اشعار و نوشته هاي عاشقانه

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
ز خانه بیرون می زنم اما کجا امشب ! ... شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب؟

پشت ستونِ سایه ها روی درختِ شب ... می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب

می دانم آری نیستی اما نمی دانم ... بیهوده می گردم به دنبال ات چرا امشب؟

هرشب تو را بی جستجو می یافتم اما ... نَگذاشت بی خوابی به دست آرِم تو را امشب

ها....سایه ای دیدم! شبیه ات نیست اما حیف ! ... ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب

هر شب صدایِ پایِ تو می آمد از هر چیز ... حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب

امشب زپشت ابرها بیرون نیامد ماه ... بشکن قُرق را ماه من بیرون بیا امشب

گشتم تمام دنیا را یک نَفَس هم نیست ... شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی آرم تو که می دانی از دیشب ... باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب

ای ماجرای شعر و شبهای جنون من ... آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دو جهان لطیف و خوش همچو امیر ما کجا

ابروی او گره نشد گر چه که دید صد خطا


چشم گشا و رو نگر جرم بیار و خو نگر

خوی چو آب جو نگر جمله طراوت و صفا


من ز سلام گرم او آب شدم ز شرم او

وز سخنان نرم او آب شوند سنگ‌ها


زهر به پیش او ببر تا کندش به از شکر

قهر به پیش او بنه تا کندش همه رضا


آب حیات او ببین هیچ مترس از اجل

در دو در رضای او هیچ ملرز از قضا


سجده کنی به پیش او عزت مسجدت دهد

ای که تو خوار گشته‌ای زیر قدم چو بوریا


خواندم امیر عشق را فهم بدین شود تو را

چونک تو رهن صورتی صورت توست ره نما


از تو دل ار سفر کند با تپش جگر کند

بر سر پاست منتظر تا تو بگوییش بیا


دل چو کبوتری اگر می‌بپرد ز بام تو

هست خیال بام تو قبله جانش در هوا


بام و هوا تویی و بس نیست روی بجز هوس

آب حیات جان تویی صورت‌ها همه سقا


دور مرو سفر مجو پیش تو است ماه تو

نعره مزن که زیر لب می‌شنود ز تو دعا


می‌شنود دعای تو می‌دهدت جواب او

کای کر من کری بهل گوش تمام برگشا


گر نه حدیث او بدی جان تو آه کی زدی

آه بزن که آه تو راه کند سوی خدا


چرخ زنان بدان خوشم کآب به بوستان کشم

میوه رسد ز آب جان شوره و سنگ و ریگ را


باغ چو زرد و خشک شد تا بخورد ز آب جان

شاخ شکسته را بگو آب خور و بیازما


شب برود بیا به گه تا شنوی حدیث شه

شب همه شب مثال مه تا به سحر مشین ز پا
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
عجب سروی، عجب ماهی، عجب یاقوت و مرجانی

عجب جسمی، عجب عقلی، عجب عشقی، عجب جانی


عجب لطف بهاری تو، عجب میر شکاری تو

دران غمزه چه داری تو؟ به زیر لب چه می‌خوانی؟


عجب حلوای قندی تو، امیر بی‌گزندی تو

عجب ماه بلندی تو، که گردون را بگردانی


عجبتر از عجایبها، خبیر از جمله غایبها

امان اندر نواییها، به تدبیر، و دوا دانی


ز حد بیرون به شیرینی، چو عقل کل بره بینی

ز بی‌خشمی و بی‌کینی، به غفران خدا مانی


زهی حسن خدایانه، چراغ و شمع هر خانه

زهی استاد فرزانه، زهی خورشید ربانی


زهی پربخش، این لنگان، زهی شادی دلتنگان

همه شاهان چو سرهنگان غلامند، و توسلطانی


به هر چیزی که آسیبی کنی، آن چیز جان گیرد

چنان گردد که از عشقش بخیزد صد پریشانی


یکی نیم جهان خندان، یکی نیم جهان گریان

ازیرا شهد پیوندی، ازیرا زهر هجرانی


دهان عشق می‌خندد، دو چشم عشق می‌گرید

که حلوا سخت شیرینست و حلواییش پنهانی


مروح کن دل و جان را، دل تنگ پریشان را

گلستان ساز زندان را، برین ارواح زندانی


بدین مفتاح کوردم، گشاده گر نشد مخزن
کلیدی دیگرش سازم، به ترجیعش کنم روشن

توی پای علم جانا، به لشکرگاه زیبایی

که سلطان‌السلاطینی و خوبان جمله طغرایی


حلاوت را تو بنیادی، که خوان عشق بنهادی

کی سازد اینچنین حلوا جز آن استاد حلوایی؟!


