ماجرای دكتر شریعتی و شاگردش كه مامور شكنجه اش بود!

Sarp

مدیر بازنشسته


"آینده"، سرویس فرهنگی: حاج حسین مزینانی از اقوام دكتر شریعتی و هم صحبت او در ایام حضور در روستای مزینان، خاطراتی بویژه از آخرین روز های حضور وی در این روستا بیان می كند كه شنیدن آن خالی از لطف نیست.

به علت نزدیكی سن، هم صحبت و انیس ایشان بوده ، بنا به گفته خودشان حدود هفت یا هشت سال كوچكتر از دكتر بود. دكتر هر گاه به مزینان می آمد، بخشی از اوقات خود را در كنار یكدیگر گذرانده و در روستا می گشتند و صحبت می كردند. ایشان با حافظه خوبی كه دارند خاطرات زیادی از دكتر در ذهن دارند. دكتر در اواخر زندگانی بیشتر به مزینان رفت و آمد داشته است و احتمالا در آنجا پنهان می شده است. ویژگی های بارز دكتر كه می توان به آن اشاره كرد و در جای جای این گفتگو به آن اشاره شده است، سادگی، بی تكلفی و آرامش دكتر است.
وی در بخشی از خاطراتش به پیام بهارستان می گوید:
یك استاد محمدی بود، یك بار آمد نشست، گفت: علی آقا تو الآن 300 تومن می گیری خانمت هم در آمد دارد، چه كار داری سر به سر این مردكه(منظورش شاه بود) گذاشته ای؟ دكتر گفت: چقدر از خدا ممنون بودم اگر كله تو بر سر من بود، راحت بودم. بعد كه رفت، گفت: خوب! من به این چه آدم چه بگویم؟
همیشه از امدادهای خداوند می گفت و اینكه خداوند اگر بخواهد كمك انسان می كند. می گفت: من در همان زندان كه هستم خدا كمك می كند.
خودش می گفت: در زندان بودم یكی از شاگردانم زندانبان بود. مرا می بردند برای بازجویی و به اصطلاح نصیحت می كردند كه ای دكتر بیا بساز. یكی از روزها وقتی زندان بودم سرهنگی آمد برای شكنجه، نگاه كرد به ما، دیدم رنگش زرد شد. بی حال شد. گفت: شما شریعتی نیستی؟ گفتم چرا. گفت: خاك بر سر من، من مامورم برای شكنجه شما، حالش بد شد. شبانه آمد پیش ما و گفت: آقای دكتر ما چه كار كنیم، من را نصیحت كرد و گفت: می خواهم استعفا بدهم ولی تا شما باشی من هستم و سفارش مرا كرده بود. به من می گفت كه شما از كجا زندگی می كنی و در آمدت از كجاست؟ گفتم از ثروت پدرم. گفت: ما ثروت پدر شما را بررسی كردیم، چیزی ندارید. گفتم: شما نمی دانید ثروتم كجاست. تعجب كردند. بعد گفتم: ثروت پدر من قناعت است، دستم را كه دراز كردم باید پایم را جمع كنم. دستم را نگاه می دارم تا پایم آزاد شود. به هر حال هر جا می رفت یك آشنا پیدا می كرد.
حاج عبد الرضا حجازی، كی باور می كرد او ساواكی از كار در آید. ماه رمضان كفن می پوشید روبروی كاخ گلستان از شاه بد می گفت. می گفتند این آیت الله است. آدم عجیبی بود. نگو كه زیر پرده ساواكی است. ما می كُشتیم خودمان را كه پای منبرش باشیم . فلسفی هم آن جا می آمد. ولی در آن شرایط حجازی عجیب بود. به دكتر گفتم، حجازی خوب صحبت میكند. گفت: آری او و دیگران همه خوب صحبت می كنند(با حالت تمسخر) ولی او(حجازی) خیلی صحبت می كند. خیلی ها را حجازی به كشتن داد.
در حسینیه ارشاد دكتر منبر می رفت من چهار بار رفتم. تلویزیون مدار بسته بود. دكتر شریعتی در زیر زمین سخنرانی داشت. قضیه گوجه فرنگی را كه در خارج به شاه زده بودند، مطرح كرد، گفت: وقتی شخصیت یكی به اندازه یك گوجه فرنگی است، و یواشكی گفت: هر چند حیف از گوجه فرنگی! اسراف كردند گوجه فرنگی را.
در نشستها مسائل ظاهری را نداشت، وقتی صحبت می كرد در باب امر به معروف و نهی از منكر یا در باب اجتماع، می گفت: چقدر خوب است انسان وقتی مطلبی می گوید جواب بعدی را آماده داشته باشد. چقدر خوب است كه انسان بفهمد، فهم داشته باشد. تو آقایی تو سلطنتت را بكن چرا نوكر امریكا می شوی؟! آقای مردمت باش. من برای این احمق ناراحتم ( شاه را می گفت).




آیت الله خامنه ای در مراسم سالگرد دكتر شریعتی
در ادامه این خاطرات آمده است:
استاد (محمدتقی) شریعتی می گفت: علت این كه علی در بعضی موارد اشتباه می كند، این است كه در خارج تحصیل كرده است، در حوزه كه نبوده. من نشسته بودم یك نفر از استاد شریعتی سؤال كرد: الآن در حال حاضر كسی هست كه از دكتر علی بالاترباشد؟ استاد شریعتی گفت: ای بله (با تاكید): علی. سؤال كرد: كدام علی؟ گفت: سیدعلی خامنه ای، ایشان مرد ملایی است. در آن زمان این را گفت.
...
دكتر معتقد بود، بیشتر كسانی كه با او مخالفند، اصلا او را و كتاب هایش را نمی شناسند. خود او نقل می كرد: در منا و عرفات كسی بود به من فحش می داد. خود دكتر می گفت: به او گفتم: دكتر را می شناسی؟ گفت: نه. گفتم: پس چرا بد می گویی؟ گفت: به من گفته اند و من می گویم. گفتم كسی را كه نمی شناسی چرا بد می گویی. دكترآدم حلیمی بود. به من گفت: وقتی انشاء الله به مكه می روی در باب مكان و ساختمان و ران مرغ و غذا صحبت نكن. آنچه اهمیت دارد این است كه احتمال بدهیم جایی كه قدم می گذاریم، محمد، علی و فاطمه قدم گذاشته اند. جای پای یكی از این هاست. بعد از آن وقتی اعمالت را انجام دادی، كمی از جمعیت فاصله بگیر و عظمت را ببین از بالا نگاه كن. از او كتاب حَجَّش را سراغ گرفتم گفت: انشاء الله، برایت می فرستم. كه دیگر مهلت نیافت.


منبع:‌پیام بهارستان دفتر نهم





http://www.ayandenews.com/news/23930/
 

Similar threads

بالا