آورده اند که:
مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به شیخ کرد و گفت:
خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم.
شیخ سرش را با حرکت اسلو موشن به طرف دانشمندنمود و گفت : ایا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟
دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟
شیخ با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است!!
و اینگونه بود که دانشمند هم خشتک خود وارهاند و تا آفاق تخته گاز رفت!!
مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به شیخ کرد و گفت:
خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم.
شیخ سرش را با حرکت اسلو موشن به طرف دانشمندنمود و گفت : ایا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟
دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟
شیخ با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است!!
و اینگونه بود که دانشمند هم خشتک خود وارهاند و تا آفاق تخته گاز رفت!!