آورده اند که........

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پس چون شیخ غیبت نمودی ، مریدان نگران شدی ، و رقیبان شاد گشتی و کرامات شیخ مفت ببردندی !
پس مریدان سخت منقلب شدی ، و یکایک خشتک بدست ، رو سوی شیخ نمودی و کرامت خواستندی ،
چون شیخ این گونه دید ، امتناع نمودی ، چنان بر ملاج خود کوفتی ، که عنقریب به زمین فرو رفتی ،و عزم سفر کرد از این دیار هفت رنگ!
باشد که آیندگان نیک بنگرنند و درس عبرتی باشد از برای آنان!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
جمله مریدان شیخ را پرسیدند ، از عجایب آخرالزمان چه بودی ؟
فرمود ، در آن دوران ، به دیار پارس ، جمعی اندک از مردمان ، مقدمات نخوانده ، عالم دین بودی !!
و جمعی دگر چون دیپلم بگرفتی ، به وزارت رسیدی و کرسی استادی یافتی
پس پرسیدند ، دیپلم چه بودی ؟ ، فرمود نیک ندانم ، لیک قلیلی به برکت ان شهری خریدی ، و کثیری از صاحبان آن از گرسنگی بمُردی !
پس مریدان ، جملگی بر سر کوفتی ، و سر به بیابان نهادی و چنان گریستی ، که جویها روان گشتی
!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=6]آورده اند که:
مریدی تنبان دریده و پریشان به شیخ وارد همی گشت!
شیخ فرمود ای مرید ز چه روی پریشانی؟
مرید گفت یا شیخنا خوابی دیدم بس عجیب و هولناک !!
دیدم در باشگاه مهندسان 7 شیخ لاغر و مردنی پریده و در دم 7 شیخ چاق و گردن کلفت را بلعیدند و مریدان جملگی خشتک شیخان بر دهان گرفته و هورا می کشیدند.
شیخ اندکی در خود فرو رفت و سپس گفت : ظاهراً دوران حکومت شیخان بر مریدان به سر رسیده !!
باید قبل از اینکه مریدان خشتک ما را بدرند خودمان خشتکمان را روی کولمان اندازیم و فرار کنیم.
شیخ این جمله را گفت و در دم ناپدید شد و جمله مریدان را در کف باقی نهاد.
شیخ از دست مریدان تا خدا پرواز کرد
رفت از دست مریدان ، لافتا را ناز کرد
[/h]
 

*سهیلا*

عضو جدید
کاربر ممتاز
آورده اند که:
مریدی تنبان دریده و پریشان به شیخ وارد همی گشت!
شیخ فرمود ای مرید ز چه روی پریشانی؟
مرید گفت یا شیخنا خوابی دیدم بس عجیب و هولناک !!
دیدم در باشگاه مهندسان 7 شیخ لاغر و مردنی پریده و در دم 7 شیخ چاق و گردن کلفت را بلعیدند و مریدان جملگی خشتک شیخان بر دهان گرفته و هورا می کشیدند.
شیخ اندکی در خود فرو رفت و سپس گفت : ظاهراً دوران حکومت شیخان بر مریدان به سر رسیده !!
باید قبل از اینکه مریدان خشتک ما را بدرند خودمان خشتکمان را روی کولمان اندازیم و فرار کنیم.
شیخ این جمله را گفت و در دم ناپدید شد و جمله مریدان را در کف باقی نهاد.
شیخ از دست مریدان تا خدا پرواز کرد
رفت از دست مریدان ، لافتا را ناز کرد

وااااااااااااا...........یعنی دیگه نمیای؟:surprised:
 

* ziba *

عضو جدید
کاربر ممتاز
آورده اند که:
مریدی تنبان دریده و پریشان به شیخ وارد همی گشت!
شیخ فرمود ای مرید ز چه روی پریشانی؟
مرید گفت یا شیخنا خوابی دیدم بس عجیب و هولناک !!
دیدم در باشگاه مهندسان 7 شیخ لاغر و مردنی پریده و در دم 7 شیخ چاق و گردن کلفت را بلعیدند و مریدان جملگی خشتک شیخان بر دهان گرفته و هورا می کشیدند.
شیخ اندکی در خود فرو رفت و سپس گفت : ظاهراً دوران حکومت شیخان بر مریدان به سر رسیده !!
باید قبل از اینکه مریدان خشتک ما را بدرند خودمان خشتکمان را روی کولمان اندازیم و فرار کنیم.
شیخ این جمله را گفت و در دم ناپدید شد و جمله مریدان را در کف باقی نهاد.
شیخ از دست مریدان تا خدا پرواز کرد
رفت از دست مریدان ، لافتا را ناز کرد

:cry:

یا شیخ ! بی تو هوا بسی تنگ بُوَد !

