اون دختر بدیه ، او گفت با عصبانیت. با اون حرف نزن. باب منعجب شده بود. چرا؟ چه اتفاقی افتاده؟ اون پرسید از دوستش. هری پاسخ داد " اون به من گفت آیا می رقصی؟ باب بهش خندید و گفت " اما، اینکه چیز بدی نیست که گفته! " اون اینو گفت درحالیکه من با اون می رقصیدم" هری با عصبانیت پاسخ داد