جهان را گر بسوزانی، فلک را گر بریزانی

جهان راضیست و می‌داند که صد لونش بیارایی


شکفتست این زمان گردون بریحانهای گوناگون

زمین کف در حنی دارد، بدان شادی که می‌آیی


بیا، پهلوی من بنشین، که خندیم از طرب پیشین

که کان لذت و شادی، گرفت انوار بخشایی


به اقبال چنین گلشن، بیاید نقد خندیدن

تو خندان‌روتری یا من؟ کی باشم من؟ تو مولایی


توی گلشن منم بلبل، تو حاصل بنده لایحصل

بیا کافتاد صد غلغل، به پستی و به بالایی


توی کامل منم ناقص، توی خالص منم مخلص

توی سور و منم راقص، من اسفل تو معلایی


چو تو آیی، بنامیزد، دوی از پیش برخیزد

تصرفها فرو ریزد به مستی و به شیدایی


تو ما باشی مها ما تو، ندانم که منم یا تو

شکر هم تو، شکر خا تو، بخا، که خوش همی خایی


وفادارست میعادت، توقف نیست در دادت

عطا و بخشش شادت، نه نسیه‌ست و نه فردایی


به ترجیع سوم یارا، مشرف کن دل ما را
بگردان جام صهبا را، یکی کن جمله دلها را

سلام علیک ای دهقان، در آن انبان چها داری؟

چنین تنها چه می‌گردی؟ درین صحرا چه می‌کاری؟


زهی سلطان زیبا خد، که هرکه روی تو بیند

اگر کوه احد باشد، بپرد از سبکساری


مرا گویی: « چه می‌گویی؟ » حدیث لطف و خوش خویی

دل مهمان خود جویی، سر مستان خود خاری


ایا ساقی قدوسی، گهی آیی به جاسوسی

گهی رنجور را پرسی، گهی انگور افشاری


گهی دامن براندازی، که بر تردامنان سازی

گهی زینها بپردازی، کی داند در چه بازاری؟


سلام علیک هر ساعت، بر آن قد و بر آن قامت

بر آن دیدار چون ماهت، بر آن یغمای هشیاری


سلام علیک مشتاقان! بر آن سلطان، بر آن خاقان

سلام علیک بی‌پایان، بر آن کرسی جباری


چه شاهست آن، چه شاهست آن؟ که شادی سپاهست آن

چه ماهست آن؟ چه ماهست آن؟ برین ایوان زنگاری


تو مهمانان نو را بین، برو دیگی بنه زرین

بپز گر پروری داری، وگر خرگوش کهساری


وگر نبود این و آن، برو خود را بکن قربان

وگر قربان نگردی تو، یقین می‌دان که مرداری


خمش باش و فسون کم خوان، نداری لذت مستان

چرایی بی‌نمک ای جان، نه همسایهٔ نمکساری؟


رسیدم در بیابانی، کزو رویند هستیها
فرو بارد جزین مستی از آن اطراف مستیها
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
ماییم و بخت خندان، تا تو امیر مایی

ای شیوهات شیرین، تو جان شیوهایی


آن لب که بسته باشد، خندان کنیش در حین

چشمی که درد دارد، او را چو توتیایی


سوگند خورده باشد، تا من زیم، نخندم

سوگند او بسوزد، چون چهره برگشایی


هر مردهٔ که خواهی برگیر و امتحان کن

پاره کند کفن را، گیرد قدح ربایی


روزی که من بمیرم، بر گور من گذر کن

تا رستخیز مطلق، از خیز من نمایی


خود کی بمیرد آنکس که ساقیش توبودی؟!

