*** آشنایی و گفتگوی بچه های کامپیوتر....***

it2015

عضو جدید
خوشمزس
خاکی؟ آبی؟
 

it2015

عضو جدید
کرم آبی ندیدم تاحالا دیدی بذار تو پیجم

شماره خبر: 1197524291449921904

[h=1]دوستی کرم خاکی با کرم آبی[/h]
کرم کوچولو یواش یواش از زیر خاک​ بیرون آمد و به دنبال نور خورشید ‌گشت. چشم‌هایش را برهم زد و با دیدن نور خورشید به سمت آن راه افتاد. خزید و به جلو رفت و اطرافش را نگاه کرد، اما هیچ کسی را ندید. با خودش گفت: من چقدر تنهام! چرا هیچ موجودی این دور و بر نمی‌بینم. به چه دنیایی پا گذاشتم؟

چندی نگذشت که یک دریاچه دید. در آن دریاچه کوچک تعدادی ماهی زندگی می‌کردند. کرم کوچولو به دریاچه که رسید کمی استراحت کرد. ناگهان چشمش به یک کرم شبیه خودش افتاد که در آب زندگی می‌کرد. خیلی خوشحال شد و گفت: سلام تو هم یک کرم شبیه من هستی. با این تفاوت که من در خشکی‌ام و تو در آبی؛ ولی فکر کنم می‌توانیم دوست‌های خوبی برای هم باشیم. کرم آبی هم سرش را به نشانه تائید تکان داد. چند روز گذشت و کرم خاکی در این مدت هر روز به دیدن کرم آبی می‌رفت. در این مدت کوتاه کرم خاکی به کرم آبی علاقه‌مند شد، ولی همیشه یک سوال برایش بود که چرا کرم آبی هر روز تغییر می‌کند و بزرگ‌تر می‌شود. کرم آبی شبیه یک ماهی کوچولو شده بود و دیگر کرم نبود. کرم خاکی هم که می‌دید دوستش هر روز در حال تغییر و تحول است، خیلی ناراحت بود و هر روز خودش را هم در آب نگاه می‌کرد تا ببیند تغییری کرده است یا نه!
چند روز گذشت. کرم کوچولو از غصه مریض شده و نتوانسته بود به دیدن ماهی کوچولو بیاید، اما یک روز بلند شد و راه افتاد، اما به دریاچه که رسید دوستش را پیدا نکرد و از ناراحتی شروع کرد به گریه و زاری که ناگهان یک قورباغه سبز رنگ نزدیکش آمد و گفت: چی شده دوست قدیمی من؟ چرا گریه می‌کنی؟
کرم گفت: چی دوست قدیمی؟ من شما را می‌شناسم؟
قورباغه گفت: بله، من همان کرم آبی هستم.
کرم کوچولو که تعجب کرده بود، گفت: تو چطوری از یک کرم کوچولو تبدیل به یک قورباغه بزرگ شدی؟
قورباغه گفت: خودم هم نمی‌دانم، ولی فکر کنم چرخه زندگی من این است.
کرم کوچک که خیلی تعجب‌زده و ناراحت بود گوشه‌ای نشست و کز کرد، در همین موقع باران شدیدی شروع به باریدن کرد. کرم کوچک احساس سرما کرد و به زیر برگ‌های یک درخت پناه گرفت. وسط شب بود که سردش شد و احساس کرد نیاز دارد دورش چیزی شبیه یک پتو باشد و ناخودآگاه شروع به بافتن یک پیله به دور خودش کرد تا گرم شود. صبح که از خواب بیدار شد پیله‌اش را باز کرد و از آن بیرون آمد و بعد از کمی خستگی در کردن به سراغ دوستش رفت. ولی حالا این بار قورباغه او را نشناخت و اصلا فرصت معرفی هم به او نداد و زبان چسبناکش را دراز کرد و پروانه تازه از پیله درآمده را بلعید.
گلنوشا صحرا نورد
http://press.jamejamonline.ir/Newspreview/1197524291449921904


http://press.jamejamonline.ir/Newspreview/1197524291449921904
 

@Helen

عضو جدید
کاربر ممتاز
خخخخخخخخ
این ترم بهتر بود ولی بازم خوب نبود!!!
ترمای قبل ک بیاو ببین!!:biggrin:
یه مسابقه میخوام راه بندازم هرکی بانمره هاش بیشتر تررررررررررررر تونست بقیه رو بخندونه برندسسسسسسسسس

شرکت کن من بهت امیدوارم
 

Adnan175

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه مسابقه میخوام راه بندازم هرکی بانمره هاش بیشتر تررررررررررررر تونست بقیه رو بخندونه برندسسسسسسسسس

شرکت کن من بهت امیدوارم

خخخخخخخخخخخخخخخ
فک کنم واس من از همه بدتر باشه!!!:D
ابروم میره بابا!! بیخیال!:D
 

Similar threads

بالا