من از آن سوي حسرتهاي بارانخورده ميآيم
اشارتهاي پاييزانهاي دارد سراپايم
چرا تنهاييام را با كسي قسمت كنم امشب؟
كه در هر خلوتي آيينه شد محو تماشايم
كسي ديگر براي عشق آوازي نميخواند
پر از تنهايي محض است شبهاي غزلهايم
به جز باران، به جز دريا كسي ديگر نميداند
چه رازي خفته در پشت كويريهاي آوايم
غزل كمكم به پايان ميرسد؛ اما براي من
«شراب خانگي» ميماند و ياد «اوستايم»
اشارتهاي پاييزانهاي دارد سراپايم
چرا تنهاييام را با كسي قسمت كنم امشب؟
كه در هر خلوتي آيينه شد محو تماشايم
كسي ديگر براي عشق آوازي نميخواند
پر از تنهايي محض است شبهاي غزلهايم
به جز باران، به جز دريا كسي ديگر نميداند
چه رازي خفته در پشت كويريهاي آوايم
غزل كمكم به پايان ميرسد؛ اما براي من
«شراب خانگي» ميماند و ياد «اوستايم»