استاد ما خوش قیافه است، خوش صداست، کمی خجالتی است و گاهی لپهایش گل میاندازد، ماشین ندارد و پیاده سربالایی دانشکده را تندتند بالا میآید.
استاد ما روحانی است، درس حوزه را در نجف خوانده ولی عاشق ادبیات آمریکای جنوبی است. تنبور مینوازد، انصافا هم خوب مینوازد.
استاد ما خوشتیپ است. شنبهها از آنجا که یک دست لباس آخوندی بیشتر ندارد و همان یک دست هم روی بند مانده تا خشک شود با کت و شلوار سر کلاس میآید.
استاد ما برای خودش یک یوزارسیف تمام و کمال است، صدای دخترهای کلاس وقت درس جواب دادن به لرزه میافتد. با حوصله است، تا هروقت بخواهی و هرچندبار درس را برایت تکرار میکند.
لهجهی شیرینی دارد و لبخندی شیرینتر.
عکس زنش را همیشه در جیب عبایش میگذارد، درست روی قلبش، این را دخترهای کلاس کشف کردند. همسرش اهل لبنان است، خودش چیزی نگفت امّا بچهها با دیدن عکس به این نتیجه رسیدند که زنش حتما ملکهی زیبایی لبنان بوده است.
بچهها دوستش دارند، او هم دانشجوها را دوست دارد. منطقی است و تعصّب بیجا ندارد. حرفت را تا آخر گوش میکند و حتی شاید در آخر بگوید حق با شماست.
روی پیشانیاش جای یک شکستگی کوچک است، درست مثل هری پاتر، ما فکر کردیم روزی که برای اولین بار زنش را دیده با سر رفته توی دیوار. امّا خودش بلاخره اقرار کرد که این یادگاری از عضویت در حزب الله است.
لاغر است، این دوّمین آخوندی است که میبینم به نیمهی عمر رسیده و شکم ندارد، درست مثل امام جماعت تنها مسجد محلمان که آنقدر مهربان بود و طرفدار داشت که وقت نماز برای چند دقیقه متالها با رپها آشتی میکردند و مسجد پر میشد از آدمهای جورواجور، هرکس تابلوی مسجد را نمیدید، فکر میکرد تالار مد و فشن است.
سرتان را درد نیاورم، این استاد ما آنقدر خوب است که آدم گاهی فکر میکند فرشته ای از آسمان راهش را گم کرده و درست افتاده وسط دانشکدهی ما.
از وقتی با او آشنا شده ایم تمام دانشجوها دچار پارادوکس و یاس فلسفی شدهاند. او یک مثال نقض است، وجود او برای ما جوانهای نسل سوّم یعنی آخوند خوب هم هست.
منبع: مطرود
استاد ما روحانی است، درس حوزه را در نجف خوانده ولی عاشق ادبیات آمریکای جنوبی است. تنبور مینوازد، انصافا هم خوب مینوازد.
استاد ما خوشتیپ است. شنبهها از آنجا که یک دست لباس آخوندی بیشتر ندارد و همان یک دست هم روی بند مانده تا خشک شود با کت و شلوار سر کلاس میآید.
استاد ما برای خودش یک یوزارسیف تمام و کمال است، صدای دخترهای کلاس وقت درس جواب دادن به لرزه میافتد. با حوصله است، تا هروقت بخواهی و هرچندبار درس را برایت تکرار میکند.
لهجهی شیرینی دارد و لبخندی شیرینتر.
عکس زنش را همیشه در جیب عبایش میگذارد، درست روی قلبش، این را دخترهای کلاس کشف کردند. همسرش اهل لبنان است، خودش چیزی نگفت امّا بچهها با دیدن عکس به این نتیجه رسیدند که زنش حتما ملکهی زیبایی لبنان بوده است.
بچهها دوستش دارند، او هم دانشجوها را دوست دارد. منطقی است و تعصّب بیجا ندارد. حرفت را تا آخر گوش میکند و حتی شاید در آخر بگوید حق با شماست.
روی پیشانیاش جای یک شکستگی کوچک است، درست مثل هری پاتر، ما فکر کردیم روزی که برای اولین بار زنش را دیده با سر رفته توی دیوار. امّا خودش بلاخره اقرار کرد که این یادگاری از عضویت در حزب الله است.
لاغر است، این دوّمین آخوندی است که میبینم به نیمهی عمر رسیده و شکم ندارد، درست مثل امام جماعت تنها مسجد محلمان که آنقدر مهربان بود و طرفدار داشت که وقت نماز برای چند دقیقه متالها با رپها آشتی میکردند و مسجد پر میشد از آدمهای جورواجور، هرکس تابلوی مسجد را نمیدید، فکر میکرد تالار مد و فشن است.
سرتان را درد نیاورم، این استاد ما آنقدر خوب است که آدم گاهی فکر میکند فرشته ای از آسمان راهش را گم کرده و درست افتاده وسط دانشکدهی ما.
از وقتی با او آشنا شده ایم تمام دانشجوها دچار پارادوکس و یاس فلسفی شدهاند. او یک مثال نقض است، وجود او برای ما جوانهای نسل سوّم یعنی آخوند خوب هم هست.
منبع: مطرود