اشنایی با زندگینامه شخصیتهای اسلامی-(1)بهلول

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
سيماى بهلول عاقل



... و راه او شيوه‏اى ديگر در دفاع از ولايت و گريز از دوزخ درزمانه بيداد و ستم بود. در شهر كوفه ديده به جهان گشود و آرام‏آرام چنان ديگر مردان حق راه سعادت پيمود كوفه زادگاه‏فرزانگانى بيشمار و راد مردانى فرهيخته بود كه در پرتو انوارهدايت و امامت تشيع نور افشانى مى‏كردند. آن ديار، جنب و جوش‏مردان بزرگى را به ياد دارد كه هريك افتخارانى فراموش ناشدنى‏در راه حقيقت‏خلق كردند.


و اينك نيز به تماشاى يكى از آن مردان خدايى مى‏نشينيم.

پدرش كه عموى هارون الرشيد خليفه عباسى بود، «عمرو» نام‏داشت. عمرو كوفى فرزندى داشت كه نامش را «وهب‏» نهاده بود وكنيه‏اش «ابو وهب‏» نام گرفت. اما اين فرزند خوشنام كوفى، درميان مردم به «بهلول‏» معروف شده بود.

آرى، «بهلول عاقل‏» همان مردى است كه برخى دشمنان كم خرد، وى‏را «بهلول ديوانه‏» نام نهاده بودند.

دل آن عاقل انديشمند، برغم اينكه خود از عباسيان به شمارمى‏رفت، همچون برخى ديگر از كوفيان حق طلب، جلوه‏گاه نور ولايت وتشيع گرديد.

در آن زمان، امام صادق(ع) از شهر مدينه نورافشانى مى‏كرد و هدايت امت پيامبراكرم(ص) را بر عهده داشت.

كوفه نيز يكى از آن شهرهايى بود كه مردان بسيارى از آن‏برخاسته، با حركت‏به سوى مدينه، چونان پروانه‏هاى عاشق بر گردصادق آل محمد(ع) مى‏چرخيدند.
 
آخرین ویرایش:

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
در عصر امام صادق(ع)


بهلول كوفى‏نيز بسان ديگر همشهريان خويش، در جرگه اين عاشقان در آمده ودر زمره شاگردان خاص آن خورشيد صداقت جاى گرفت.
علامه شهيدقاضى نورالله شوشترى، با استناد به كتاب «تاريخ گزيده‏» پس‏از بيان مطالب فوق آورده است:

"او (بهلول) در زمره متقيان عصر خويش قرار داشت."

مولف كتاب‏«روضات الجنات‏»، در معرفى بهلول عاقل چنين آورده است:

«عالم عارف كامل، كاشف از لطايف اسرار و فنون، بهلول بن عمروعاقل عادل كوفى صوفى (صيرفى) معروف به مجنون ... از شاگردان‏برگزيده امام صادق(ع) است. وى در فنون حكمت، معارف و آداب‏اسلامى، فردى تكميل است.»
سپس چنين مى‏نويسد:

«بهلول در رديف فتوا دهندگان به شيوه مذهب تشيع بود و دردوران خويش، داراى مقبوليت عمومى بود.»

بهلول عاقل به ترويج‏و نشر معارف اهل‏بيت(عليهم السلام) پرداخت. فراگيرى و سپس‏بازگويى و نقل روايات و احاديث معصومين از جمله فعاليتهايى‏است كه هريك از راويان و شاگردان مكتب ائمه(عليهم السلام) بدان‏همت مى‏گماردند.

بهلول، از افرادى همچون «عمر بن دينار» كه خود نيز ازشاگردان امام صادق(ع) بود، روايت نقل كرده است.

علاوه بر وى‏«ايمن بن نابل‏» و «عاصم بن ابى النجود» از ديگر محدثانى‏هستند كه بهلول به واسطه آنان، احاديثى را نقل كرده است.

اوهمواره به دفاع از مكتب تشيع عشق مى‏ورزيد و در كمترين فرصت،به اين رسالت دينى خويش جامه عمل مى‏پوشيد.

مناظرات بسيار او با مخالفان ولايت دليلى گويا بر اين مدعاست.
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
قاضى نورالله شوشترى يكى از مناظرات بهلول را چنين بيان كرده‏است.

