بارانی باش همچنان که چشمهایت بارانی اند.
دلت به حال کویر نمی سوزد در حالی که او تشنه است کویر صورت تو سیراب از باران چشمهایت است؟
نم نم پاییز٬ صدای خش خش برگ ها٬صدای گریه تو و اواز تنهایی من.
عجب فضای شاعرانه ای!
راستی چرا دلت به حال من نمی سوزد؟ چرا اشکهایت را به من هدیه نمی دهی؟ چرا سکوت کرده ای؟ منتظری؟ تو هم مثل همه منتظر خشم اسمانی تو هم از صدای جیغ خوشت می اید.
من باز هم تنهایم.
باران شیشه های عینکم را تار کرده نمی توانم تو را ببینم .با دستهایت شیشه های عینکم را پاک کن!
این کار را نمی کنی؟!
تو که قرار بود بارانی شوی !تو هم مثل خیلی ها بی احساسی .
تو هم مرا نمی فهمی!تو هم مرا دوست نداری!
و باز هم من و نم نم باران باید سرود تنهایی را زیر نگاه خشمگین اسمان بخوانیم.
دلت به حال کویر نمی سوزد در حالی که او تشنه است کویر صورت تو سیراب از باران چشمهایت است؟
نم نم پاییز٬ صدای خش خش برگ ها٬صدای گریه تو و اواز تنهایی من.
عجب فضای شاعرانه ای!
راستی چرا دلت به حال من نمی سوزد؟ چرا اشکهایت را به من هدیه نمی دهی؟ چرا سکوت کرده ای؟ منتظری؟ تو هم مثل همه منتظر خشم اسمانی تو هم از صدای جیغ خوشت می اید.
من باز هم تنهایم.
باران شیشه های عینکم را تار کرده نمی توانم تو را ببینم .با دستهایت شیشه های عینکم را پاک کن!
این کار را نمی کنی؟!
تو که قرار بود بارانی شوی !تو هم مثل خیلی ها بی احساسی .
تو هم مرا نمی فهمی!تو هم مرا دوست نداری!
و باز هم من و نم نم باران باید سرود تنهایی را زیر نگاه خشمگین اسمان بخوانیم.