روزي بود و روزگاري بود
يه شاعري بود كه گاهي توي باشگاه مهندسان شعرايي ميگفت.... هرچند گاهي بعضي معني حرفاشو متوجه نميشدن
بعد از يه مدت اين شاعر عاشق شد... حالا حدس بزنيد عاشق كي؟ ... بله عزيزان عاشق صبا888 .. توي تاپيكي كه صبا براش بعنوان ازدواج زده بود مراسم خواستگاري از صبا رو راه انداخت
اونجا شاعر از mohsen-gh خواست كه براش خواستگاري كنه ولي محسن در ابتدا گفت نميتونم
شاعر ناراحت شد و با اصرار خواست كه محسن اين كارو انجام بده ولي محسن ميدونست كه صبا كاراته كا هست براي همينم ميترسيد
محسن با ترس و لرز قضيه رو به صبا مطرح كرد ولي صبا ادعا كرد كه شاعر عاشق سيندرلا هس
ولي شاعر گفت كه نه چنين چيزي نيست و نميخواد با سيندي ازدواج كنه
خلاصه صبا بهانه آورد و قبول نكرد ... شاعر عاشق ما خيلي ناراحت شد و حتي گفت خودشو پرت ميكنه توي دره
وقتي صبا ديد شاعر غمگين شده يكم كوتاه اومد و يه جورايي يه موافقت نسبي كرد
ولي خب حالا ديگه شاعر حس ميكرد شكست عشقي خورده و راضي نميشد
براي همينم صبا تقصير رو انداخت سر محسن و به دست و پا افتاد كه بتونه شاعر رو بدست بياره
شاعر تصميم گرفت كه صبا رو يكم اذيت كنه تا ديگه بي اجازه نره براي بقيه تاپيك بزنه... چون اون حتي به مديرا هم رحم نميكرد
ولي خب بخاطر دل رئوفش منصرف شد
........
تا اينجا اتفاقات گذشته بود ... بعد از اين جرياناتي كه در آينده پيش مياد رو براتون ميگم
صبا از محسن ميخواد كه جواب مثبت رو به شاعر بده ... محسن هم اين خبرو توي جشن تولدش كه همه بودن ميگه... ولي خب شاعر كه انتظار نداشته از خوشحالي ميخواد غش كنه
ولي محسن موفق ميشه كه اونو كه در حال زمين خوردن بوده از عقب بگيره و آرومش كنه
و در انتها ديده بوسي هاي ازدواج كه شاعر تبحر خاصي توش داره
يه شاعري بود كه گاهي توي باشگاه مهندسان شعرايي ميگفت.... هرچند گاهي بعضي معني حرفاشو متوجه نميشدن

بعد از يه مدت اين شاعر عاشق شد... حالا حدس بزنيد عاشق كي؟ ... بله عزيزان عاشق صبا888 .. توي تاپيكي كه صبا براش بعنوان ازدواج زده بود مراسم خواستگاري از صبا رو راه انداخت

اونجا شاعر از mohsen-gh خواست كه براش خواستگاري كنه ولي محسن در ابتدا گفت نميتونم

شاعر ناراحت شد و با اصرار خواست كه محسن اين كارو انجام بده ولي محسن ميدونست كه صبا كاراته كا هست براي همينم ميترسيد

محسن با ترس و لرز قضيه رو به صبا مطرح كرد ولي صبا ادعا كرد كه شاعر عاشق سيندرلا هس


ولي شاعر گفت كه نه چنين چيزي نيست و نميخواد با سيندي ازدواج كنه
خلاصه صبا بهانه آورد و قبول نكرد ... شاعر عاشق ما خيلي ناراحت شد و حتي گفت خودشو پرت ميكنه توي دره


وقتي صبا ديد شاعر غمگين شده يكم كوتاه اومد و يه جورايي يه موافقت نسبي كرد


ولي خب حالا ديگه شاعر حس ميكرد شكست عشقي خورده و راضي نميشد
براي همينم صبا تقصير رو انداخت سر محسن و به دست و پا افتاد كه بتونه شاعر رو بدست بياره


شاعر تصميم گرفت كه صبا رو يكم اذيت كنه تا ديگه بي اجازه نره براي بقيه تاپيك بزنه... چون اون حتي به مديرا هم رحم نميكرد


ولي خب بخاطر دل رئوفش منصرف شد

........
تا اينجا اتفاقات گذشته بود ... بعد از اين جرياناتي كه در آينده پيش مياد رو براتون ميگم
صبا از محسن ميخواد كه جواب مثبت رو به شاعر بده ... محسن هم اين خبرو توي جشن تولدش كه همه بودن ميگه... ولي خب شاعر كه انتظار نداشته از خوشحالي ميخواد غش كنه

ولي محسن موفق ميشه كه اونو كه در حال زمين خوردن بوده از عقب بگيره و آرومش كنه


و در انتها ديده بوسي هاي ازدواج كه شاعر تبحر خاصي توش داره


آخرین ویرایش: