مهربـــــان مـــــن ،
تو لبخندت را بیــــاور
من شعر تـــازه دم می کنم
می نشینیـــم
و گپ می زنیـــم...[/QUOTE
هستی ام پیشکش طراوت تو باد
بریز که عطش دارد هلاکم میکند
من به غمزه ای جان میدهم
بگو بگو که طاقت از کف رفت
آقا قبول نییییییییییییست !!!!!!سوز دلم تقدیم تو
لرزد دلم از بیم تو
بادا که بر ما بگذری
گویم ثنا،تکریم تو
..
مشی علی راه من است
آتش جانکاه منست
آینه را شاهد بگیر
هرلحظه ام تقویم تو.
..
عارف تویی،سالک تویی
بر جان من مالک تویی
خورشید هم قافل شده
از تابش زرسیم تو
...
من در عجب از خود شدم
با یاد او بی خود شدم
راه مخالف می زنی
ای ساز من تنظیم تو.
آقا قبول نییییییییییییست !!!!!!
این شعر که سروده ی منه!! پست شماره 264 رو نگاه کنید لطفا.
البته این رو به اعتراض عرض نکردم.(راستش یه جورایی خیلی هم حال کردم از اینکه یه نفر شعر منو قابل دونسته و ازش استفاده کرده). شاید شما دوست عزیز کاملا در جریان نیستید که باید از سرده های خودتون برامون بزارین تا حالشو ببریم.
موفق باشید
امین رخ
یادت ای دوست که هست
تو ز من پرسیدی
به چه می اندیشم؟
و من اندیشه خود را به نگاه دل خویش می نگرم!
تا که پاسخ گویم
آنچه می بینم من:
خدا هست،نور هست
مهر،وفا،دوستی، خاطره،عشق
آنطرف تر
غم و شادی
مرگ هم حتی هست...
لبخند
اشک...
و تو هم نیز
کنارِ دلِ من
و سوالی که پر است از ابهام
من و تو
آیا ما شدنی در پی خود خواهد داشت؟
یا که ما می مانیم و شما
جمع تو با او
جمع من با او...
من کماکان به نگاه تو دل خوش دارم
و جوابم
سکوتی است که به آرامش دنیای دلم می خندد!
smart student
سر بر شانه ات میگذارم
انگاه تمام
نگرانیها و دلواپسیهایم
از من دور میشود
چه شوقی دارد
انجا که تو نامم را
صدا میزنی
آنجا که ابر باران را گواه دلدلگی ام میگیرد
تا گونه ی زمین ر ا نوازش کند،
و آنگاه که رود
نامت را خروش میکند ،
شوقم را میگذارم به گرو
تا بیچاره گی ام را پنهان کنم.
میخواهمت تا صدایم کنی
ومی جویم ات
تا
نگاهم کنی
همسفر خیلی دلم گرفته...
باران که برف شد
برف هم که آب شد
اما دلم هنوز
تنگِ دلت نشد؟!
smart student
همسفر خیلی دلم گرفته...
اصلاً راستش را بخواهی این جاده انگار تمومی ندارد!
اهل زمین می گویند انگار بهار آمده است؟!
ولی نمی دانم چرا اهل اینجا خبری از بهار ندارند!!!
می گویند بهار خیلی وقت است که برای همیشه رفته است!
رفته است!!!
رفته است!!!
بیزارم....
بیزازم،از اینکه تمام فعل های من با رفتن صرف می شود!!!
گاهی خسته می شوم از اینکه دنیایم از یک عالمه بی تو بودن پر شده!
گاهی دلگیر می شوم از اینکه دنیایم فقط به یک نگاه و لبخند ختم می شود!
نگاهی که حالا زیر خروارها خاک بسته شده،
و دل معصومانه ی تو که به دنبال نگاه من می گردد
زمستان است ولی من دلم را به بهاری مهمان می کنم
که خودم گل کاری کرده ام
هر چند همه شقایق
ولی عاشق اند
داغدار
ساکت،صبور...
پس آرامِ دلم را خودم می سازم
این بهار پاییزی که سردتر است از هر زمستان!