روزى بهلول از كنار خانه ابوحنيفه (از پيشوايان اهل سنت) عبورمى‏كرد. در اين هنگام شنيد كه وى به شاگردان خويش مى‏گويد:
امام جعفرصادق(ع) سه مطلب گفته است كه من آن را دوست نداشته ونمى‏پسندم. اول آنكه مى‏گويد: شيطان با آتش جهنم عذاب مى‏شود.
چگونه شيطان كه خود از آتش است، با آتش عذاب مى‏شود؟
ديگر آنكه مى‏گويد: خدا را نمى‏توان ديد. چگونه چيزى را كه‏موجود باشد نمى‏توان ديد؟
سوم آنكه مى‏گويد: انسان در كارهاى خويش، فاعل مختار است و حال‏آنكه نصوص و متون دينى برخلاف آن است. (و خداوند خالق و پديدآورنده همه چيز است.) بهلول كلوخى برداشت و به طرف ابوحنيفه‏پرتاب كرد و گريخت. كلوخ به پيشانى ابوحنيفه خورد و او راآزرد. پس از دستگيرى بهلول، براى شكايت وى را نزد حاكم بردند.

بهلول به او گفت: چه آزارى از سوى من به تو رسيده است؟
ابوحنيفه گفت: كلوخى به پيشانى‏ام زده و سر من را به دردآورده‏اى.
بهلول گفت: درد را به من نشان بده؟
ابوحنيفه گفت: درد را چگونه مى‏توان ديد؟
بهلول گفت: پس چرا (بر امام صادق(ع) اعتراض مى‏كردى و مى‏گفتى‏چگونه مى‏توان گفت كه خداوند موجود است ولى نمى‏توان او را ديد؟

علاوه آن كلوخ خاك بود و تو نيز از خاك هستى پس نمى‏بايست‏خاك‏از خاك آزار ببيند وعذاب شود. همچنين من تقصيرى ندارم و بايداز خدا شكايت كنى، زيرا تو خود مى‏گفتى انسان فاعل كارهاى خويش‏نيست و همه كارها به ست‏خداست.
پس چرا تو مرا نزد حاكم آورده و ادعاى قصاص مى‏كنى؟

ابوحنيفه با شنيدن سخنان منطقى و عاقلانه بهلول شرمنده شد و ازشكايت‏خويش منصرف گشته، جلسه دادگاه را ترك كرد. پژوهشگرمعاصر، علامه شوشترى، پس از نقل ماجراى فوق، نظر علامه مامقانى‏را تاييد كرده مى‏نويسد:
سزاوار است كه ابوحنيفه براى شكايت از بهلول، نزد منصور عباسى‏رفته باشد نه نزد هارون. زيرا ابو حنيفه، قبل از خلافت هارون‏وفات كرده است. ارادت بهلول به پيشوايان معصوم و مخالفت‏سرسختانه با مخالفان ايشان، همواره محور فعاليتهاى وى بود.
حتى پس از ديوانه‏نمايى‏اش اين رفتار را نيز از خود بروز مى‏دادو از كمترين فرصت‏براى تحقير و تضعيف دشمنان مى‏كوشيد.
داستانهاى زير نمونه‏اى از آن است.

روزى وزير هارون الرشيد(خليفه عباسى) به بهلول گفت: خوشا به حالت كه خليفه تو راسرپرست و فرمانرواى خوكها وگرگها قرار داده است. بهلول بدون‏فاصله به وزير گفت: پس مواظب باش كه از اطاعت و فرمانروايى من‏خارج نشوى. پس از اين جواب، وزير خجل و شرمنده شد. هنگامى كه‏بهلول در بصره بود، برخى دور او را گرفته گفتند: اى بهلول‏ديوانگان بصره را براى ما بشمار؟ بهلول گفت: شمارش ديوانگان‏بسيار بطول مى‏انجامد ولى مى‏توانم عاقلان را بشمارم.
 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
بهلول در عصر امام كاظم(ع)



امت اسلام، پس از شهادت امام صادق(ع) رو به سوى فرزند و جانشين‏شايسته او كرده، از امام موسى كاظم(ع) به عنوان هفتمين ذخيره‏الهى و نور آسمانى پيروى كردند.

