اگر تو موقعیتی قرار بگیرین که انتظارش رو نداشتین،چیکار میکنین؟!!!

senaps

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام...


موضوع اینه که همه ی ماها،در طول روز تو شرایطی قرار میگیرم که اصلا براش برنامه ریزی نکرده بودیم!! اتفاقات ساده ای که ممکنه ما رو تو یه جمعی ضایع کنه و خلاصه.....واکنش شما چی خواهد بود؟! در حقیقت،دوست دارم چند تا خاطره تعریف کنین برام دراین مورد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

--------------------------------------------------------
امروز،صبح با لگد مامانم بیدار شدم...داستان این بود که باید میبردمش صالح اباد(امام زاده علی صالح که قبرستون مردم روستای ماست!!).....ظاهرا عمه ی مادر ایشون فوت شده و من باید برسونمش اونجا،چون اگه خودش ماشین رو برداره،مردم روستا میخندن و میپرسن این فامیلش مرده،چجوری ماشین می رونه و حالش خوبه و از این حرفای قرون وسطایی.....

همه ی داستان یه طرف،اضافه شدن سه تا از خاله ها و یه بچه هم دردسر رو اضاف کرد......
قرار شد که من برای فاتحه خوندن بیرون نیام!!(روزی که بابام رو برا خاکسپاری بردن،من رفتم استخر!! 7 امش من کوه بودم و ......).....
از شانس بد من،باید بچه داری میکردم تو ماشین به خاطر اینکه بیرون نمیام،ولی معلم دوره ی راهنماییم رو دیدم و رفتم بیرون بهش سلام بدم که دستمو کشید و رفتیم جلو....جایی که وایسادیم،خواستم برگردم که دیدم اونور ملت صف نماز تشکیل دادن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! نمی شد که برگردم...ابروم میرفت....
حالا من یه زمانی نماز خون بودم،ولی نه دیگه به این حد که نماز میت بدونم چجوری خونده میشه!! مخصوصا که وقتی سنم می رسید که یاد بگیرم،دنبالش نبودم.....
همه ی مردم،قبل از شروع نماز،دستاشون رو جوری که سونی ها نماز میخونن روی هم گذاشته بودن که مثلا ما الان داریم عذاداری میکنیم...... سط نماز،بغل دستی من دستاش همونجوری بود،من صف اول بودم و جلوی دید همه ی مردم و صد البته خانم ها..... و سمت چپم هم یه اقایی که اصلا تو باغ نبود!!!!!! چندین بار سوتی دادم و رفتم به حالت قنوت و اینا و برگشتم.....
تا نماز تموم شد،خواستم برگردم که یکی زد رو پشتم و یه تیکه پارچه داد دستم و گفت برو تو!!
کجا؟
خوب معلومه!! من بدبخت قدم بلند بود،باید میرفتم تو قبر و اون خانم رو خاک میکردم:eek: :eek: داییم جونم رو نجات داد،ولی دیگه دیر شده بود و صف اول بودم باز!!!!!!!احساس میکنم همه ی مردم دارن منو دید میزدن....میدونستم کسی منو نگا نمیکنه و همه سرشون تو کار خودشونه،ولی بازم احساس میکردم که همه منو نیگا میکنن و همش میترسیدم که باز سوتی ندم......
چند تا صلوات اضافی،چند بار امین گفتن اضافی، و چند بار خندیدن به خاطر داد و فریاد های اون اخونده واسه دعاهایی که میخوند و شکلک هایی که در میاورد!!(یارو رسما دستش رو گذاشته بود رو گوشش و میت رو صدا میزد و باهاش حرف میزد!! بار بعدی که خندیدم،این بود که شروع کرد نکیر و منکر رو نصیحت کردن که این خانم رو اذیت نکنن!!!!!!!!!!!
بعدشم که یه دفعه به من گفت جوون....تو دعات مستجاب میشه،یه دعا با صدای بلند بخون :eek:

اینجا جاییه که جواب خودم رو به سوال خودم میدم!!
مجبور شدم روک و پوسکنده بگم چیزی به یاد ندارم و سرمو بندازم پایین و بیام.....:redface: همه ی ملت پچ پچ میکردن...با اینکه داییم سریع همه چی رو جمع کرد و شروع کرد به دعا خوندن،تقریبا همه ی فامیلی که این دو سه ماهه ی اخیر،کلی دلیل داره سر راهم سبز میشه که ببینمشون رو دیدم و همه یه جوری نیگام میکردن....
بعدشم که بچه ی پدر سوخته رو صندلی عقب ماشین سه بار کار خرابی کرده بود و صندلی های بی روکش ماشین 0 زبون بسته ی من رو به گند کشید!!!!!!!!!!

امشب هم که رفتیم مسجد!!!!!!!!!! شخصا خدای سوتی بودم....تقریبا 500 بار الکی بلند شدم و فاتحه خوندم!! بیش از 2000 بار موبایلم زنگ خورد و اس ام اس اومد از طرف دوستم که میگفت پدرش فوت کرده جمعه و من اون وسط هنگ کردم......
----------------------------------------------------
برام جالب بود که شما اگر در موقعیتی قرار بگیرین که انتظارش رو نداشتین،چیکار میکردین؟!!!!!!!!!!
 

sadansy

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
وایییییی ...:biggrin:.مردم از خنده
راسش من الان چیز خاصی به ذهنم نمیرسه....رسید میرسم خدمتتون
فعلا با اجازه.ما بریم سوتیامونو بدیم:biggrin:
 

Mythical

کاربر بیش فعال
هیچی سرتو بگیر بالا و ببین حالا که تو این موقعیتی باید چیکار کنی که اونو به نحو احسنت انجامش بدی به این فکر نکن که نمیتونی به این فکر کن که حالا توی این موقعیت قرار گرفتی و باید عالی عالی تمومش کنی
همیشه تو میتونی قویترین باشی در ضمن اینجور مواقع اعتماد به نفسو باس خیلی ببری بالا ;)
 
بالا