:crying:
 

hamecheedoon

عضو جدید
کاربر ممتاز
این حکایت زیرین، شیخ از تنبان خویش ننبشته بودی و کپی بودی:

شیخ ما را پرسیدند ، از عجایب آخرالزمان چه بودی ؟ فرمود ، به دیار پارس جریده ای بودی کیهان نام ، که آنرا اوراق فراوان بودی ، چنانچه برگی از آن گستردی ، چهار تن بر آن به نماز ایستادی(از پهنایی که صفحاتش را بودی) ، و هر گاه یک شمارت آن در کنار هم بچیدی ، کفایت کردی یک کرور از مریدان را ، که بر آن قیام نمودی به نماز ، ....پس گفتند آیا آنرا کرامتی دگر بودی ؟ فرمود آری ، اینکه با یک شمارت آن ستونهای قصر پاسارگاد زدودی از گرد و خاک ،.... پس شیخ ما تا صبحدمان از کرامت کیهان بگفتی ، چندانکه مریدان مدهوش شدی و چون چشم گشودی شیخ به تورق کیهان بدیدی ، پس جملگی نعره ای برآوردی از دل ، و جان به جان آفرین تسلیم نمودی ...
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
روزی مریدی دهانگشاد خشتک بر دست، کف بر دهان و پریشان حال بر سرای شیخ وارد گشتندی و زوزه کشان فغان وامصیبتا سردادندی و همی صورت خویش را خسیدندی.
شیخ ترکه بدست بر وی یورش برد که هان تو را چه شده؟افسار گسیخته ای؟ و ایشان را به آرامش دعوت کردندی و رو به مرید دهانگشتد خویش کردند و سبب احوالات ایشان را پرسیدند.
مرید دهانگشاد درحالی که بزاقش از گوشه دهان گشادش آویزان بودندی ناله کنان گفتندی که:
دیشب خواب دیدم که در پهنه بیکران سایبری هفت موزیلای چاق خرم مشغول مرورکردن وب بودند که ناگه هفت اکسپلورر لاغر آنان را دریده و نشخوار کردند. تعبیر آن چیست؟
شیخ برای تعبیر خواب دستها را بر آسمان بردندی و نعره ای جانسوز برکشیدندی و پس از سه پشتک و هفت وارو و چرخش برروی سر مبارک خویش چهارزانو نشستندی
و بر مرید زبون خویش نظر افکندندی و گفتندی: همانا هفت ماه دیگر اینترنت ملی خواهد شد.
مریدان جملگی با شنیدن این مطلب خواستند خشتک بدرانند اجل امان ندادندی و سرای شیخنا با مریدان بلاک شدندی و پیغام اکسس ایز دیناید برروی آن حک گشتندی.
 

hamecheedoon

عضو جدید
کاربر ممتاز
مریدی شيخ را پرسید: در روایات آمده که در بهشت برای مومنان شرابهایی باشد كه مست كننده نباشد، پس برای چه آن را ‌بنوشندی؟
شيخ پاسخ بداد: بخاطر آنتی اكسيدانش !!!
مرید نیز خویش را خشتک آویز نمودی
(الاسرار فی الخوراک)]
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
روزی مریدی بر شیخ وارد گشت و پرسید: ماه مفید تر است یا خورشید!؟
شیخ گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟ خوب معلوم است!!!
خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست!
ولی ماه شبهای تاریک را روشن می کند, به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است!
مرید که این بشنید دو پا داشت دوپای دیگر هم قرض نمودی و زوزه کشان سوی بیابان شدی!