عباسيان كه همواره عظمت معنوى و اجتماعى ائمه(عليهم السلام) رامانع دنيا دارى و زور مدارى خويش مى‏دانستند با حيله‏هاى مختلف،در صدد از ميان برداشتن صالح‏ترين عناصر جامعه انسانى بودند.از اين رو، هارون عباسى بر آن شد تا به هر شيوه ممكن، امام‏موسى بن جعفر(ع) را به قتل برساند. براى عملى كردن فكر خويش،به دنبال آن بود تا آن امام را متهم به خروج و قيام بر ضدحكومت‏خويش نموده، از اين طريق ريختن خون ايشان را مباح وكردار زشت‏خويش را عمل مشروع جلوه دهد. بر اين اساس، تصميم‏گرفت‏حكم قتل امام كاظم(ع) را از فقيهان و دانشمندان با نفوذعصر خويش دريافت كند.

خليفه عباسى به سراغ بهلول كه در آن دوران، از فقيهان زبده ومورد قبول زمانه خويش بود رفته و از او در خواست كرد تا فتواى‏قتل امام(ع) را صادر كند. بهلول كه از يك سو دلباخته امام‏خويش بود و از سوى ديگر بيم آن مى‏رفت كه مخالفت‏با در خواست‏هارون به قتل وى بينجامد، براى تعيين تكليف نزد امام كاظم(ع)رفت و پس از بيان ماجرا خوستار راهنمايى از ايشان شد.

امام موسى كاظم(ع) دستور داد تا بهلول براى فرار از صدور چنين‏فتوايى و نيز نجات جان خويش، خود را به ديوانگى زده خويشتن رااز اين ماجرا رهايى سازد.

بهلول انديشمند نيز به دستور امام‏عزيز خويش عمل نمود و از آن پس، چرخ زندگى وى به گونه‏اى ديگرچرخيدن گرفت.

ماجراى فوق كه از علامه قاضى نورالله شوشترى نقل شده است.بخوبى نشان خواهد داد كه موقعيت اجتماعى و مقبوليت عمومى ومقام فقهى بهلول به اندازه‏اى بود كه هارون الرشيد چنين‏مى‏پنداشت كه چنانچه بهلول، ريختن خون آن امام معصوم(ع) راجايز بداند، ديگر هيچ خطرى ازناحيه مردم او را تهديد نخواهدكرد و به اصطلاح بيانيه فقهى و سياسى بهلول در اين باره، حكومت‏عباسيان را مصونيت‏سياسى و دينى خواهد بخشيد.



چرا ديوانگى؟


در باره اينكه چرا بهلول خود را به ديوانگى زد و از آن پس درميان جامعه به «بهلول مجنون‏» معروف شد، داستانى ديگر آمده‏است:



هارون الرشيد خليفه عباسى تصميم گرفت تا شخصى را به عنوان‏قاضى بغداد منصوب كند. از اين رو با اطرافيان خويش مشورت كردو به راى آنها، بهلول را شايسته منصب قضاوت دانست. بهلول كه‏تا آن زمان در كوفه بسر مى‏برد، از سوى هارون به بغداد دعوت‏شد. هارون به او گفت: درامر خلافت‏به كمك تو نيازمندم.

بهلول‏گفت: چگونه بايد تو را يارى كنم؟

هارون گفت: منصب قضاوت بغداد را بپذير.

بهلول كه خلافت عباسيان را غاصبانه مى‏دانست‏به هيچ وجه حاضر به‏همكارى با حكومت آنان نبود، جواب داد: من شايسته اين مقام‏نيستم. هارون در جواب گفت: مردم بغداد تو را شايسته اين مقام‏مى‏دانند.

بهلول گفت: سبحان الله، من خويشتن را بهتر از ديگران مى‏شناسم.

اگر در گفته خود (كه شايسته قضاوت نيستم) راستگو باشم، پس‏همان است كه گفتم. و چنانچه در اين گفته خود، دروغگو باشم،انسان دروغگو شايسته تصدى قضاوت نيست.

