aliparviz
عضو جدید

می خواست برگرده جبهه ، بهش گفتم:
پسرم! تو به اندازه ی سِنّت خدمت کردی ، بذار اونایی برن جبهه که نرفته اند.
چیزی نگفت و ساکت یه گوشه نشست…
… وقت نماز که شد ، جانمازم رو انداختم که نماز بخونم ، دیدم اومد و جانمازم رو جمع کرد…
خواستم بهش اعتراض کنم که گفت:
این همه بی نماز هست! اجازه بدید کمی هم بی نمازا ، نماز بخونند!
دیگه حرفی برا گفتن نداشتم؛ خیلی زیبا ، بجا و سنجیده جواب حرف بی منطقی من رو داد...!