 

hamecheedoon

عضو جدید
کاربر ممتاز
آورده اند چندی از مریدان از شیخ پرسیدند: یا شیخ حکم حضور زنان در استادیوم چیست؟ چونانکه زیدان امان از ما ببریده اند و شوق رفتن به استادیوم آزادی را دارند.
شیخ (خشتکهایتان فدایش) دستی بر ریش و خشتک کشید گفت: همی مباح بودی. البته قبل از آن خواهم چیزی به شما نشان دهم که شاید جملگی نظرهایتان برگرداندی. آنگه شیخ بقچه ای باز کرد و از آن کتانی زنانه ای بدرآورد و گفت: این تنها یادگار قیزخاتون زید دوران جوانی ام بودی. یک روز با هم به استادیوم برفتیم تا داربی پنجم را به نظاره بنگریم. ولی ندانم چه شد که هنگام برگشت فقط همین لنگه کتانی از وی باقی بماند. مریدان پس از شنیدن این سخن جملگی به سمت زیدانشان هجوم بردی و آنان را چشم از حدقه درآوردندی تا دیگر هوس رفتن به ورزشگاه نکنندی.
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
مریدی با حال زبون و زار شیخ را گفت : یا شیخنا! مرا چشم، درد می کند،تدبیر چه باشد؟
شیخ تنبانش جنباندو دستی بر ریش کشید و گفت: مرا پارسال دندان درد همی کرد، برکندم!
مرید که این بشنید گیسوان از برکند و سینه خیز تا بیابان رفت !
بعد ها نقل است که مرید را یافتند در حالی که از عظمت سخن شیخ خود را از خشتک بدار آویخته بود!
 

hamecheedoon

عضو جدید
کاربر ممتاز
مریدی شیخ را بگفتا یا شیخنا شیخ العظیم کیم جونگ ایل دار فانی را به فنا داد. او را در دیار باقی چگونه میبینید که مریدانش از زمان واقعه خشتک درانن؟ شیخ دستی به محاسن و دستی بر خشتک بگفتا اونو وللش بعد اقتصادی را دریابید که در این احوالات صادرات خشتک به کره علیا سودی بس عظیم دارد. مریدان نعره زنان خشتک به غایت سفت چسبیده و قدر آن را بدین سان دریافتند.
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
شیخ در مجلس وعظ سخن همی راند و موعظه دائم می نمود و آسمان را به زمین همی دوخت .مریدی تگری زنان چونان ماده کره خری به میان پریده عرض کرد: مرادا کیهان را خواندی !!
پس از مدرسه و دانشگاه، پیش دبستان هم تفکیک جنسیتی نمودند.
شیخ فرمود: اولاً مگر ما طنز کم داریم که به سراغ کیهان رویم و
ثانیاً از آن می ترسم اینان عاقبت گویند که فرزند پسر را فقط پدر زاید!
و مریدان از هیبت ترس هر آنچه در حوالی خویش یافتند بدریدند!!

 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
روزی مرد ساده ای به دنبال خر گمشده خود میگشت که به محفلی وارد شد که شیخ در نزد مریدان همی لب بر سخن میگسترانید
مرد ساده نزد شیخ رفتندی و از شیخ پرسیتندی یا شیخ از مریدانت بپرس که آیا کسی خر من را ندیده است؟
شیخ فرمودندی: آیا در میان شما مریدان کسی هست که عاشق نشده باشد؟
شخصی بنالید آری من، من تا به حال عاشق نگشته ام!
شیخ رو به جمله مریدان نمودندی و فرمودندی : ای مردک اینان همه خر ند ، هر کدام را که خواهی ببر بجز آن یکی...!!
مریدان با تعجب و ماتم به شیخ مینگریستند که شیخ فرمودنی:
در این دوره و زمانه مگر مغز خر خورده باشید که عاشق شوید که همه عشق ها باد فنا است!
پس جمله مریدان فغان نمودند، خشتکها دریدند و همچون خر نعره ها سر دادند به نیکی!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
روزی جمله مریدان نزد شیخ شدندی و درخواست نمودندی که:
یاشیخ مدتهاست که ما در رکاب شیخ هستیم و در کنارت پندها آموختیم و چه بسیار خشتکها دریدم!