دیگر بهار سرحالم نمی کند...
چیزی شبیه گریه زلالم نمی کند...
اه ای خدا...
مرا به کبوتر شدن چه کار...
وقتی سنگ هم به بالم رحم نمی کند...!
__________________
هر جاي اين سرزمينيمی دانستی نماد آرامش است
کبوتر را می گویم...
حتما آرامشی در راه است
درگیر طوفان نشو!
هر جاي اين سرزميني
باش !
فقط هر روز خنده هايت را برايم پست کن !
قلب من براي تپيدن
نياز به انگيزه دارد ...
شاکرم خدای را که قناعت را به من آموخت
قانعم به
همین لبخند در عکس ات ...
تلــــــــــــخ کـام که باشــی
تلـــــــــــخ زبـــان هم میشــوی و..
کســـــی چـه می دانــد روزگــاری شیریــــن بــودی بـــرای فرهـــادت...
هیچوقت آرزوی شیرین بودن را نداشتم
سرگردانی بین خسرو و فرهاد!
ارامش لیلی بودن را به سرگردانی شیرین بودن ترجیح می دهم
هر چند شاید سرنوشتم با فرهاد یکی شود...
تو نیستی
اما من برایت چای میریزم
دیروز هم نبودی که برایت بلیت سینما گرفتم
دوست داری بخند
دوست داری گریه کن
و یا دوست داری
مثل آینه مبهوت باش
مبهوت من و دنیای کوچکم
دیگر چه فرقی میکند
باشی یا نباشی
من با تو زندگی می کنم
رسول یونان
انسانها چه زود فراموش میکنند
اینقدر سر به زیر شده
اینقدر مظلومانه به رفت و آمدت می نگرد
که از خودم شرمنده می شوم برای بریدنش از تو...
چطورش را نمی دانم ولی دلم عاقل شده گمانم،
دیگر به پر و پای ثانیه هایت نمی پیچید!
انسانها چه زود فراموش میکنند
برای مدتی محدود میهمان دنیاییند
بنا میکنند آنچه را در آن سکوت نمیکنند
جمع میکنند آنچه را که نمیخورند
و آرزو میکنند آنچه را که به آن نمیرسند
گاهی شعر سراغم را میگیرد
درست است که نامش انسان است
ولی قرار نبود با دنیای ناپایدار الفت بگیرد
و این الفت نا به جا
مسیر دایره ای اش را به فراموشی سپرد!
مسیری که دایره بودنش قرار بود آرامش ناپایداری دنیایش باشد...
گاهی شعر سراغم را میگیرد
گاهی…
هوای تو!
فرقی نمیکند…
هردو
ختم میشوند به
دلتنگیه من !
وقتی که خانه نیستم ..
کلید را دم پله اول ..
زیر همان گلدان سفال همیشگی گذاشته ام ..
تا رویایت اگر آمد ..
پشت در نمی ماند!
/QUOTE]
فکر کنم منظورشون این باشه
زیر همان گلدان سفال همیشگی می گذارم .. تا رویایت اگر آمدپشت در نماند هست
شرمنده م دوستان که اسپم میکنم اما..
wowwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwwww
وقتی که خانه نیستم ..
کلید را دم پله اول ..
زیر همان گلدان سفال همیشگی گذاشته ام ..
تا رویایت اگر آمد ..
پشت در نمی ماند!
TE]
منتظر بودی
رویای کلید را زیر برگ شمعدانی به خیالم گره زده بودی
در باز نشد
باز بر میگردم...
خودم!
وقتی که خانه نیستم ..
کلید را دم پله اول ..
زیر همان گلدان سفال همیشگی گذاشته ام ..
تا رویایت اگر آمد ..
پشت در نمی ماند!
TE]
منتظر بودی
رویای کلید را زیر برگ شمعدانی به خیالم گره زده بودی
در باز نشد
باز بر میگردم...
خودم!
نقل کلیدو قفل نیست...
نقل گلدان سفالی نیست....
حرف باز هم از همان دلتنگیست که ... با اینکه می دانم دیگر نمی آیی ولی منتظرم.....