الان که با اشکهایم مینویسم، مینویسم تا خیس شود دستهایت، دستهایی که اب عصبانیت، سیلی بر صورتم کاشت، جایش میسوزد، نه، به دستانت خیره نشو، اشکهایم از برای حرفمم است، حرفی که ناگفته زدم، خیسی چشمانم را حس کن، کاش بودی تا این اشکهایم را پاک میکردی
الان سر بر بالین نهادی، آرام گریستی، و صدای هق هق تو، اشکهایم را بیشتر ...
آرام بخواب مهربان، آرام و آرامتر، با همان لبخندهای همیشگی، دستانت را به لپهایت بکش، لپهایی که روزها از شرم سرخ میشوند، احساسی بزرگ که الان اشک را بر روی چشمانت کاشت، کشیدی دستانت را ؟ حس کن سردی اشکهای مرا، حس کن و آرام بخواب، آرام بخواب، که زیبایی خوابها را ببینی، خوابهایی که هرشب برایت خواب آرزو کردم، و تو خندیدی و شاد سر بر بالین نهادی، و شبی مانند این شب، گریه را حس کردی، گریههایی که من با دستانم کاشتم
دست به نوشتههایم بکش، خیسیش را حس کن، طعم لحظههایش را، چه سخت است آرام ماندن در این لحظه، چه سخت است نوشتن، و چه سخت است با اشک نوشتن، شور یا شیرین، جرات مزه کردنش را هم نداشتم و ندارم، جایی برای آرام ماندن
بخند مهربانم، حالا بخند، این فرشته باید پرواز کند، تو بخند ای مهربان، و نفرینهایت را بفرست، خوشحال میشوم طعم سخت حرفایت را بشنوم تا آرام گیری، خوب میدانم هرگز دهان باز نخواهی کرد، هرگزز آن قلب مهربانت را آلوده نخواهی کرد، خوب طعم سکوتت را چشیدم، هم تلخ و هم شیرین
حال شاد باش که من پرواز خواهم کرد و نخواهی شنید حرفهایم را
جایی برای آرام گریستن میخواستم، آرام سرم را بر بالینت گذاشتم، آرام گریستم، و بالشتت، هم زمان صدای هق هق من و تورا با هم خاموش کرد
خوب یاد گرفتهام شبها، با این بالشت، صدای هقهقم را آرام کنم، ولی سردی اشکها میماند و طعم سخت خاطرهها
دست مهربانی میخواستم برای پاک کردن اشکهایم، تو سر بر بالین نهاده بودی، آرام بخواب، من اشکهای تورا پاک کردم
خیسی دستان تو از خواندن گریههای من است
لبخند شیرینم برای تو، تو نیز بخند
پروازم را بخاطر بسپار، پرواز بسوی آسمانها
آرام بخواب
من سر بر بالینی مینهم که هرگز بلند نخواهم شد
آرام بخواد، اشکهایت را پاک خواهم کرد
آرام بخواب
الان سر بر بالین نهادی، آرام گریستی، و صدای هق هق تو، اشکهایم را بیشتر ...
آرام بخواب مهربان، آرام و آرامتر، با همان لبخندهای همیشگی، دستانت را به لپهایت بکش، لپهایی که روزها از شرم سرخ میشوند، احساسی بزرگ که الان اشک را بر روی چشمانت کاشت، کشیدی دستانت را ؟ حس کن سردی اشکهای مرا، حس کن و آرام بخواب، آرام بخواب، که زیبایی خوابها را ببینی، خوابهایی که هرشب برایت خواب آرزو کردم، و تو خندیدی و شاد سر بر بالین نهادی، و شبی مانند این شب، گریه را حس کردی، گریههایی که من با دستانم کاشتم
دست به نوشتههایم بکش، خیسیش را حس کن، طعم لحظههایش را، چه سخت است آرام ماندن در این لحظه، چه سخت است نوشتن، و چه سخت است با اشک نوشتن، شور یا شیرین، جرات مزه کردنش را هم نداشتم و ندارم، جایی برای آرام ماندن
بخند مهربانم، حالا بخند، این فرشته باید پرواز کند، تو بخند ای مهربان، و نفرینهایت را بفرست، خوشحال میشوم طعم سخت حرفایت را بشنوم تا آرام گیری، خوب میدانم هرگز دهان باز نخواهی کرد، هرگزز آن قلب مهربانت را آلوده نخواهی کرد، خوب طعم سکوتت را چشیدم، هم تلخ و هم شیرین
حال شاد باش که من پرواز خواهم کرد و نخواهی شنید حرفهایم را
جایی برای آرام گریستن میخواستم، آرام سرم را بر بالینت گذاشتم، آرام گریستم، و بالشتت، هم زمان صدای هق هق من و تورا با هم خاموش کرد
خوب یاد گرفتهام شبها، با این بالشت، صدای هقهقم را آرام کنم، ولی سردی اشکها میماند و طعم سخت خاطرهها
دست مهربانی میخواستم برای پاک کردن اشکهایم، تو سر بر بالین نهاده بودی، آرام بخواب، من اشکهای تورا پاک کردم
خیسی دستان تو از خواندن گریههای من است
لبخند شیرینم برای تو، تو نیز بخند
پروازم را بخاطر بسپار، پرواز بسوی آسمانها
آرام بخواب
من سر بر بالینی مینهم که هرگز بلند نخواهم شد
آرام بخواد، اشکهایت را پاک خواهم کرد
آرام بخواب