تو خود نیک میدانی که ما به مشقت با این حجم عظیم ترافیک شهری تا شیخ کده خود میرسانیم!
و این برای ما افتخاری بودندی بس عظیم در حالی که مراد ما این رنج نبرده و به کمک طی الارض به طرفه العینی به هرجا عظیمت کند...

تقاضای مریدان از مراد خود این باشد که لااقل برای یکبار مارا سوار بر این مرکب نموده تا ما نیز طعم لذت آن چشیده حالش راببریم!
شیخ از این سخن سخت برآشفت و فریادی کشید و ندا در داد که ای بی خردان نا فهم ! مگر شیخ اهل استفاده شخصی از مرکب خدمت است ؟؟
درثانی این مرکب یک نفره بودندی و تنها سفارشی جهت شیخ ساخته شده بودی همانا شما را الاغ شیخ کفایت کند ولاغیر!

مریدان جملگی خجل گردیده و عربده کشان رو به شیخ کده تاختند!!





 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
یکی از مریدان شیخ بسیار خجالتی بود . طوری که حتی در حمام نیز از خدای خویش خجالت می کشید و جامه و خشتک خویش در نمی آورد.
روزی شیخ را گفتند که این مرید را نصیحتی بنما که این خجالت را کنار بگذارید.
شیخ فرمود مرید را بیاورید و مریدان دیگر مرید خجالتی را به پیش شیخ آوردند.
شیخ به مرید گفت: در عجبم از خدایی که نگاهش از میان دیوارهای سنگی حمام می گذرد ولی از میان پارچه ای نازک نه.
گویند که مرید درجا خشتک خویش درید و تا سال ها دیگر حاضر نشد که حتی در کوچه و بازار هم خشتک به تن کند!!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
مدتی بود شیخ با شخص شاعری دم می زدی و روزها می گذراندی.
تا اینکه روزی شیخ با جمع مریدان خویش به صحبت بنشستی. اندکی که گذشت شیخ فی البداهه بیتی سرودندی:

درخت تو گر بار دانش بگیرد/ به زیر آوري چرخ نیلوفری را

(که در اینجا،«به زیر آوري چرخ نیلوفری» یعنی «آسمان به زمین آمدن» که کنایه از «امر محال» دارد.)

مریدی برخاست و از شیخ فرصت طلبید و شیخ بر او فرصت عنایت فرمودندی و وی سخن در داد که ای شیخ، حال که نتوان بار دانش گرفت، بر ما جاهلان روشن ساز که چه باری بتوان گرفت؟

شیخ در وی نگریست و اندکی بعد، در حال مکاشفت شدندی و بعد با مریدان بگفت:

افتادگی آموز اگر طالب فیضی/هرگز نخورد آب زميني كه بلند است

(که در آن، «افتادگی» کنایه از «تملق و چابلوسی» و «فیض» کنایه از «قدرت و ثروت» دارد.)

جمع مریدان به پچ پچ افتادندی و به یکدیگر نگریستندی که ناگه ابلهی از میان جمع برخاست و بانگ مظلومیت در داد کای شیخ، آنکه نتواند «بیفتد» چه کند؟

چهره شیخ با شنیدن این سخن سخت بگرفت و روایت است که جمعی گریستن وی را نیز بدیدند.
شیخ اندکی تأمل کرد و سپس با صدایی گرفته تر بفرمود:

در نومیدی کسی رمیده است/ پایان شبش سیه سفید است

(«سیاه سفید شدن شب» کنایه از «رنگ باختن دنیا» و آن نیز کنایه از «مردن» دارد.)