هارون عباسى همچنان برنظر خويش اصرار و پافشارى مى‏كرد تا وى قضاوت را بپذيرد. هربارجواب و عذر بهلول را به گونه‏اى رد مى‏كرد. بهلول كه حاضر به‏همكارى با دشمنان اهل‏بيت: نبود، ناچار جواب داد: امشب را به‏من مهلت دهيد.

هارون آن شب را به او مهلت داد و صبحگاهان مردم‏مشاهده كردند كه بهلول سوار بر چوبى شده و چون اسب سوارى دربازار حركت مى‏كند و مى‏گويد: كنار برويد و راه را باز كنيد كه‏اسب من شما را لگد نزند.


زندگى با درد و رنج


اگر چه اين داستان، نيز چون ماجراى قبل، بيانگر صلاحيت علمى وفقهى بهلول است اما از سوى ديگر نشان از غمى جانكاه در ميان‏شيعيان و زندگى سخت و درد آور آنان در دوران حاكميت وديكتاتورهاى عباسى است.

فقيهان و فرزانگانى چون بهلول، هريك بايد به گونه‏اى غيرمتعارف به زندگى خويش ادامه مى‏دادند و اين همه تنها به جرم‏عشق به اهل‏بيت(عليهم السلام) بود و بس. شايد پيشنهاد قضاوت ازسوى هارون، براى اجراى همان نيت قتل امام(ع) بوده است و گويابهلول بخوبى مى‏دانست كه با توجه به اوضاع سياسى آن دوره،چنانچه در جايگاه قضاوت بغداد بنشيند، پس از چندى دو راه بيش‏نخواهد داشت. فتواى قتل امام كاظم(ع) و يا كشته شدن.

شيوه پيشنهادى امام كاظم(ع) نسبت‏به بهلول نيز بهترين ومناسب‏ترين راه حل مشكل بوده است.


http://www.tarikheslam.com/ahlebeit...8-02-02-15-10-24/320-1388-02-03-09-54-52.html

 

salizadeniri

عضو جدید
کاربر ممتاز
تجربه‏اى ديگر


البته اينگونه مسائل در عصر امام كاظم(ع) تازگى نداشت. چه‏اينكه قبل از آن در دوران امامت امام محمد باقر(ع) اوضاع‏زمانه به گونه‏اى شد كه جابر بن يزيد جعفى كه از شاگردان ويژه‏و بسيار صميمى امام باقر(ع) بود، به سفارش امام خويش، شيوه‏اى‏همچون شيوه زندگانى بهلول در پيش گرفت. جابر كه از ارادتمندان‏خاندان پيامبر(ص) بود، در كوفه به ارشاد مردم مى‏پرداخت.

فعاليتهاى فرهنگى و تبليغات مذهبى جابر، خليفه و دست‏اندركاران حكومت را به خشم آورد تا جايى كه وجود وى را براى‏بقاى سياسى خود خطرناك مى‏دانستند. از اين رو هشام بن‏عبدالملك، توطئه قتل وى را طرح ريزى كرد.

امام باقر(ع) براى نجات جان جابر، نامه‏اى به او نوشت و دستورداد تا وى خود را به ديوانگى زده تا از اين شر رهايى يابد. واو به دستور امام عمل كرد و از گزند خليفه مصون ماند.

بهلول عاقل سرانجام چنين سرنوشتى پيدا كرد و بناچار تا آخرعمر خويش، به همان شيوه رفتار مى‏كرد. بطورى كه در ميان مردم‏به «ديوانه‏» معروف شد.

شيوه به ظاهر ديوانگى او تنها و تنها در برخى از رفتارها وبرخوردها بوده است. و الا در هيچ يك از گفتارها و كلمات وعبارات بهلول، كوچكترين نشانى از ضعف عقلى و يا اختلال روانى‏وجود ندارد بلكه گفته‏ها و نظريات وى سرشار از زيركى، عقل وفراست كامل است كه هر شخصى با خواندن مناظرات و مباحثات‏بهلول، خود بدين نتيجه خواهد رسيد.

بهلول در همين موقعيت‏به ظاهر ديوانگى‏اش، مناظره‏هاى بسيارى بامنكران اهل‏بيت و مخالفان مذهب تشيع ترتيب داد كه در لابلاى‏آنها، سخنانى نغز و شيرين از او نقل شده است.
 

Similar threads

بالا