آنچه از پینوکیو باید آموخت

javaza

عضو جدید
این نوشته تنها یک برداشت شخصیست و به معنای حقیقت ماجرای پینوکیو نمی باشد.

پینوکیو از چوب ساخته شده بود ولی می خندید ،می فهمید ، گرسنه میشد و ... و این یعنی ای انسان چیزی که تو را می خنداند و می گریاند و ... گوشت ، پوست ،استخوان ،رگ و عصب نیست،_خداست.
پینوکیو پرنده ای در بالای سرش داشت که او را مدام به راه درست هدایت می کرد و این همان عقل ماست.
پینوکیو را دو موجود پلید یعنی روباه و گربه نره مدام فریب میدادند(همیشه و در همه شرایط) و اینان همانا نفس اماره و شیطان هستند که یکی وسوسه می کند و دیگری امر.
پینوکیو در شرایطی که به مشکلات بدی گرفتار میشد و هیچ امیدی به نجات نبود کسی او را با وسیله یا بدون وسیله نجات میداد که همان فرشته مهربان بود.و این یعنی کسی که در بدترین شرایط به فکر ماست و ما را فراموش نکرده است،خداست.
پینوکیو در شهر اسباب بازی ها همان جا که تنها می توانستی لذت ببری و در بیخیالی محض به سر ببری تبدیل به الاغ شد.و این یعنی ،ای انسان اگر دانشی نیندوزی و در پی کسب علم نباشی،دیگران تو را برده خویش می کنند بدون این که حتی خود بدانی.
پینوکیو بعد از آنکه به دریا افتاد به دهان ماهی رفت و آنجا پدرش را یافت.و این یعنی بازگشت به اصل خویش(توبه) آنجا که یونس(ع)خدا را تسبیح گفت و خود را ظالم.
...
و در نهایت پینوکیو تبدیل شد به انسان و این یعنی ، ای انسان بدان برای چه به این جا آمده ای.
انسانم ، آرزوست.
 

Similar threads

بالا