جمع مریدان با شنیدن این سخن جملگی بگریستند و ناله ها سر دادند و لب ها بگزیدند و جامه ها بدریدند و سر به بیابان ها نهادند و از خدای عزّوجلّ طلب دنیای دگر کردند.
(«دنیا» در اینجا یعنی «دوره و زمونه»)

 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
روزی شیخ با جمع کثیری از مریدان به بازار برفتی و مردم با دیدن شیخ ، جامه دریدن و خشتکها بدریدند و بر هوا انداختند..........
حاکم و سربازانش بر خیابان شدندی و از دیدن جمله مردم گرد شیخ حسودیشان شد و بر محضر شیخ شتافتندی.
بپرسیدند یا شیخ، این چه حکمت است که گرد شما اینگونه مردم بیایند ولی گرد حاکم بزرگی همچون من اینگونه قلیل باشند؟
شیخ زبان تر نمودندی و جمله مریدان خفه گشتندی و سکوت همه جا حاکم گشتندی،
شیخ فرمودند: ای حاکم نادان حکمتش در فرق میان کلاه مان است تو زرین و من ....
شیخ جمله ی خود را تمام نکرد که حاکم جامه درید و کلاه بر خشتک خود فرو برد و از آن پس مریدی از جمله مریدان شیخ گشت
و نیز جمله مریدان نعره ها بر آوردند که گفتندی نعره مریدان به آسمان هفتم نیز رسیده است!!!!!!!!!!!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
روزی شیخ با جمله مریدان در راه شدند! از برای رفع خستگی بر زیر درخت گردویی اتراق کردند،که ناگهان گردویی به شدت به سرشیخ اصابت نمود و سرش بنمود باد!
شیخ بعد از آن شروع کرد به شکر کردن خدای عزوجل!
مریدان گفتند: یا شیخ اینکه دیگر شکر کردن ندارد.
شیخ فرمود: خاموش ابلهان! نمی دانید اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خُسبیده بودم ،عاقبتم چه بود؟
مریدان از شنیدن عظمت استدلال شیخ نعره ای زدند جانکاه و خشتکهاشان دریدند و بر سر درخت گردو کردند!!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
روزی شیخ بر سر راهی می‌گذشت. دید پسر بچه‌ای گربه خود را در جوی آب می‌شوید.
شیخ گفت: گربه را نشور، می‌میرد!
بعد از ساعتی كه از همان راه بازمی‌گشت دید كه بعله...! گربه مرده است و پسرك هم به عزای او نشسته.!!
شیخ گفت: ای خیره سر، به تو نگفتم گربه را نشور، می‌میرد؟
پسرك گفت: برو بابا، از شستن كه نمرد، موقع چلاندن مرد!
شیخ این شنید و بسان میگ میگ از محل گریخت!!!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
شیخ را به جرم بیان حرفهای خشتک پاره کن به زندان افکندند و او میخندید و میگفت:
زندان به راستی کدام سوی میله هاست؟
خشتک زندان بان هم پاره شد!!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
شیخ را خساستی آمد از برای استخدام عمله از سر 4راه، پس برای ترمیم کلبه محقر لذا آویزان تنی چند از مریدان بشد.
و خویشتن هر چند وقت به جهت سرکشی به منزل بگشدی. در یکی از دفعات سرکشی مریدی را بدید که قریب به 3.5 تن بلوک سیمانی همی بر دوش نهاده و به داخل کلبه همی رود.
شیخ در ابتدا از تعجب از قدرت مرید منهدم گشت. یکی از مریدان که در صحنه حضور داشت CTRL+Z همی بزد و شیخ نیز مجدد حاضر شد.
سپس شیخ بگفت من که یک عدد فرقان در اختیارتان بنهادم، چرا بلا استفاده همی مانده؟
مرید که بلوک بر دوش حمل همی کرد، بگفت: یا شیخ، چرخ فرقان گردنم را همی اذیت کند...
شیخ به ناگاه در اندک زمانی تصعید بشد و مریدان هر چه CTRL+Z بزدند نتیجه حاصل نشد.
RecoveryMyFiles نیز سود نکرد و جامعه مریدان در سوگ بنشست، تا زمانی که شیخ با باران بهاری دوباره بر مریدان نازل شد!!!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
جمله مردمان شهر را مرضی هايل گرفتند که اعادت ذکر آن ناکردنی اولی! انگونه که تمامی مریدان و مردم شهر بجز شیخ ما بیمار شده بودند.
مریدان جملگی بر شیخ وارد گشتند و از او طلب استمداد کردند و خواستند برای آنها دارو و درمانی پیشنهاد کند.
شیخ برایشان ورزش و پیاده روی تجویز کرد و گفت برای اینکه از شر این بیماری رهائی یابید می بایست روزی 40 کیلومتر پیاده روی کنید، مریدان و رعیت تا این سخن شنیدند جملگی خشتکهای پوسیده و وصله دار خود دریدند و همچون میگ میگ سر به بیابان گذاشتند و به پیاده روی پرداختند،
چند روزی گذشت و ناگهان برای تلفن همراه شیخ پیامکی با این مضمون از طرف مریدان رسید :
یا شیخنا ، ما لب مرز قسطنطنیه هستیم، آیا لازم است تا همچنان به پیاده روی خود ادامه دهیم؟ قشون و اسکاتلندیارد قسطنطنیه از ادامه مسیر ما جلوگیری کرده اند..."
شیخ با دیدن این پیامک 4 ساعت و 45 دقیقه هنگ نمودندی و پس از آن برای اولین بار خود به شخصه سوپر خشتک خود درید و سر به افلاک و لامکان نهاد!!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
روزی شیخ و مریدان در کوهستان سفر همی کردندی و به ریل قطاری رسیدندی که ریزش کوه آن را بند آورده بودی! و ناگهان صدای قطاری از دور شنیدندی!!
شیخ فریاد برآورد که جامه ها بدرید و آتش زنید که این داستان را قبلا بدجوری شنیده ام!
و مریدان و شیخ در حالی که جامه ها را آتش زده و فریاد می زدند به سمت قطار حرکت کردندی.
مریدی گفت:" یا شیخ نباید انگشتمان را در سوراخی فرو ببریم؟"
شیخ گفت:"نه! حیف نان! آن یک داستان دیگر است!"

