بحث: اعترافاتی از جنس واقعیت

setare2013

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با سلام خدمت آقا پسرای گل و دختر خانمهای نازنین باشگاه مهندسان


دوستان خوبم در این تاپیک تصمیم داریم کج بشینیم راست بگیم



همونطور که از اسم تاپیک پیداست دلم میخواد با کمک شما دوستان واقعیتهایی رو به تصویر بکشیم که از جنس اعتراف هست و عموما در زندگی روزمره باهاشون مواجه هستیم

مثلا کارهایی که گاهی هزار و یک دلیل براش جستجو میکنیم برای فرار کردن از اونها که عقل جن هم بهشون نمیرسه

مثل راهکارهایی برای فرار کردن از زیر بار مسئولیت های کارهای روزانه پدر و مادرها که به قول جوونهای امروزی اسمشو دور زدن بابا و مامان میزارن


از خرید 2 تا نون گرفته تا زباله دم در گذاشتن و گرفتن لباس از خشک شویی و گرفتن جواب آزمایش و.....
که گاهی برخی از بچه ها همچین ماهرانه از زیر این موارد و موارد مشابه فرار میکردن که اگر تعدادی کارشناس هم بخوان بررسی کنند نمیتونند روش کاربردی اون رو کشف کنند


واقعا و انصافا بیایید به دور از هر چیز این اعترافات رو به اشتراک بگذاریم تا هم با مطالعه اونها تجربه هایی رو از هم یاد بگیریم و هم اینکه آرشیوی از خاطرات و یا شاید بهتر بگم شیطنت ها از جنس دخترونه و پسرونه با هم جمع کنیم

اطمینان دارم در هر سن و سالی که باشید و در هر پست و مقامی محاله این اعترافات رو تو زندگیتون تجربه نکرده باشید

پس منتظر ثبت لحظات زیبا و شیطنت های شیرینتون در این تاپیک هستیم
امیدوارم با مطالعه این نوشته ها بتونیم لحظات شاد و مفرحی رو در کنار هم سپری کنیم


در انتها یک واقعیت اجتناب ناپذیر رو به تصویر میکشم که انتظار دارم دختر خانمهای گل سایتمون اعترافاتشون رو اعلام کنند...


دخترای گل و دوست داشتنی نظرتون در مورد عکس زیر چیه ؟؟؟؟



 
آخرین ویرایش:

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
من والا مسئول ظرف شستنم خاهرم مسئول سفره جم کردن
...
اوایل هفته به هفته جامون عوض میشد تا اینکه امتحانای خرداد 3 سال پیش مامانم یهم گف فعلا تو تا آخر امتحانا ظرفارو بشور ...ازون زمان به بعد تا همین چن ماه پیش من دس به سفره نزده بودم چون حیوونی کنکور داره فقد داره درس میخونه...فقدا....مدیونین اگه فک کنین غلو میکنم...
فقد


فقد



فقدااا


فقد
 

Tybe Engineer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یه بار تو خونه داشتم تی وی نیگا میکردم مامانمم مشغول بود میخواست غذا بپزه
بعد به من گفت: ببین تو فیریزر سبزی داریم؟
منم یه قیافه متعجبی به خودم گرفتم و گفتم: واااااااا....!!!! مامان؟! مگه من جام جهان بین دارم؟؟!!!:surprised:
مامانم اولش کلی خندید بعدش یه نگاه معنی داری بهم انداخت خودم حساب کار اومد دستم!:D.....................:razz:
پاااااشدم عین یه دختر خووووووب رفتم تو فیریزرو نیگا کردم و اومدم.... :whistle:
 

mohandese.motefakker

عضو جدید
کاربر ممتاز
من هر وقت دیر میام خونه یا مثلا شب رو خونه دوست و آشنایی میمونم واسه اینکه وقتی میام خونه بهم گیر ندن همون اول که میام تو خونه میگم آی سرم مامان یه استامینوفن بده بخورم
 

setare2013

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم از ظرف شستن بدم نمیاد اما از اینکه بخوام قاشق چنگال و ملاقه و خورده ریزه بشورم خوشم نمیاد
مخصوصا قاشق چنگال...............................
 

Saeed.bi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من اعتراف میکنم گاهی دسم کثیفه پا نمیشم برم بیرون بشورم.دستمو میگیرم تو همون اتاق زیر شیر کلمن میشورم
 

"زهرا"

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
بابا ما رو سوژه میکنی ستاره ^_^
مـــــــــــــــــــــن اعتراف میکنم هروقت قراره ظرف بشورم "درس دارم"
خب درس دارم دیگه تعارف که ندارم *_*
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم خونه عموم اینا که میریم میخابیم..(یه شهر دیگه اس) صوبا واسه نماز که پا میشم با همون پارچ آب تو اتاق وضو میگیرم
حوصله ندارم برم سف دشویی:/
 

setare2013

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم که روز سشنبه خیلی خنگ بازی در آوردم و با خیال راحت رفتم دانشگاه و خوشحال بودم
اما خیابونا خلوت بود و هیچ دانشجویی ندیدم .
اعتراف میکنم کوبیدم رفتم دانشگاه فهمیدم سشنبه روز پدر تعطیل بود
 

Mute

عضو جدید
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم شب امتحان سیگنالم پارسال مریض نبودم.:D

خودمو زدم به مریضی منو بردن دکتر اونم چند تا قرص نوشت :eek:

فشار خون هم گرفت گفت پایینه!!:confused:

:biggrin:

ولی خدا رو شکر فرداش پاسش کردم.:D
 

setare2013

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم یه هفته پیش سرما خوردم خودمو خیلی واسه بابام لوس کردم بنده خدا بخاطر من خوابش نمیبرد هی قایمکی میومد تو اتاقم ببینه حالم خوبه
اعتراف میکنم خیلی حال داد مریض شدم
اعتراف میکنم وقتی خوب شدم هیچکی تحویلم نگرفت
 

Similar threads

بالا