من مي دانم به زودي،
شايد اصلا همين فردا
در سرزمين هاي دلم جنگ مي شود
تو فرمانده توپخانه خنده ها مي شوي و من
زير رگبار آن مسلسل دوست داشتني ،
سراسيمه به خاکريز تو پناه خواهم برد
خوب مي دانم ؛
که به زودي مرا فتح مي کني
مي بندي مرا به تصوير انحناي لبخندت
و با تيرباران آن دو سياه پوش چشمانت
اعدامم...