سرسبز آن زمینی، که تش کنی سقایی


همراه باش ما را، گو باش صد بیابان

تا بردریم آن ره، ما را چو دست و پایی


گفتم به ماه و اختر: « تا کی روید بر سر؟! »

از دوری رهست این، یا خود ز خیره‌رایی؟! »


ای مه که تو همامی، گه زار و گه تمامی

در روز چون خفاشی، شب صاحب لوایی


یک چیز را کمالی، یک چیز را وبالی

یک چیز را هلاکی، یک چیز را دوایی


شاگرد ماه من شو، زیر لواش می‌رو

تا وارهی ز تلوین، در عصمت خدایی »


گفتا: « اگر تو خواهی، کاشکال را بشویم
ترجیع کن، که تا من احوال را بگویم »

ای بازگشت جانها در وقت جان پریدن

وقت کفن بریدن، وقت قبا دریدن


ای گفته: جان چه باشد؟! یا آن جهان چه باشد؟

ای جان، به لب رسیدی، آمد گه رسید


ای دل که کف گشودی، از این آن ربودی

چیزی نماندت ای دل، الا که دل طپیدن


گه سیم و زر کشیدی، که سیمبر کشیدی

داد آن کشش خمارت هنگام جان کشیدن


ای رفته از تباهی، در خون مرغ و ماهی

آنچ چشید جانشان، باید ترا چشیدن


ای شاد آنک از حق آموخت سحر مطلق

پیش از اجل چو شیران، پیش اجل دویدن


دو گوش را ببستن، از عشوهٔ حریفان

آنک آخر او ببرد، پیشین ازو بریدن


از خاک زادهٔ وز بستان خاک مستی

لب را بشو ز شیرش، در قوت دل چریدن


تا شیرخواره باشی، دندان دل نروید

از قوت روح آید دندان دل دمیدن


میل کباب جستن، طمع شراب خوردن

اندر مزید ناید، با شیرها مزیدن


ای در هوس نشسته، وی هردو گوش بسته

پنبه ز گوش برکش، تا دانی این شنیدن


پنبه اگر نکندی، پنبهٔ دگر میفزا
ترجیع دیگر آمد، یک دم به خویش بازآ
 

ZEUS83

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما

افتاده در غرقابه‌ای تا خود که داند آشنا


گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود

مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا


ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته

زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا


ای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه ده

ای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصا


این باد اندر هر سری سودای دیگر می‌پزد

سودای آن ساقی مرا باقی همه آن شما


دیروز مستان را به ره بربود آن ساقی کله

امروز می در می‌دهد تا برکند از ما قبا


ای رشک ماه و مشتری با ما و پنهان چون پری

خوش خوش کشانم می‌بری آخر نگویی تا کجا


هر جا روی تو با منی ای هر دو چشم و روشنی

خواهی سوی مستیم کش خواهی ببر سوی فنا


عالم چو کوه طور دان ما همچو موسی طالبان

هر دم تجلی می‌رسد برمی‌شکافد کوه را


یک پاره اخضر می‌شود یک پاره عبهر می‌شود

یک پاره گوهر می‌شود یک پاره لعل و کهربا


ای طالب دیدار او بنگر در این کهسار او

ای که چه باد خورده‌ای ما مست گشتیم از صدا


ای باغبان ای باغبان در ما چه درپیچیده‌ای

گر برده‌ایم انگور تو تو برده‌ای انبان ما
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خط نگاه تو را

که دنبال می کنم

به خودم می رسم

باورم نمی شود

این همه

دیدنی باشم.



