وقتی آرام از گوشهای به زیبایی گذشتی، و من گفتم دوستت دارم، فرشتهای که محو خوبیهایت،زیباییهایت، محو تماشای تو شدم، فرشتهای که در حال اوج گرفتن بودی و دستانم را گرفتی، وزنی نمداشتم، با هم بال میزدیم، بالهای تو نیز شکسته بود، ولی زیبا و دوست داشتنی بال میزدیم، حرفهایی که هنوز این پایانش نیست و نخواهد بود، حرفههایی که از دل زیباییهایمان اوج میگرفت، و باز این زخمها و زخمها
فرشتهای که سکوتت زیباست، و در اعماق نگاهت نهایت محبت هویداست، جایی برای گفتن این زیباییها جز در چشمان زیبایت نیست، و امروز، با رنگ صورتی، رنگی که از عشق حرفها میزند، بالهای کوچک و سفیدت را گشودی، بالهایی برای زیباییها
و من نگران از این که روزی، سنگی باز به این بالهای زیبایت، آه عزیزم، دوستت دارم، بال بگشا، به آسمانها، به بلندیهی، سنگ که توانای رسیدن ندارد، کس جرات ندارد، وای از این سنگدلیها
چه نازیبا نوشتم، بهترینها برای تو زیباست، زیباترین آن و شاید کلمهای سخت و تلخ برای تو، پس بهتر از چیزی نگویم، چشمانم خود هویداست
زیبا بال میزنی و وقتی صدای قلبت را شنیدم که آرام گفتی، بال زدنت مبارک، تنها تو فراموشم نکردی، چه آرام گفتی و بلند فریادش زدی، من شنیدم و بس، شادیهایم با تو، زیباییهایم با تو، و به افقی دور دست که مینگرم و بال میزنم تا روزی زیبا، زیباتر از آن، تو را در آغوش بگیرم و آرام میبوسمت فرشتهی من، فرشتهی زیبای من
و بال میزنی، باید بال بزنی، شاد باشی و صدای خوشبختیهایت آسمانها را در بر گیرد، باید این چنین باشد
و امروز، فرشتهی مهربان و زیبایم، متولد شدی و بال زدن را آموختی و در این گوشهی ناآرام، جهان که هرگز آرام ندارد! من آرام و با همان صدا، خندههایی که ما را به اوج میبرد، برایت آرزوها دارم و آرام روزها سپری میشود و روزی تو را در آغوش خواهم گرفت
آرامترین آرام من، آرام بال بزن و زیبا، بخند تا خندههایت، شادیهیت و خوشبختیهایت لبخند را بر لبانم بکارد
سنگها همانگونه که بالا میآیند سقوطی نیز خواهند داشت، آنکه اوج میگیرد و پیروز است، فرشتهی من است
آرامترین آرام من، در این روز زیبا، آرزوهایت زیباست، در آغوشم ، میبوسمت ..............
فرشتهای که سکوتت زیباست، و در اعماق نگاهت نهایت محبت هویداست، جایی برای گفتن این زیباییها جز در چشمان زیبایت نیست، و امروز، با رنگ صورتی، رنگی که از عشق حرفها میزند، بالهای کوچک و سفیدت را گشودی، بالهایی برای زیباییها
و من نگران از این که روزی، سنگی باز به این بالهای زیبایت، آه عزیزم، دوستت دارم، بال بگشا، به آسمانها، به بلندیهی، سنگ که توانای رسیدن ندارد، کس جرات ندارد، وای از این سنگدلیها
چه نازیبا نوشتم، بهترینها برای تو زیباست، زیباترین آن و شاید کلمهای سخت و تلخ برای تو، پس بهتر از چیزی نگویم، چشمانم خود هویداست
زیبا بال میزنی و وقتی صدای قلبت را شنیدم که آرام گفتی، بال زدنت مبارک، تنها تو فراموشم نکردی، چه آرام گفتی و بلند فریادش زدی، من شنیدم و بس، شادیهایم با تو، زیباییهایم با تو، و به افقی دور دست که مینگرم و بال میزنم تا روزی زیبا، زیباتر از آن، تو را در آغوش بگیرم و آرام میبوسمت فرشتهی من، فرشتهی زیبای من
و بال میزنی، باید بال بزنی، شاد باشی و صدای خوشبختیهایت آسمانها را در بر گیرد، باید این چنین باشد
و امروز، فرشتهی مهربان و زیبایم، متولد شدی و بال زدن را آموختی و در این گوشهی ناآرام، جهان که هرگز آرام ندارد! من آرام و با همان صدا، خندههایی که ما را به اوج میبرد، برایت آرزوها دارم و آرام روزها سپری میشود و روزی تو را در آغوش خواهم گرفت
آرامترین آرام من، آرام بال بزن و زیبا، بخند تا خندههایت، شادیهیت و خوشبختیهایت لبخند را بر لبانم بکارد
سنگها همانگونه که بالا میآیند سقوطی نیز خواهند داشت، آنکه اوج میگیرد و پیروز است، فرشتهی من است
آرامترین آرام من، در این روز زیبا، آرزوهایت زیباست، در آغوشم ، میبوسمت ..............