اگه رفته بودم زندان امروز آزاد مي شدم...

ricardo

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
زن نصف شب از خواب بيدار شد و ديد که شوهرش در رختخواب نيست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالي که توي آشپزخانه نشسته بود و به ديوار زل زده بود و در فکري عميق فرو رفته بود و اشک‌هايش را پاک مي‌‌کرد و فنجاني قهوه‌ مي‌‌نوشيد پيدا کرد ...


در حالي‌ که داخل آشپزخانه مي‌‌شد پرسيد:چي‌ شده عزيزم اين موقع شب اينجا نشستي؟!

شوهرش نگاهش را از ديوار برداشت و گفت:هيچي‌ فقط اون وقتها رو به ياد ميارم، ?? سال پيش که تازه همديگرو ملاقات کرده بوديم ، يادته...؟!

زن که حسابي‌ تحت تاثير قرار گرفته بود، چشم‌هايش پر از اشک شد و گفت : آره يادمه...

شوهرش ادامه داد : يادته پدرت که فکر مي کرديم مسافرته ما رو توي اتاقت غافلگير کرد؟!

زن در حالي‌ که روي صندلي‌ کنار شوهرش مي نشست گفت : آره يادمه، انگار ديروز بود!

مرد ادامه داد : يادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: يا با دختر من ازدواج ميکني‌ يا ?? سال مي‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوري؟!

زن گفت : آره عزيزم اون هم يادمه و يک ساعت بعدش که رفتيم محضر و...!

مرد نتوانست جلوي گريه اش را بگيرد و گفت: زن نصف شب از خواب بيدار شد و ديد که شوهرش در رختخواب نيست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالي که توي آشپزخانه نشسته بود و به ديوار زل زده بود و در فکري عميق فرو رفته بود و اشک‌هايش را پاک مي‌‌کرد و فنجاني قهوه‌ مي‌‌نوشيد پيدا کرد ...


در حالي‌ که داخل آشپزخانه مي‌‌شد پرسيد:چي‌ شده عزيزم اين موقع شب اينجا نشستي؟!

شوهرش نگاهش را از ديوار برداشت و گفت:هيچي‌ فقط اون وقتها رو به ياد ميارم، ?? سال پيش که تازه همديگرو ملاقات کرده بوديم ، يادته...؟!

زن که حسابي‌ تحت تاثير قرار گرفته بود، چشم‌هايش پر از اشک شد و گفت : آره يادمه...

شوهرش ادامه داد : يادته پدرت که فکر مي کرديم مسافرته ما رو توي اتاقت غافلگير کرد؟!

زن در حالي‌ که روي صندلي‌ کنار شوهرش مي نشست گفت : آره يادمه، انگار ديروز بود!

مرد ادامه داد : يادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: يا با دختر من ازدواج ميکني‌ يا ?? سال مي‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوري؟!

زن گفت : آره عزيزم اون هم يادمه و يک ساعت بعدش که رفتيم محضر و...!

مرد نتوانست جلوي گريه اش را بگيرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد مي شدم.
:w15:


 

ستاره ي سهيل

عضو جدید
زن نصف شب از خواب بيدار شد و ديد که شوهرش در رختخواب نيست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالي که توي آشپزخانه نشسته بود و به ديوار زل زده بود و در فکري عميق فرو رفته بود و اشک‌هايش را پاک مي‌‌کرد و فنجاني قهوه‌ مي‌‌نوشيد پيدا کرد ...


در حالي‌ که داخل آشپزخانه مي‌‌شد پرسيد:چي‌ شده عزيزم اين موقع شب اينجا نشستي؟!

شوهرش نگاهش را از ديوار برداشت و گفت:هيچي‌ فقط اون وقتها رو به ياد ميارم، ?? سال پيش که تازه همديگرو ملاقات کرده بوديم ، يادته...؟!

زن که حسابي‌ تحت تاثير قرار گرفته بود، چشم‌هايش پر از اشک شد و گفت : آره يادمه...

شوهرش ادامه داد : يادته پدرت که فکر مي کرديم مسافرته ما رو توي اتاقت غافلگير کرد؟!

زن در حالي‌ که روي صندلي‌ کنار شوهرش مي نشست گفت : آره يادمه، انگار ديروز بود!

مرد ادامه داد : يادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: يا با دختر من ازدواج ميکني‌ يا ?? سال مي‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوري؟!

زن گفت : آره عزيزم اون هم يادمه و يک ساعت بعدش که رفتيم محضر و...!

مرد نتوانست جلوي گريه اش را بگيرد و گفت: زن نصف شب از خواب بيدار شد و ديد که شوهرش در رختخواب نيست و به دنبال او گشت. شوهرش را در حالي که توي آشپزخانه نشسته بود و به ديوار زل زده بود و در فکري عميق فرو رفته بود و اشک‌هايش را پاک مي‌‌کرد و فنجاني قهوه‌ مي‌‌نوشيد پيدا کرد ...


در حالي‌ که داخل آشپزخانه مي‌‌شد پرسيد:چي‌ شده عزيزم اين موقع شب اينجا نشستي؟!

شوهرش نگاهش را از ديوار برداشت و گفت:هيچي‌ فقط اون وقتها رو به ياد ميارم، ?? سال پيش که تازه همديگرو ملاقات کرده بوديم ، يادته...؟!

زن که حسابي‌ تحت تاثير قرار گرفته بود، چشم‌هايش پر از اشک شد و گفت : آره يادمه...

شوهرش ادامه داد : يادته پدرت که فکر مي کرديم مسافرته ما رو توي اتاقت غافلگير کرد؟!

زن در حالي‌ که روي صندلي‌ کنار شوهرش مي نشست گفت : آره يادمه، انگار ديروز بود!

مرد ادامه داد : يادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: يا با دختر من ازدواج ميکني‌ يا ?? سال مي‌‌فرستمت زندان آب خنک بخوري؟!

زن گفت : آره عزيزم اون هم يادمه و يک ساعت بعدش که رفتيم محضر و...!

مرد نتوانست جلوي گريه اش را بگيرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد مي شدم.
:w15:


گل گفتي.
زنه ان لحظه چه احساسي داشته.
:D:D
 

m_janitabar

عضو جدید
بسیار جالب بود!
مرسی دوست من!
ولی اگه اشتباه نکنم قبلا این تاپیک درج شده بود!
 
بالا