 

Motahare89

عضو جدید
کاربر ممتاز
ارتباط
از پل ها بیزارم
از چراغ های سبز
-ارتباط-
من را به یاد چشم های مادرم می اندازد
هر سال کم- سوتر
هر روز- تر
و تو بزرگتر از آن
که به اسم –کوچک-
خطابت کنم
بدون جهت
بر میگردم از تو
پشت به خودم
ماهیها اغلب خلاف جهت آب
-درجا – می زنند!
احتیاج به عینک نیست
به یک پلک به هم زدن
به ذهنم خطور می کنی
دخترانه اش می شود
-دوستت دارم –
من سال هاست که /مرد شده ام!!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خاطره ی تو

در آفتاب در خشان صبحگاه

می در خشد

و عشقت شناور در عطر یاس ها

مستم می کند


 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
این عشق

این عشق
به این سختی
به این تردی
به این نازکی
به این نومیدی،

این عشق
به زیبایی روز و
به زشتی زمان
وقتی که زمانه بداست،

این عشق
این اندازه حقیقی
این عشق
به این زیبایی به این خجسته گی به این شادی و
این اندازه ریشخند آمیز
لرزان ازوحشت چون کودکی درظلمات
واین اندازه متکی به خود
آرام، مثل مردی در دل شب،

این عشقی که وحشت به جان دیگران می اندازد
به حرفشان می آورد
ورنگ از رخسارشان می پراند،

این عشق بزخوشده-چرا که ما خوددرکمینشیم-
این عشق- جرگه شده زخم خورده پامال شده پایان یافته انکارشده از یاد رفته-
چراکه ما خودجرگه اش کرده ایم زخمش زده ایم پامالش کرده ایم تمامش کرده ایم منکرش شده ایم از یادش برده ایم،
این عشق- دست نخورده ی هنوز این اندازه زنده و سراپا آفتابی
از آن توست از آن من است
این چیز همیشه تازه که تغییری نکرده است
واقعی است مثل گیاهی
لرزان است مثل پرنده یی
به گرمی و جان بخشی تابستان
ما دو می توانیم برویم و برگردیم
میتوانیم از یاد ببریم وبخوابیم
بیدار شویم و رنج بکشیم و پیر بشویم
دوباره بخوابیم و خواب مرگ ببینیم
بیدار شویم و بخوابیم و بخندیم و جوانی از سر بگیریم،
اما عشق مان به جا می ماند
لجوج مثل موجود بی ادراکی
زنده مثل هوس
ستمگر مثل خاطره
ابله مثل حسرت
مهربان مثل یادبود
به سردی مرمر
به زیبایی روز
به تردی کودک
لبخند زنان نگاهمان می کند و
خاموش باما حرف می زند
ما لرزان به او گوش می دهیم
وبه فریاد در می آییم
برای تو
برای خودمان
به خاطر تو، به خاطر من، و به خاطر همه ی دیگران که نمی شناسیم شان
دست به دامنش می شویم استغاثه کنان
که بمان
همان جا که هستی
همان جا که پیش از این بودی،
حرکت مکن
مرو
بمان
ماکه عشق آشناییم از یادت نبرده ایم
توهم از یادمان نبر
جز تو در عرصه ی خاک کسی نداریم
نگذار سرد شویم
هرروز و از هرکجا که شد
ازحیات نشانه یی به ما برسان
دیرترک، از کنج بیشه یی در جنگل خاطره ها
ناگهان پیدا شو
دست به سوی ما دراز کن و
نجات مان بده

ژاک پره ور- برگردان از احمد شاملو
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
به تو از تو می نویسم به تو ای همیشه در یاد
ای همیشه از تو زنده لحظه های رفته بر باد
به تو نامه می نویسم ای عزیز رفته از دست
ای که خوشبختی پس از تو گم شد و به قصه پیوست
ای همیشگی ترین عشق در حضور حسرت تو
ای که می سوزم سرا پاتا ابد در حسرت تو
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم
پرواز بال ما ، در خون تپیدن است
پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال
اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش
آیین آینه ، خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان ، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است
بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما ، از کال چیدن است
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود ؟
بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره ی کبود ، اگر عشق نبود
از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود ؟
در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود ؟
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود ؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود ؟
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
دیروز
ما زندگی را
به بازی گرفتیم
امروز، او
ما را ...
فردا ؟
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
حرفهای ما هنوز ناتمام
تا نگاه می کنی :
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی !
پیش از آن که با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی ...
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود !
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
مبادا آسمان بی بال و بی پر
مبادا در زمین دیوار بی در
مبادا هیچ سقفی بی پرستو
مبادا هیچ بامی بی کبوتر
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
زيبايي چشمان تو ضرب المثلي شد


