نتایح جستجو

  1. hekayatevafa

    داستانها و مطالب کوتاه، زیبا، پنداموز و تامل برانگیز

    عقل و بخت عقل و بخت در زمانهاى قديم، عقل و بخت با هم اختلاف پيدا كرده بودند. اختلاف آنها بر سر اين بود كه كدام يك لازمه زندگى انسانها هستند. بخت مى گفت: «انسانها بيشتر به من نيازمند هستند.» عقل مى گفت: «نه، انسانها به من نياز بيشترى دارند.» آنها براى ثابت كردن حرفهايشان دست به كار شدند بخت...
  2. hekayatevafa

    مشاعرۀ سنّتی

    رنـــــدان تــــشــــنه لـــــب را آبی نمی‌دهد کس گويـی ولی شناسان رفتند از اين ولايت در زلف چون کمندش ای دل مـــپيـــچ کــان جـــا ســرها بريده بينی بی جرم و بی جنايت
  3. hekayatevafa

    مشاعرۀ سنّتی

    تـــــو در حـــلقـــۀ مـی پرستان درآی کــــه چـیزی نبینی به غیر از خدای
  4. hekayatevafa

    صدف جان سلام.من هم آماده ام.انشاله که تاپیک خوبی میشه

    صدف جان سلام.من هم آماده ام.انشاله که تاپیک خوبی میشه
  5. hekayatevafa

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    در پیش بی دردان چرا، فریاد بی‌حاصل کنم گر شکوه‌ای دارم ز دل، با یار صاحبدل کنم رهی‌معیری
  6. hekayatevafa

    مشاعرۀ سنّتی

    تا گنج غمت در دل ويرانه مقيم است همواره مرا كُنج خرابات مقام است سلطانِ ازل گنج غمِ عشق به ما داد تا روي از اين منزل ويرانه نهاديم
  7. hekayatevafa

    کلمات

    نقل است که حضرت ميرداماد وقتی از اين جهان رخت بربست و به سرای باقی شتافت، شباهنگام اول قبر، نکير و منکر به بالينش آمدند و از او در مورد خدايی که می‌پرستيده سوال کردند تا نوبت به سوالهای بعدی برسد. ميرداماد در پاسخ گفت: <اسطقسات دگر زو متقن>. نکير و منکر با تعجب به هم نگاه کردند و دوباره سوال را...
  8. hekayatevafa

    مشاعرۀ سنّتی

    به ليلی رسيد او، به مولی رسد جان زمين شد زمينی، سما شد سمایی
  9. hekayatevafa

    ليلی نام تمام دختران زمين است

    لیلی نام تمام دختران زمین است (قسمت آخر) لیلی نام تمام دختران زمین است (قسمت آخر) .شمع بود. اما کوچک بود. نور هم داشت اما کم بود. شمعی که کوچک بود و کم, برای سوختن پروانه بس بود. مردم گفتند: شمع عشق است وپروانه عاشق. زمین پر از شمع و پروانه شد. پروانه­ها سوختند و شمع­ها تمام شدند. خدا گفت...
  10. hekayatevafa

    مشاعرۀ سنّتی

    دی می شد و گفتم صنما عهد به جای آر گفتا غلطی خواجه، در این عهد وفا نیست
  11. hekayatevafa

    مشاعرۀ سنّتی

    من چه گویم یک رگم هشیار نیست شرح آن یاری که او را یار نیست خود ثنا گفتن ز من ترک ثناست کاین دلیل هستی و هستی خطاست
  12. hekayatevafa

    شازده کوچولو

    قصد جنجال نداشتم اما جنجال شد. کافر خداپرست لازم میدونم از اینکه گفته هام موجب عصبانیت فامیل شما شد از هر دو بزرگوار عذرخواهی کنم.کسالت و گرفتاریهای این روزها موجب شده که گاها تمرکز دقیقی روی گفته ها خوانده ها شنیده ها و حتی دیده ها نداشته باشم.و به قول دوستی چیزی بگوییم صرف اینکه چیزی گفته...
  13. hekayatevafa

    مشاعرۀ سنّتی

    در حلقه‌ی میقاتم ایمن شده زآفاتم مومم ز پی ختمت زآن نقش نگین خواهم ماهی دگرست ای جان اندر دل ِ مه پنهان زین علم یقین‌ستم آن عین یقین خواهم
  14. hekayatevafa

    شعر نو

    اعترافات زن زمستانی اعترافات زن زمستانی جنونم را پايانی نيست عقلم را نيز! حماقت های بسيارم را نهايتی نيست ای مردی که از بی پروايی گلها خشمگين می شوی اين منم! از روزی که زاده شدم زنانگی ام کوبنده و سوزنده است تندرها بر کرانه هايم فرود می آيند اين منم! از روزی که عاشق شدم بادبانهايم رها گيسوانم...
  15. hekayatevafa

    شعر نو

    آدم شدی ؟ نشدی، نه آدم شدی ؟ نشدی، نه آدم شدی ؟ نشدی، نه بس کن ز هرزه دویدن تا آن بهشت خیالی درجازدن، نرسیدن! هرجا که معرکه دیدی رفتی وجامه دریدی حاشا کرامت برگی پوشای جامه دریدن! تا آستانه پیری جان کنده ای که نمیری یک دم بمیر! که سخت است زهرمدام چشیدن رامت نکرده سواری برگرده زخم که داری ای...
  16. hekayatevafa

    مشاعرۀ سنّتی

    دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد
  17. hekayatevafa

    شعر نو

    عصیان (بندگی) عصیان (بندگی) بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز در دلم دردیست بی آرام و هستی سوز راز سرگردانی این روح عاصی را با تو خواهم در میان بگذاردن، امروز گر چه از درگاه خود می رانیم، اما تا من اینجا بنده، تو آنجا، خدا باشی سرگذشت تیرهء من، سرگذشتی نیست کز سرآغاز و سرانجامش جدا باشی...
  18. hekayatevafa

    مشاعرۀ سنّتی

    يا رب مرا ياري بده ، تا سخت آزارش کنم هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم از بوسه هاي آتشين ، وز خنده هاي دلنشين صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
  19. hekayatevafa

    شعر نو

    من اگر برگ اناري دارم فكر نكن غصه ندارم يادگاري دارم چون ازاين آب روان پرسيدم نقش خندان دلم رانكشيدي گفت با من چشم من ديده فقط رنگ سياهي آشنا نيست به رنگ دل تو ولي اكنون كه ورق خورده زمان رنگ چشم چشمه هم آبي شده آبي تراز آرامش باران و ورق خورده دلم نرمترازرويش آن برگ انار...
  20. hekayatevafa

    منم تبريك ميگم البته با تاخير این مدیریت حق شما بود اميدوارم هميشه موفق باشين ...

    منم تبريك ميگم البته با تاخير این مدیریت حق شما بود اميدوارم هميشه موفق باشين ...
بالا