راننده قطار که از دور گروهی را لخت دید که فریاد می زنند، فکر کرد که به دزدان زمینی سومالی برخورد کرده و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه خوردی و همه ی سرنشینان جان به جان آفرین مردند!
شیخ و مریدان ایستادند و شیخ رو به مریدان گفت:" قاعدتا نباید اینطور می شد!" و به مرید گفت که حالا هر کاری بخواهی با انگشتت می تواند بکنی!
سپس رو به مریدی دیگر کردی و گفت:"تو چرا لباست را در نیاوردی و آتش نزدی؟"
مریدگفت:"شیخنا!آخر فی الحال سر ظهر است! گفتم شاید همینطوری هم ما را ببینند و نیازی نباشد!"
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
روزی جمله مریدان شیخ را گفتند یا شیخ از عجایب آخر الزمان چه باشد؟
گفت اینکه در آن زمان لهو و لعبی باشد به نام فوت بال!
مریدان گفتند فوت بال چه باشد؟
شیخ شرح مفصلی بداد این لهو را، (اعم از تیم و بازیکن و مربی و داور و.......) و فرمود اینان (بازیکنان) سیم و زر بسیار گرفتندی و مفت مفت خوردندی به حالتی که درآمد 1 ماه برابر کار 100 سال حکیم و طبیب بودی!!
که جمله مریدان با شنیدن اوصاف آن، از تعجب انگشت در حلق فرو برده و هی restart شدندی!
شیخ فرمود: این که چیزی نیست !! از برای این بازی طرفدارانی باشد !
جمله مریدان خشتک بدست گفتند:
یا شیخ : طرفدار چه باشد: گفت هیچ ! علافانی که چون تیمشان ببرد خوشنود همی گردند و ذوق مرگ شوند و چون مصیبت و شکستی دست دهد، از شدت غم خشتک خود جر دهند به نیکی!
مریدی گفت : یا شیخ آیا اینان را سود و زر و سیمی هم باشد!
گفت : خاموش سبک سر! که اینان را جز جیغ و فریاد و هلهله و اعصاب خووووووورد چیز دیگری نیست!!
که جمله مریدان از وصف حال اینان تصعید شدندی و چیزی از آنان باقی نماند جز چند خشتک وصله خورده!!!
 

