اميدوارم خوشتون بياد
در ميان بادها ايستاده اي و انگشتانت يكي يكي به تاراج ميروند.زمستان روي زخم هايت خيمه زده و رودي از كنار خانه ات نميگذرد.دوستانت صدايت را تنها گذاشته اند.وقتي همه راهها به هيچ ختم ميشود،زمين چقدر حقير مينمايد و امروز. . .
بي حوصله اي . آسمان روي سرت سنگيني ميكند . دهانت تلخ است و دستهايت پر از زمستان . پاهايت مثل صخره سخت شده اند . از پنجره به بيرون نگاه ميكني . به درختان روبه رو خيره ميشوي . حرفهايت را مچاله ميكني و روي گرده باد مي اندازي . دلت به حال خودت ميسوزد!
تو تنهايي ،كسي با تو حرف نميزند .كسي زنگ خانه ات را به صدا در نميآورد . چلچله اي در محدوده صداي تو پر نبرده است . در حسرت آن عطر گمشده چه شب ها كه خوابت نبرده است.روزهايت طولاني شده اند.مه تمام تنت را گرفته است . . .
به ديوارها دل بسته اي . قطعه اي از رودخانه را در تنگي كوچك حبس كرده اي . باد و ماهي قرمز . و قسمتي از مزرعه را در يك بشقاب جا داده اي تا شايد گلي به سر بزند . ماهي ها ميچرخند و شب مي شود . ماهي ها ميچرخند و روز ميشود . اما بهار به سراغ تو نمي آيد و كنار دلت رد ميشود.
گندم هاي بشقاب قامتي براي ايستادن ندارند و ماهي هاي تنگ موج را نميشناسند.
كمي از خودت فاصله بگير!لبخندت را از درون صندوقچه بيرون بياور.كنار دلت بنشين .
وقتي نسيم ، نارنج ها را به حرف ميگيرد، كلمه ها را از خود دور كن ! بگذار باران گريه بر دامنه هاي روح تو ببارد.
تو ديروز خوب بودي يادت هست؟؟
كفشهاي بازيگوش تو يك لحظه آرام نداشتند.جيب هايت پر از نخودچي و خنده بود!
دفتر مشق تو بوي آب ميداد،بوي نان،بوي سيب.
اندوهي در كرهپايه هاي احساس تو پرسه نميزد.
چرا زمستان در دهليز دلت رخنه كرده؟چرا پشت پرچين پاييز پنهان شدي؟
پلك هاييت را شانه بزن!هنوز هم وقت هست.ميتواني يك بار ديگر بهار را ببيني.
بگذار بنفشه ها و ياسمن ها دورت را بگيرند..بگذار صداي قناري ها روي تنهايي تو ببارد . .
بهار آمده است
دلت را آب و جارو كن
يقين دارم اين بار به خانه ات ميآيد و تو مثل گيلاس ها زيبا ميشوي . . .
در ميان بادها ايستاده اي و انگشتانت يكي يكي به تاراج ميروند.زمستان روي زخم هايت خيمه زده و رودي از كنار خانه ات نميگذرد.دوستانت صدايت را تنها گذاشته اند.وقتي همه راهها به هيچ ختم ميشود،زمين چقدر حقير مينمايد و امروز. . .
بي حوصله اي . آسمان روي سرت سنگيني ميكند . دهانت تلخ است و دستهايت پر از زمستان . پاهايت مثل صخره سخت شده اند . از پنجره به بيرون نگاه ميكني . به درختان روبه رو خيره ميشوي . حرفهايت را مچاله ميكني و روي گرده باد مي اندازي . دلت به حال خودت ميسوزد!
تو تنهايي ،كسي با تو حرف نميزند .كسي زنگ خانه ات را به صدا در نميآورد . چلچله اي در محدوده صداي تو پر نبرده است . در حسرت آن عطر گمشده چه شب ها كه خوابت نبرده است.روزهايت طولاني شده اند.مه تمام تنت را گرفته است . . .
به ديوارها دل بسته اي . قطعه اي از رودخانه را در تنگي كوچك حبس كرده اي . باد و ماهي قرمز . و قسمتي از مزرعه را در يك بشقاب جا داده اي تا شايد گلي به سر بزند . ماهي ها ميچرخند و شب مي شود . ماهي ها ميچرخند و روز ميشود . اما بهار به سراغ تو نمي آيد و كنار دلت رد ميشود.
گندم هاي بشقاب قامتي براي ايستادن ندارند و ماهي هاي تنگ موج را نميشناسند.
كمي از خودت فاصله بگير!لبخندت را از درون صندوقچه بيرون بياور.كنار دلت بنشين .
وقتي نسيم ، نارنج ها را به حرف ميگيرد، كلمه ها را از خود دور كن ! بگذار باران گريه بر دامنه هاي روح تو ببارد.
تو ديروز خوب بودي يادت هست؟؟
كفشهاي بازيگوش تو يك لحظه آرام نداشتند.جيب هايت پر از نخودچي و خنده بود!
دفتر مشق تو بوي آب ميداد،بوي نان،بوي سيب.
اندوهي در كرهپايه هاي احساس تو پرسه نميزد.
چرا زمستان در دهليز دلت رخنه كرده؟چرا پشت پرچين پاييز پنهان شدي؟
پلك هاييت را شانه بزن!هنوز هم وقت هست.ميتواني يك بار ديگر بهار را ببيني.
بگذار بنفشه ها و ياسمن ها دورت را بگيرند..بگذار صداي قناري ها روي تنهايي تو ببارد . .
بهار آمده است
دلت را آب و جارو كن
يقين دارم اين بار به خانه ات ميآيد و تو مثل گيلاس ها زيبا ميشوي . . .
آخرین ویرایش: