آرزو !

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
آرزوی پاک و نغز کودکانه
آرزوی خون و نیروی جوانی
دارد اینجا زندگانی
دور از هم چشمی شیطان و یزدان
دور از آزادی و دیوار زندان
دور دور از درد پنهان
دور ؟ گفتم دور ؟ گفتم سوی خوشبختی پریدم ؟
پس چرا نا گه صدای توله خود را شنیدم
چشمها را باز کردم آه دیدم
یار رفته
تار رفته
آن همه آهنگ خوش از پرده پندار رفته
بر درخت آرزوی کهنه من خورده تیشه
نو نهال آرزوی تازه ام شل شد ز ریشه
پشت شیشه
باز برف سیم پیکر شاخه ها را بار می زد
باز باد مست خود را بر در و دیوار می زد
در رگ من نبض حسرت تار می زد
" گلچین گیلانی"
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هر دم چو توپ می زندم پشت پای وای
کس پیش پای طفل نیفتد که وای وای

دیر آشناتر از توندیدم ولی چه سود
بیگانه گشته ای مه دیرآشنای وای

در دامنت گریستن سازم آرزوست
تا سرکنم نوای دل بی نوای وای

سوز دلم حکایت ساز تو می کند
لب بر لبم بنه که برآرم چو نای وای

آخر سزای خدمت دیرین من حبیب
این شد که بشنوم سخن ناسزای وای

جز نیک و بد به جای نماند چه می کنی
نه عشق من نه حسن تو ماند به جای وای

ای کاش وای وای منش مهربان کند
گر مهربان نشد چکنم ای خدای وای

من شهریار کشورعشقم گدای تو
ای پادشاه حسن مرنجان گدای وای
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

اگر به دامنِ وصلِ تو دستِ ما نرسد

کشیده ایم در آغوش آرزویِ تورا
 

مهدی 108

عضو جدید
از ما مجو تردد خاطر که عمرهاست
کز آرزوي وسوسه فرما گذشته‌ايم

گشته است در ميانه روي عمر ما تمام
ما از پل صراط همين جا گذشته‌ايم

عزم درست کار پر و بال مي‌کند
با کشتي شکسته ز دريا گذشته‌ايم

از نقش پاي ما سخني چند چون قلم
مانده است يادگار به هر جا گذشته‌ايم

ما چون حباب منت رهبر نمي‌کشيم
صد بار چشم بسته ز دريا گذشته‌ايم

صائب ز راز سينه‌ي بحريم با خبر
چون موج اگر چه تند ز دريا گذشته‌ايم

ما از اميدها همه يکجا گذشته‌ايم
از آخرت بريده ز دنيا گذشته‌ايم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بیریایِ گیلانی

بیریایِ گیلانی

استخوانم نیز خاکستر کند گر سوزِ هجران

چون غبارِ آرزو بر طاقِ ایوانت نشینم
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فریدون مشیری

فریدون مشیری

باور نداشتم که گل آرزوی من
با دست نازنین تو بر خاک اوفتد
با این همه هنوز به جان می پرستمت
بالله اگر که عشق چنین پاک اوفتد

**
می بینمت هنوز به دیدار واپسین
گریان درآمدی که : فریدون خدا نخواست
غافل که من به جز تو خدایی نداشتم
اما دریغ و درد نگفتی چرا نخواست

**
بیچاره دل خطای تو در چشم او نکوست
گوید به من : هر آنچه که او کرد خوب کرد
فردای ما نیامد و خورشید آرزو
تنها سپیده ای زد و ‌آنگه غروب کرد

**
بر گور عشق خویش شباهنگ ماتمم
دانی چرا نوای عزا سر نمی کنم
تو صحبت محبت من باورت نبود
من ترک دوستی ز تو باور نمی کنم

**
پاداش آن صفای خدایی که در تو بود
این واپسین ترانه ترا یادگار باد
ماند به سینه ام غم تو یادگار تو
هرگز غمت مباد و خدا با تو یار باد

**
دیگر ز پا افتاده ام ای ساقی اجل
لب تشنه ام بریز به کامم شراب را
ای آخرین پناه من آغوش باز کن
تا ننگرم پس از رخ او آفتاب را
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
عمری به سر دویدم در جست وجوی یار



جز دسترس به وصل ویم آرزو نبود



دادم در این هوس دل دیوانه را به باد



این جست و جو نبود هر سو شتافتم



پی آن یار ناشناس گاهی ز شوق خنده زدم گه گریستم



بی آنکه خود بدانم ازین گونه بی قرارمشتاق کیستم




رویی شکست چون گل رویا و دیده گفت



این است آن پری که ز من می نهفت رو



خوش یافتم که خوش تر ازین چهره ای نتافت



در خواب آرزوهر سو مرا کشید پی خویش دربدر



این خوشپسند دیده زیباپرست من



شد رهنمای این دل مشتاق بی قرار



بگرفت دست من



و آن آرزوی گم شده بی نام و بی نشان



در دورگاه دیده من جلوه می نمود



در وادی خیال مرا مست می دواند



وز خویش می ربود



از دور می فریفت دل تشنه مرا



چون بحر موج می زد و لرزان چو آب بود



وانگه که پیش رفتم با شور و التهاب



دیدم سراب بود



بیچاره من که از پس این جست و جو هنوز



می نالد از من این دل شیدا که یار کو ؟



کو آن که جاودانه مرا می دهد فریب ؟



بنما کجاست او


هوشنگ ابتهاج
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
فریدون مشیری

فریدون مشیری


بگذار سر به سینهء من ، تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمنـــــــــــد را !
شاید که بیش ازین ، نپسندی به کار عشق
آزار این رمیدهء سر در کمنــــــــــــــــــــــد را .

بگذار ســــــــــــــــــــــر به سینهء من ، تا بگویمت :
اندوه چیست ، عشق کدام است ، غم کجاست ؟
بگـــــــــــــــــذار تا بگویمت : این مرغ خسته جان ،
عمریست در هوای تــــــــــــــو از آشیان جداست !

دلتنگم ! آنچنانکه اگر ببینمت به کام
خواهم که جاودانه بنــــــالم به دامنت
شاید که جاودانه بمانی کنار مـــــــــن
ای نازنین ، که هیچ وفا نیست با منت !

بگذار تا ببوسمت ، ای نوشخند صبح
بگــذار تا بنوشمت ای چشمهء شراب .
بیمار خنده های توام ! بیشتر بخند .
خورشید آرزوی منی ! گرم تر بتاب .
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هوشنگ ابتهاج

هوشنگ ابتهاج

می رود می گویمش بدرود
وز نگاه خسته و پژمرده چون مهتاب پاییز ملال انگیز
می گذارم بر مزار آرزوهایم گلی ویران
یادگار آن امید گم شده آن عشق یادآویز
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
خیلی وقته از چشام ، بی تو بارون می باره
دل نا امید من، تو رو آرزو داره
دل ناامید من ،‌ تو رو آرزو داره
ای همیشگی ترین ، آه ای دورترین
سوختن کار من است ، نگرانم منشین
راست می گفتی تو ، دیگر کنون دیر است
دوستی و دوری ، آخرین تقدیر است
راست می گفتی تو ، باید از عشق برید
از چنین پایانی به سر آغاز رسید
شکستی و شکستم ، گسستی و گسستم
چه بودی و چه بودم ، چه هستی و هستم
تو رها از من باش ،‌ ای برایم همه کس
زیر آوار قفس ، مانده ام من ز نفس
تو و خورشید بلند ، من و شب های قفس
بعد از این با خود باش ، یاد تو ما را بس
شکستی و شکستم ، گسستی و گسستم
چه بودی و چه بودم ، چه هستی و هستم


اردلان سرفراز
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ابو سعید ابوالخیر

ابو سعید ابوالخیر

لب بستم و از پای نشستم امّا

این نتوانم که آرزویت نکنم

 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دل ز آرزوی تو بی‌قرار است هنوز
جان در طلبت بر سر کار است هنوز
دیده به جمالت ارچه روشن شد، لیک
هم بر سر آن گریه‌ی زار است هنوز

عراقي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سیف فرغانی

سیف فرغانی

دل را چو به عشق تو سپردم چه کنم؟
دل دادم و اندوه تو بردم چه کنم؟
من زنده به عشق توام ای دوست ولیک
از آرزوی روی تو مردم، چه کنم؟
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
«در عصرهای تابستان
گل‌فروش بیرون ایستاده است
و گل‌ها زیر کولر لم داده‌اند.
گاه آرزو می کنم کاش علفی هرز بودم
برای زینت دسته‌گلی که
به سمت لب‌خند تو می روید.»

داوود ملك زاده
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

تو آفتاب و جهان جزبه جستجوی تو نیست

بهار در نظرم غیر رنگ و بوی تو نیست

ازین قلمرو مجنون‌کسی نمی‌جوشد

که نارسیده به‌فهمت درآرزوی تو نیست
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
گر بهار آرزو روزی به بار آید


این زمین‌های سراسر لوت


باغ خواهد شد


سینه‌ی این تپه‌های سنگ


از لهیب لاله‌ها پرداغ خواهد شد.



سیاوش کسرایی

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گفتم که چرا صورتت از دیده نهانست
گفتا که پری را چکنم رسم چنانست

گفتم که نقاب از رخ دلخواه برافکن
گفتا مگرت آرزوی دیدن جانست

گفتم همه هیچست امیدم ز کنارت
گفتا که ترا نیز مگر میل میانست

گفتم که جهان بر من دلتنگ چه تنگست
گفتا که مرا همچو دلت تنگ دهانست

گفتم که بگو تا بدهم جان گرامی
گفتا که ترا خود ز جهان نقد همانست

گفتم که بیا تا که روان بر تو فشانم
گفتا که گدا بین که چه فرمانش روانست

گفتم که چنانم که مپرس از غم عشقت
گفتا که مرا با تو ارادت نه چنانست

گفتم که ره کعبه بمیخانه کدامست
گفتا خمش این کوی خرابات مغانست

گفتم که چو خواجو نبرم جان ز فراقت
گفتا برو ای خام هنوزت غم آنست
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
گر بهار آرزو روزی به بار آید
باغ دل گل‌های نو زاید
گلبن امید می‌گردد
غوطه‌ور در غنچه‌ی خوش عطر و بوی عشق
می‌شکوفد خنده‌ی خوش‌بختی و شادی
بر لبان دختران خنده‌ی روی عشق
شادکامی یک نفس سر می‌کشد
باده‌ی آتش‌روان دوستی را از سبوی عشق.
می‌شود جاری گلاب عاطفه در جویبار عمر
قلب‌ها گرم از فروغ دل فروز آفتاب
غنچه‌ها شاداب
و دهان‌ها لب به لب از بوسه و لبخند
می‌رود بالا ز دیوار جدایی پیچک پیوند.
دشت‌ها لبریز از سبزه
زندگی تازه
و چراغ آرزو روشن
لب‌به‌لب از جنب‌وجوش زیستن
سرکش و پرشور می‌جوشد
چشمه‌سار عمر
و نهال دوستی از میوه‌های همدلی پربار خواهد شد.
سوسن آزاد سر بر می‌کند از هر کران دل‌شاد
باغ‌های زندگانی می‌شوند آباد
شهرها پر می‌شوند از صلح،از آزادگی، از داد
از لهیب لاله‌ها گلزار الفت شعله‌ای تب‌دار و آتش‌بار خواهد شد.
گر بهار آرزو روزی به بار آید
لب به لبخندی دلارا و جهان‌افروز بگشاید.