اينگونه اگر هست اگرنيست ، ولي شد


مأمور شدم كعبه ي دل را بتكانم


پايان پرستش شدن تو هُبلي شد


يك ثانيه لبخند زدي ، عشق بيان شد


اين واژه از آن ثانيه بين المللي شد


تصميم تو اين است كه تنها بگذاريْمْ


پاشو …برو …تصميم تو ضرب الاجلي شد


بدقولترين! قول ندادي كه بماني؟


درخاطره ام ماندي و قولت عملي شد


بوسيدي و گفتي كه: خدا حافظت اي عشق!


از بوسه ي تلخ تو لبانم عسلي شد
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
گاهي اگر حس بود شعري تازه گفتيم


گاهي كه آواز دل خود مي شنفتيم


گاهي اگر باران به سقف خانه مي زد


يا بر لب جويي عقيق عمر سفتيم


خوش زي كه تا در بوستان پلكي بر آري


فراش ميگويد بساط عمر رفتيم


صبح آمد اي ناخورده ي مخمور برخيز


واگشته پلك زندگاني ما چه خفتيم!


ما را اگر با مهرباني نسبتي بود


هستي بكام ماست ورنه حرف مفتيم


بردند از ما دل به ضرب آهنگ رفتار


عمري چرا در خود حقيقت را نهفتيم


عشق جواني تحفه ي پيرانه سر نيست


آوخ تو را گويم، نگو فردا نگفتيم
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ترا چون نسیم صبا دوست دارم
ترا چون حدیث وفا دوست دارم
چو حل گشته ام در وجود تو با خون
ترا از من و ما ، جدا دوست دارم
دلم را كسی جز تو كی می شناسد
ترا ای بدرد آشنا ، دوست دارم
چو بیمار جان بر لبم از جدایی
گل بوسه را چون دوا ، دوست دارم
بلای وجودی ، مرا مبتلا كن
ز هستی گذشتم ، بلا دوست دارم
مگیر از سرم سایه شهپرت را
ترا همچو فر هما دوست دارم
بشبهای تاریك و تلخ جدایی
خیال ترا چون دعا دوست دارم
قسم بر دوچشمان غم ریز مستت
ترا من بقدر خدا دوست دارم

هما میر افشار
 

jeny02

عضو جدید
یه دل میگه پر از عشقم هنوز..
یه دل میگه که بساز و بسوز..
سر کن بی فروغ
خو کن به دروغ..
..................................
یه دل میگه نشو عاشق کس...
یه دل میگه میمیری بی نفس..
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
سینه کوچکم قفس بزرگ قلبم نیست
قلب بزرگم دگر جایش قفس نیست
بال دارد ولی درها بسته اند و پنجره نیست
قدرت شکستن دارد و میل گریز نیست
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یک ،دو، سه، چهار شمردم با شک
آهسته به دنبال تو گشتم با شک
حالا که بزرگتر شدم فهمیدم

تمرین جداییست قایم باشک

 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]همنیشین گل شدم دیدم که خارم سال ها [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]تازه فهمیدم که غمخواری ندارم سال ها[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]می روم چون ابر سرگردان به روی کوه و دشت[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]می روم تنها شوم شاید ببارم سال ها[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]کو زمین بایری تا مرهم دردم شود[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]من که از داغ دل خود، سوگوارم سال ها[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]بعد از این حتی اگر کوه یخی پیدا کنم [/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]سر به روی شانه هایش می گذارم سال ها[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]خسته ام ، این مرگ تدریجی امانم را برید[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]می شمارم روزهای آخرم را سال ها[/FONT]​
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]سید مهدی موسوی- کتاب منهای جمع
[/FONT]​
 

ali561266

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
هیچ و باد است جهان؟
گفتی و باور کردی!؟
کاش، یک روز، به اندازه "هیچ"
غم بیهود نمی خوردی!
کاش، یک لحظه ،به سر مستی باد
شاد و آزاد به سر می بردی!
فریدون مشیری
 

maryam_22

عضو جدید
کاربر ممتاز
ایزد اندر عالمت ای عشق تا بنیاد داد
عالمی بر باد شد بنیادت ای بر باد، باد


