نتایح جستجو

  1. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    از وقتي که هوشنگ روآوردن اينجا تمام کاسه کوزة من ريخته بهم . تا بهم يه چيزي ميگه مثل بچه کوچولوها مي زنم زيرگريه . هق هق . جووني هام که سهله بچگي هامم اينقدرگريه نکرده بودم که حالا دارم زار مي زنم . با اينکه هوشنگ برادرکوچيکه منه اما دلم نمي خواد ببينمش . اونم توي اين حال وروز . هميشه بدبختي...
  2. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند. مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به...
  3. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    آورده اند که بهلول به بصره رفت و چون در آن شهر آشنایی نداشت برای مدت کمی اطاقی اجاره نمود ولی آن اطاق از بس کهنه ساز و مخروبه بود به محض وزش باد یا بارانی تیرهایش صدا میکرد بهلول پیش صاحب خانه رفته و گفت اطاقی که به من داده اید بی اندازه خطرناک است زیر به محض وزش مختصر بادی صدا از سقف دیوارش...
  4. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    نمی گم! زد تو ذوقم!
  5. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    خنده دار گذاشتم دیگههههه
  6. hd_memar

    دانشگاه منتظری؟کجاست؟چند سالشونه استادتون؟؟

    دانشگاه منتظری؟کجاست؟چند سالشونه استادتون؟؟
  7. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    از این داستان هندیا بذارم ؟ :دی
  8. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    آدم خوبا هم از این کارا می کنن!میگی نه؟ من میگم آره :دی اول من قصه گفتم و شوممممما انعام ندادی!
  9. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم می‌فروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آن خود می‌کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می‌برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد... به کلیسا رفت و به کشیش...
  10. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    پروفسور فلسفه با بسته سنگینی وارد کلاس درس فلسفه شد و بار سنگین خود را روبروی دانشجویان خود روی میز گذاشت. وقتی کلاس شروع شد، بدون هیچ کلمه ای، یک شیشه بسیار بزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پر کردن آن با چند توپ گلف کرد. سپس از شاگردان خود پرسید که، آیا این ظرف پر است؟ و همه دانشجویان موافقت...
  11. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    روزي خانمي هنگام خروج از منزلش سه پيرمرد با ريش بلند سپيد ديد كه جلوي در خانه اش نشسته اند. او به آنها گفت، " من شما را نمي شناسم ولي فكر مي كنم بايد گرسنه باشيد. لطفا داخل شويد تا چيزي براي خوردن براي شما آماده كنم." آنها پرسيدند، " آيا همسر شما در منزل است؟" زن پاسخ داد: " خير ، سر كار...
  12. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    مردي در کنار ساحل دورافتاده اي قدم مي‌زد. مردي را در فاصله دور مي بيند که مدام خم مي‌شود و چيزي را از روي زمين بر مي‌دارد و توي اقيانوس پرت مي‌کند. نزديک تر مي شود، مي‌بيند مردي بومي صدفهايي را که به ساحل ميافتد در آب مي‌اندازد. صبح بخير رفيق، خيلي دلم ميخواهد بدانم چه ميکني؟ اين صدفها...
  13. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    لاکپشته یه مدل دیگه ام داره که باید تایپ کنم ح.صله ندارم :دی گفتم که دلت بسوزه انعام میدی؟
  14. hd_memar

    سلام مرسی مهندس علوی؟کدوم دانشگاه؟ :-) آره جالب بود برام

    سلام مرسی مهندس علوی؟کدوم دانشگاه؟ :-) آره جالب بود برام
  15. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    تاجر میمون و مرد طماع روزي روزگاري در روستايي در هند؛ مردي به روستايي‌ها اعلام كرد كه براي خريد هر ميمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد. روستايي‌ها هم كه ديدند اطراف‌شان پر است از ميمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان كردند و مرد هم هزاران ميمون به قيمت 20 دلار از آنها خريد ولي با...
  16. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    ميگويند در كشور ژاپن مرد ميليونري زندگي ميكرد كه از درد چشم خواب بچشم نداشت و براي مداواي چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزريق كرده بود اما نتيجه چنداني نگرفته بود. وي پس از مشاوره فراوان با پزشكان و متخصصان زياد درمان درد خود را مراجعه به يك راهب مقدس و شناخته شده ميبيند. وي به...
  17. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    کالریش بالاست :دی
  18. hd_memar

    بیا زیر کرسی تا قصه های قدیمی رو واست تعریف کنم

    جعبه کفش ... زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از...
بالا