مهدي عاطف راد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی

غرقه شو در نیستی گر عمر نوحت آرزوست

غوطه خور در موج خوناب و ز طوفان درگذر
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
دوباره باغ پر از شعر سبز رویش شد
ترانه‌های شکفتن ز نو سروده شدند
و باز پیک نسیم
ز دور خوش‌خبر و مژده‌بخش می‌آید
به ما بشارت آواز رشد می‌بخشد
نهال سبز جوانی شکوفه‌باران است
جوانه‌های دلش جاودانه سرسبزند
امید می‌روید
و عشق می‌خندد
و آرزوی شکوفا شدن برآورده
و آرزوی برآوردن است بالنده
و باز گشته نمودار
ز بی کرانه‌ی آفاق باغ پیک بهار.


مهدي عاطف راد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ای جان من به یاد لبت تشنه بر شراب

هر دم بجام لعل لبت تشنه‌تر شراب

در ده قدح که مردم چشمم نشسته است

در آرزوی نرگس مست تو در شراب

**خواجوی کرمانی**
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مریم حیدرزاده

مریم حیدرزاده

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمی دانم
تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی
و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم
تو دریائی ترینی آبی و آرام و بی پایان
و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم
تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف
و من در آرزوی قطره های پاک بارانم
نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته
به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم
تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار
و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
بي تو شكست خاطره هاي بلوغ عشق
بي تو غروب واژه رؤيا هميشگي ست
بي تــو تــرانــه هـاي محبت غريبه اند
چشم تو شهر آبي درمان تشنگي است

بـــرگـــرد! كوچـــة دل آلالــه هــا هنوز
در آرزوي لحظــة ديــدار مـــانـده است
چشمــان صــد هـزار شقايق به ياد تو
تـــا صبحگـاه عاطفه بيدار مانده است


مريم حيدر زاده
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سینه گرداب

سینه گرداب

همرنگ گونه های تو مهتابم آرزوست
چون بادۀ لب تو می نابم آرزوست
ای پرده پرده چشم توام باغ های سبز
در زیر سایه مژه ات خوابم آرزوست
دور از نگاه گرم تو بی تاب گشته ام
بر من نگاه کن که تب و تابم آرزوست
تا گردن سپید تو گرداب رازهاست
سر گشتگی به سینه گردابم آرزوست
تا وارهم ز وحشت شبهای انتظار
چون خندۀ تو مهر جهانتابم آرزوست



**فریدون مشیری**
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعـــــر يعنــــي قصـــة يـــــك آرزو
شعـــر يعني ابتــداي يك غروب
شعــر يعنــي تكـــه اي از آسمــان
شعر يعني وصف يك انسان خوب


مريم حيدر زاده
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دریای درد

دریای درد

درون سینه ام صد آرزو مرد
گل صد آرزو نشکفته پژمرد
دلم بی روی او دریای درد است
همین دریا مرا در خود فرو برد



**فریدون مشیری**
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
کاش چون پاییز بودم... کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال انگیز بودم
برگ‌های آرزوهایم یکایک زرد می‌شد
آفتاب دیدگانم سرد می‌شد
آسمان سینه‌ام پردرد می‌شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می‌زد
اشک‌هایم همچو باران دامنم را رنگ می‌زد
وه چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پرشور و رنگ‌آمیز بودم


فروغ فرخزاد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مریم حیدر زاده

مریم حیدر زاده

تو یعنی گونه های غنچه ای را
به رسم مهربانی ناز کردن
تو یعنی کوچه باغ آرزو را
به روی گام یاسی باز کردن ….
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
مریم حیدر زاده

مریم حیدر زاده

**********
من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.


**********
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
جواني شمع ره كردم كه جويم زندگاني را
نجستم زندگاني را و گم كردم جواني را
كنون با بار پيري آرزومندم كه برگردم
به دنبال جواني كوره راه زندگاني را


شهريار
 
بالا