من نه آن بودم که آسان رفتم اندر دام عشق
آفرین بر فرط استادی آن صیاد باد


سنگدل صیاد آخررحم کن، این صید تو
تا به کی در بند باشد؟ لحظه ای آباد باد


بیستون!فرهاد را هرگز به من نسبت مده
از زمین تا آسمان فرق من و فرهاد باد


من به مژگان میکنم، آن کارکو با تیشه کرد
صد هزاران فرق ریزه موی، با پولاد باد


سوختی بر باد دادی، جان وعقل ودین ودل
خانه ام کردی خراب ای خانه ات آباد باد


من که می دانم زعشق تو نخواهم برد جان
پس سخن آزاد گویم هر چه باداباد ،باد


گوهری در خانه شهزاده آزاده ایست
هر که دست آورد آن یکدانه گوهر، شاد باد


دائما رسوای عام و مبتلای طعن خلق
همچو"عشقی" هر که اندردام عشق افتاد باد

ميرزاده عشقي
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گاهی گمان نمیکنی و می شود
گاهی نمی شود که نمی شود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود . . .


 

Motahare89

عضو جدید
کاربر ممتاز
به یاد دوست خوبم....

محتاج به هم، عاشق هم، بی خبر از هم
آن سو تو و این سو من، آشفته تر از هم
از ماهی و دریا خبری نیست به جز مرگ
یک لحظه فقط دور بمانند اگر از هم
ما را که به هم خیره شدن عادتمان بود
یک عمر جدا کرد قضا و قدر از هم
تقدیر چنین بود، که چون پنبه و آتش
تا روز ابد قسمت ما شد حذر از هم
بگذار درختی که گرفتار خزان است
پاشیده شود با ضربات تبر از هم
گفتم که به جز این نتراشند به سنگم
ما خیر ندیدیم به دنیا، مگر از هم :gol::heart:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
[FONT=verdana, arial, helvetica, sans-serif]ببخشید این جسارتو .. که گفته بودیم عاشقیم [/FONT]
[FONT=verdana, arial, helvetica, sans-serif]گفته بودیم واسه شما .. ما تنها مرد لایقیم [/FONT]
[FONT=verdana, arial, helvetica, sans-serif]ببخشید این جسارتو .. ماه قشنگ نازنین [/FONT]
[FONT=verdana, arial, helvetica, sans-serif]جای شما آسمونه .. جای ما خاک این زمین [/FONT]
[FONT=verdana, arial, helvetica, sans-serif]ببخشید این جسارتو .. که دل هنوز دربه دره [/FONT]
[FONT=verdana, arial, helvetica, sans-serif]یه عمره که گلیم مون .. از پای ما کوتاهتره [/FONT]
[FONT=verdana, arial, helvetica, sans-serif]...[/FONT]
[FONT=verdana, arial, helvetica, sans-serif]مارو ببخشید که رو باد .. خونه می ساختیم براتون [/FONT]
[FONT=verdana, arial, helvetica, sans-serif]ما رو ببخشید که هنوز .. یاد مونه خنده هاتون [/FONT]
[FONT=verdana, arial, helvetica, sans-serif]ما رو ببخشید که هنوز .. خوابارو جدی میگیریم [/FONT]
[FONT=verdana, arial, helvetica, sans-serif]به حرف اون که دوست داریم زنده میشیم و میمیریم [/FONT]
[FONT=verdana, arial, helvetica, sans-serif]ما کجا ... شما کجا .. شما زیادین واسه ما [/FONT]
[FONT=verdana, arial, helvetica, sans-serif]ما کم میاریم پیش اون چشم عسل ریز شما ... !؟[/FONT]​

____________________________________________________
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
می دانی
روزهای ابری و سیاه
ماندگار نیستند
باران که بیاید
همه چیز را میشوید و میبرد
باران که بیاید
ابرهای سیاه میروند
رنگین کمان میشود
و
طراوات باران میماند


یادت باشد
ماه پشت ابر ماندگار نیست
 

Similar threads

بالا