هیچ میدانی
امروز نیز
دلم سخت گرفته بود
و تنها
ارام
اشک میریختم
دلم
از همه
چیز از
اعقاید
از افکار
گرفته بود
از انانی که
به خیالشان همه چیز در پول هست و من
مانده ام
پس انسانیت
دوست داشتن احترام یا هر انچه که روزی ارزش محسوب میشد
چه شده اند
همشان فراموش شدند
تنها بی صدا اشک ریختم
به حال خودم
که هرگز نمیتوانم قبول کنم
اعقایدشان را پس همیشه
با انها فرق دارم
پس ارام اشک ریختم و مثل همیشه
با تو دردو دل کردم
و سپس به اغوش
خواب رفتم
تا شاید دلم
ارام گیرد