نتایح جستجو

  1. امیدی

    معماری با مصالحی از جنس دل

    من نامه ی بی نشانِ بر باد تو ام آن خاطره ای که رفته از یاد تو ام دل ها همه آباد ز آبادی تو است دیریست که من خراب آباد تو ام #بهروز_امیدی @shortpoemomidi
  2. امیدی

    طراحی مفهومی فرایند های شیمیایی | Conceptual Design of Chemical processes

    درود بر مهندسین عزیز امیدوارم مفید باشه.فایل شامل جزوه هایی در مورد طراحی مفهومیست http://www.4shared.com/rar/Y6s4aM5hce/__online.html
  3. امیدی

    مشاعرۀ سنّتی

    دل به ره نمی گيرد پا و زونی تا نباشد در برم آن یار جونی ب.امیدی
  4. امیدی

    مشاعرۀ سنّتی

    تن من در تنهایی شلوغ تمام می شود ب.امیدی
  5. امیدی

    مشاعرۀ سنّتی

    "تا شکوفه های سرخ بر پيراهن" می رویند تا که نعش شعر پر نقشم نقش بر زمين افتد لب نخواهم بست ب.امیدی
  6. امیدی

    مشاعرۀ سنّتی

    دفتر مشقمو برگ ميزدم خاطرات بچگی دفتر نقاشيمو ورق زدم خط های سياه سفيد یادم اومد شبای سرد بی اميد اشکامو پاک می کردم و فقط با دوتا مداد رنگی نقاشی هامو رنگ ميزدم ب.امیدی
  7. امیدی

    مشاعرۀ سنّتی

    می و مستی به چه کارم چو بنوشم من از آن سينه ی سينایی تو ب.امیدی
  8. امیدی

    مشاعرۀ سنّتی

    دردا... معشوقه ام استاد زبان است و زبانم را نمی فهمد ب.امیدی
  9. امیدی

    معماری با مصالحی از جنس دل

    لالا لالا گل زردم من از یارم پر دردم لالا لالا گل جنگم منم شيشه بزن سنگم لالا لالا گل افسوس به زندانت شدم محبوس لالا لالا گل ریشه من آن سروم بزن تيشه لالا لالا گل زنبور بزن نيشم بکن در گور لالا لالا گل تاکم بکار اندر سر خاکم لالا لالا گل بادَم برو با غير مکن یادم لالا لالا مه منظر مِسم دادی تورا...
  10. امیدی

    مشاعرۀ سنّتی

    نيست با منت گل من جز غزا و غدرم تُف بر این بخت من و قضا و قدرم (غزا و غدر =جنگ و بی وفایی) ب.امیدی
  11. امیدی

    مشاعرۀ سنّتی

    هر شب و این بغلِ بيچاره ی من که عاشق زانوهایم شده است ب.امیدی
  12. امیدی

    مشاعرۀ سنّتی

    نخواب در غروب من تا طلوع بمان سر قرارمان 'ميدان پاتوق ' بيا هم صدایم باش شامش را هم در خانه' عليم الدوله ' خواهيم خورد
  13. امیدی

    مشاعرۀ سنّتی

    خواب در غروب من تا طلوع بمان سر قرارمان 'ميدان پاتوق ' بيا هم صدایم باش شامش را هم در خانه' عليم الدوله ' خواهيم خورد ب. امیدی
  14. امیدی

    مشاعرۀ سنّتی

    مرده ایم بس که شعععر گفته ایم اید اند سر ماه شاعران کی است حقوقمان را نمی دهند؟ بهروز امیدی
  15. امیدی

    مشاعرۀ سنّتی

    تنانگی زنی مدهوش چنگ بر تنم می زد من که در کسری از ثانيه سالها می خواستمش برقی در چشمم زده بود چشم هایم را که می بستم صدها ليوان طرح دار کشيده بودم خَم شده بود رو به پيرمردی فکر ميکنم شبی با تن سردش در آغوش گرمم مُرد بهروز امیدی
  16. امیدی

    مشاعرۀ سنّتی

    در غم حسرت تو تا کی قل، قل بزنيم یا که به ره وصال تو هی زل بزنيم ... ول کن بابا....... بيار تا کمی اتانول بزنيم بهروز امیدی
  17. امیدی

    مشاعرۀ سنّتی

    می هست و مطرب هست و حال خمار آن دل آویزی دست در گردنش آویزم کجاست بهروز امیدی
  18. امیدی

    مشاعرۀ سنّتی

    می ترسم در سراشيبِ راه های -تنگ و تاریک و نمناکت - شبی فرو ریزم ب.امیدی
  19. امیدی

    مشاعرۀ سنّتی

    تو و ناز و من و این حال پریش زخم مزن بر منِ آزرده ی ریش دل پير مراست عمری کم و بيش تو جوانی و ره صد ساله به پيش ب.امیدی
  20. امیدی

    مشاعرۀ سنّتی

    تو همان اتفاقی بودی که در افق ات به غم افتادم ب.امیدی
بالا