شهرام 59

عضو جدید
کاربر ممتاز
شیخ اخه چرا این همه این مرید رو چشم به انتظار میذاری؟

دلم واست یه ذره شده به خدا
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
روزی از روزهای سرد بهمن ماه جمعی از مریدان که مجهول الخشتک گشته بودند لب تاب بدست نزد شیخ برفتند.
دق الباب کردند! شیخ اجازه دخول بدادی و مریدان جملگی داخل شدند.
وکیل المریدان سایت المثقال را بیاوردی و یک ریز ریفرش میکردی صفحه نرخ ارز و سکه را و هربار قیمت بالاتر میرفت.
وکیل المریدان گفتا ما را شگفت آمد ازین اوضاع. چون است که چنین است؟
شیخ لبخندی دانایانه بر لب داشت فرمود همانا هدف بازگشت به صدر اسلام و خریدن میشی به نصف سکه ای می باشد.
جمیع مریدان که ازین درایت شیخ شگفت زده بودند دو گروه گشتند و با کله به سمت هم دویدند پس گردو خاکی به پا خواست و وقتی فرو آمد هیچ نمانده بود الا چند خشتک پینه خورده!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
روزی مریدان ناله کنان و گریان بر شیخ فرود آمدند!
شیخ علت این امر را جویا شدندی!
مریدان لب به سخن گشودند و از تورم و گرانی خشتک،ناله ها سر دادند به غایت سخت از ته!!
شیخ به آنها دلداری داد و گفت بروید و فردا قبل از طلوع آفتاب بازگردید،باشد که مشکلتان را حل نمایم!
مریدان برفتند و هنگام سحر بازگشتند و دیدند شیخ با کوهی از خشتک های نو و رنگارنگ نشسته است.
هلهله و هیاهو بر پا شد و مریدان به با دیدن اینهمه خشتک سر از پا نمیشناختند!
هر مریدی خشتکی بر تن کرد و 10 کیسه خشتک نو هم برای روز مبادا برداشت!
در آن هنگام مریدی از شیخ پرسید: یا شیخنا! حال که اینهمه خشتک آمده ، از کجا آمده؟
شیخ فرمود : این خشتکها چینی است، بسیار ارزان است و مزایای بیشماری دارد!
مرید دیگری پرسید : یا شیخ ، از مزایای آنها برایمان بازگو!
شیخ فرمود : اول اینکه این خشتکها از بلاد دوست و همسایه می آیند
دوم اینکه دوام این خشتکها بسیار پایین است و با تلنگری دریده می شوند.
سوم اینکه نازک اند و سرعت دریره شدن آنها بسیار زیاد است.
چهارم اینکه بعلت ارزان بودن و سرعت دریدگی بالا از این پس می توانم حکایت های بیشتری در روز برای شما تعریف کنم و شما خشتک های بیشتری بدرید و زود تر سر به بیابان بگذارید
پنجم اینکه بعد از دریره شدن خشتکها میتوانید بعنوان دم کنی از آنها استفاده نمائید!
ششم اینکه لیافت شما بیشتر از این نیست
مریدان که این سخن شنیدند در سیم ثانیه 3 خروار خشتک دریدند ! و سر بسان بیابانگاه نهادند!!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
شب هنگام مریدی در شهر گذر همی کرد که به ناگاه دید چند حجره همی باز باشد و نوری به سرعت از حجره ای به حجره دیگر می گردد مانند ستاره ای دنباله دار!!!
با خشتکی پاره و انگشتی تا حلق در دهان مانده ایستاد و منتظر توقف نور شد. ناگه نور را دید که در گوشه ای کنار دیوار مانده! جلو رفت با تعجب شیخ را دید که فانوسی به دست گرفته و از شدت خستگی له له می زند!!!
سراسیمه قبل از طوفان حرکت شیخ نزدیک رفت و بگفت:
یا شیخ! در این شبانگاهان با فانوس در بازار "طِی طریق" می فرمایید؟! یعنی ما مشرف به دیدن آن شدیم و این نشانه ای بود برای ما گمراهان؟!!
فرمود: ای خاک بر سر نفهمت کنم!! احمق اینترنت نداری و از قیمت سکه زر و ارز خبر نداری؟! به جای اینکه مانند توی ابله در خانه پای سریال بشینیم، در نوسانات بازار سود همی بریم!!!
مرید همانجا خشتک خود را دو نیم کرد و به ملکوت اعلی پیوست!!!
 

Similar threads

بالا