراری و بی وفایی ها....نوشتن آسودگی روح من است
می خواهم
آنچه را که در درونم است
صادقانه بیان کنم !نمی دانم چرا
واژه ها فراموشم می شود
شاید دلم می داند
که هر کس نمی تواند
رازدارش باشد!می دانم
این کلبه کوچک
همچون سنگ صبور
سنگینی حرفهایم را تحمل میکند
و درد دلم را تسکین می بخشد...من تو را می جستم
و نمی دانستم که تو
در خاطر یک بیت قشنگ
مطلع شعر منی !به چه چیز مانند کنم نام تو را
به بهار یا آب زلال دریا
ساده تر بگویم
تو تمامیت احساس منی
**دوستت دارم**
 

seashell

عضو جدید
گاه آرزو می کنم زورقی باشم برای تو
تا بدانجا برمت که می خواهی
زورقی توانا به تحمل باری که بر دوش داری
زورقی که هیچگاه واژگون نشود
به هر اندازه که ناآرام باشی
یا متلاطم باشد
دریایی که درآن می رانی
 

seashell

عضو جدید
گاه آرزو می کنم ای کاش
برای تو پرتو آفتاب باشم،
تا دستهایت را گرم کند
اشکهایت را بخشکاند و خنده را به لبانت باز آرد.
پرتو خورشیدی که اعماق تاریک وجودت را روشن کند،
روزت را غرقه نور کند،
یخ پیرامونت را آب کند
 

gandom.

عضو جدید
من بلد نیستم دوستت نداشته باشم
بلد نیستم حرف دلم را نگویم
حتی بلد نیستم نگویم می خواهمت وقتی می خواهمت
بلد نیستم نخندم وقتی باتوم
حتی اخم کنم وقتی ناراحتم
من هیچ کار مهمی را بلد نیستم جز دوست داشتن تو
 

seashell

عضو جدید
در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم
می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا
زندگانی بخشد
چشمهای تو به من آرامش می بخشد
و تو چون مصرع شعری زیبا
سطر برجسته ای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا
با وجود تو شکوهی دیگر
رونقی دیگر هست
می توانی تو به من
زندگانی بخشی
یا بگیری از من
آنچه را می بخشی
 

gandom.

عضو جدید
شمــردن بلــد نیستــم ،
امــا تا دلت بخــواهد دوست داشتــن بلــدم ،
یک وقتهــایی هــم می شــود که
یکــی را ، دو بــار دوست داشتــه باشــم …
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دســت هایــت ؛

تنــها بـالشـی است ڪـه وقتـی ســـر بر او دارم

ڪــابـوس نمـی بینــم . . .



پس می زنم لحظه ها را

تا برسم به بلندای آغوش آرامــــــــش بخش تو

که در آغوشم بگیری

و من...

دنیایم را ببازم در پس عطر تنت..!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نگارم

این منم...

بانوی شب های تار و بی ستاره!

وارث باران های بی اجازه...

مالک نفس های طولانی...

که در جاده ذهن با خاطرات تو نلاقی دارد و عطر حضورت را در سرم می پیچد...

هر شام, انگشنانم شعر می نوازد...

بوی گریه هایم کاغذ را آتش می زند ...

و نگاهم ناباورانه درجای خالی ات می میرد...



 

seashell

عضو جدید
تـــــــو صـــــادقانـــه دروغ بـــگــو
مـــن عــــاشقانـــه کـــاری خواهم کــرد
“مـــــاه” همیشــه پشــت ابــر بمــاند !
 

F A R Z A N E

عضو جدید
کاربر ممتاز
" نبضم را بگیر، همهمه ی بودن دارد "
دوست دارم برایت باشم
در هر لحظه
دریغ
تو نیستی
انگار همیشه باید نباشی
یواشکی صدایت میزنم
نکند بیایی
چون نمیمانی...


 

gandom.

عضو جدید
نانوشته هایم بسیارند
مثل بی قراری هایـم…
من سکــوتم را فریـاد می کِشــم
آخر این آشوب درونم مــرا می کُشد…
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
همین که هســتی....

همین که لابلای کلماتم نفَس میکشی.

راه میروی...

همین که پناه ِ واژه هایم شده ای...

همین که سایه ات هست...

همین که کلماتم از بی تویی یتیم نشده اند....

کافیست برای یک عمر آرامش

بـــاش....

حتی همین قدر دور...

حتی همین قدر دست نیافتنی
 

baran72

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو در هوای تمام شعرهایم جا مانده ای
خودت را که می گیری از بیت هایم
هوای جملاتم ابری می شود
با من بمان
تا پاییز شعرهایم
با تو اردیبهشت شود ...!
 

gandom.

عضو جدید
تا دیروز …

هرچه می نوشتم عاشقانه بود !

از امروز …

هرچه بنویسم صادقانه است !

عاشقانه دوستت دارم …
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا